پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

10:05:57 - جمعه 19 مهر 1392
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
تسبیح شهادت
به گزارش ” صبح رابر” لا به لای این همه دلاوری ها با این دستای خالی از داشته ها و کوتاه از نداشته ها ، چگونه بنویسم از خود گذشتگی ها ، از ایثار و لب تشنگی ها ! ای شهید تو به من بگو در آن بحبوحه یث جهاد اکبر چگونه راهت ، مسیرت […]

به گزارش ” صبح رابر” لا به لای این همه دلاوری ها با این دستای خالی از داشته ها و کوتاه از نداشته ها ، چگونه بنویسم از خود گذشتگی ها ، از ایثار و لب تشنگی ها !

ای شهید تو به من بگو در آن بحبوحه یث جهاد اکبر چگونه راهت ، مسیرت ، انتخابت ، ارزشهایت ، تعصب ها و غیرتت را بیابم و پی بگیرم و آن را با کدام واژه معنا کنم .

ای شهیدان ! چقدر راحت چشم بر دنیا و لذات دنیا بستید و مصداق عینی « یخرجونهم من الظلمات الی النور » رهسپار راه نور گشتید .

خاطراتی از پاسدار رزمنده اصغر آقاملایی

در سال ۱۳۶۰ ، برای گذراندن خدمت مقدس سربازی در مناطق جنگی حضور داشتیم و همیشه برای اطلاع از احوال همشهری هایی که به جبهه می آمدند به آنها سر می زدم ، یک بار برای رسیدن به سنگر شهید محمود آقاملایی ، در طول یک خاکریز بسیار کوتاه در خط مقدم جبهه که کاملاً در دید عراقی ها بود حرکت می کردم که ناگهان حمله خمپاره ای دشمن شروع شدو نزدیک ۴۰ گلوله خمپاره اطرافم به زمین خورد اما هیچ ترکشی به من اصابت نکرد وقتی که به سنگر محمود رسیدم دیدم کسی تحویلم نگرفت و جواب سلامم را به سردی دادند خیلی تعجب کردم گفتم چی شده ؟ متوجه شدم که محمود به همسنگرها گفته کسی اصغر را تحویل نگیرد چرا چرا که این مسیر بسیار خطرناک است و در دید دشمن است و احتمال کشته یا مجروح شدن بسیار زیاد است . آنها که دیدند من از نحوه ی برخوردشان خجالت زده شده ام  به محمود گفتند : « محمود ! تحویل بگیر» که دراغین موقع  تمام همرزمان  این شهید عزیز شروع به خندیدن کردند. بعد محمود به من گفت : پسر عمو می ترسم کشته شوی و من جواب مادرت را چه بدهم .در همین منطقه مدتی را کنار تعدادی از بچه های جواران بودم ، یک روز شهید احمد جلالی تسبیح اش را به عباس پویا امانت داد و گفت من شهید می شوم ، روز بعد با اصابت ترکش خمپاره این عزیز به سوی معبودش پر کشید ، شهید عباس پویا هم تسبیح امانتی شهید احمد جلالی را به من سپرد و گفت : «اصغر من هم شهید می شوم » و نهایتا این عزیز در جریان آزادسازی شهر بوستان به دوستان شهیدش پیوست .  

محمود آقاملایی  در سال ۱۳۳۹   پا به عرصه ی زندگی گذاشت و نام پدرش علی بود، در دامان دایی بزرگوارش سید جلال حسینی  از سادات جلیل القدر جواران طفولیت را به نوجوانی سپری کرد .حضور در خانه ی سادات ، مراسم متعدد ایام محرم و صفر و رمضان ، قلب این نوجوان را مملو  ز عشق به مکتب اهل بیت نمود .

وی دوران ابتدایی و راهنمایی را در جواران و دوران دبیرستان را در رابر گذراند و پس از یک سال تحصیلی ، با راهنمایی پسر دایی اش ( سید جمال حسینی ) در مبارزات انقلاب شرکت جست  و به پخش اعلامیه های حضرت امام «ره» و کتابهای همت گماشت و در جریان به آتش کشیدن مسجد جامع کرمان در جمع انقلابیون قرار داشت .

در تابستان ۵۸ در جهاد سازندگی شرکت نمود و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های نبرد اعزام شد و همراه  با دوستان شهیدش عباس پویا ، شهید احمد جلالی و رزمنده محمود برومند به مدت چهار ماه در منطقه دهلاویه در شرایط سخت جنگ در خط مقدم سنگرهای کمین حضور یافت که در این زمان عملیات فتح المبین شروع شد و محمود مانند دیگر همرزمانش در این عملیات بزرگ شرکت  کرد .

بعد از این  بازگشت سال سوم دبیرستان را تمام کرد و سال چهارم را نیز با موفقیت به پایان رساند اما علاقه او به اسلام و امام و وطن سبب شد که مدرسه را رها و به عضویت سپاه در اید ، دوران آموزشی خود را در پادگان قدس و شهید بهشتی سیرجان برد .

در سپاه پاسداران مرکز استان کرمان  ،  مدتی به صورت سر تیم حفاظت دادستان استان مشغول فعالیت بود . در همین سال بود  که ازدواج کرد  و بر اثر رشد فکری و بَعد اخلاقی به سمت قائم مقام یگان حفاظت ناحیه کرمان مشغول شد .

این شهید عزیز در بهمن ماه سال ۶۵ مجدداً به جبهه اعزام شد و در سمت معاون گردان ۴۴۲ لشکر ثار الله انتخاب شد و خود پیک گردان را هم به عهده گرفت و سر انجام همزمان با اذان مغرب ۲۲/۱۲/۱۳۶۵ پس از آمادگی برای نماز که آن روز مصادف با میلاد امام علی (ع) بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره در حالی که کلمات مقدس « الله اکبر » و « یا مهدی » را فریاد می زد به سوی معبودش  پر کشید .

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب