پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

12:57:15 - چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
روایت حاج‌قاسم از آرزوهای محمد افضلی شهید شاخص کارگری کرمان
حاج‌قاسم سلیمانی برایمان روایتگری کرد و گفت: خدا خواهش سه نفر از شهدا را برآورده کرد، یکی از آن‌ها محمد افضلی بود که در حالت روزه شهید شد و پیکر مطهرش پس از سه روز در دشت عباس پیدا شد. به گزارش” صبح رابر ” به نقل ار  خبرگزاری فارس از کرمان، به بهانه هفته […]

حاج‌قاسم سلیمانی برایمان روایتگری کرد و گفت: خدا خواهش سه نفر از شهدا را برآورده کرد، یکی از آن‌ها محمد افضلی بود که در حالت روزه شهید شد و پیکر مطهرش پس از سه روز در دشت عباس پیدا شد.

به گزارش” صبح رابر ” به نقل ار  خبرگزاری فارس از کرمان، به بهانه هفته بسیج کارگری جمعی از خبرنگاران عضو کانون خبرنگاران دفاع مقدس به دیدار خانواده شهید شاخص بسیج کارگری استان کرمان در سال ۹۳ شهید «محمد افضلی‌ننیز» رفتیم.

طرلان قنبری مادر شهید محمد افضلی گفت: بعد از ازدواج با عباس، سه سال در انتظار بچه نذر و نیاز کردم، عباس روضه‌خوان اهل بیت (ع) بود و علاوه بر کار کشاورزی از برکت ائمه (س) زندگی خوبی داشتیم.

محمد همراه پدرش تعزیه اجرا می‌کرد

وی بیان داشت: در این مدت عباس برای داشتن فرزند به امامزاده سیدمرتضی متوسل و متولی حرمش شد تا بالاخره در سال ۱۳۲۹ خدا به ما فرزندی عطا کرد، خدا «محمد» را به ما داد، محمد کم‌کم بزرگ شد و قبل از سن تکلیف همراه پدر به مسجد می‌رفت و نماز می‌خواند.

مادر محمد تصریح کرد: دوران ابتدایی را در روستای ننیز از توابع رابر استان کرمان سپری و به دلیل نبود دبیرستان در روستا دوران دبیرستان را در شهر رابر و کرمان تحصیل کرد.

وی افزود: از میان هم‌کلاسی‌هایش با دو نفر بیشتر رفت و آمد داشت، به آن‌ها محبت می‌کرد و اگر چیزی نیاز داشتند برایشان تهیه می‌کرد، می‌گفت، این‌ها مادر ندارند به من سفارش می‌کرد به آن‌ها محبت کنم.

مادر محمد بیان داشت: تابستان‌ها کار می‌کرد و دستمزد خود را به خواهرانش می‌داد و می‌گفت، می‌خواهم آن‌ها خوشحال شوند، یکی از آشنایان در کرمان به دیدنش رفته بود و مقداری پول جلو محمد گذاشته بود که به اندازه نیاز بردارد، اما محمد قبول نکرده بود.

محمد پاک بود و از دانشگاه آمریکا اخراج شد

وی با بیان اینکه محمد همراه پدرش می‌رفت و تعزیه اجرا می‌کرد و به همین دلیل همه‌ اهالی روستا او را می‌شناختند، گفت: بعد از گرفتن دیپلم به نیروی هوایی پیوست و دو سال در پادگان قلعه‌مرغی تهران آموزش دید و سپس بورسیه گرفت و به آمریکا اعزام شد.

مادر محمد بیان کرد: هنگام رفتن به آمریکا، تصویر نقاشی شده پیامبر اسلام (ص) را با خود برد و در اتاقش به دیوار نصب کرده بود و می‌گفت، می‌خواهم هر روز به آن نگاه کنم و  فراموش نکنم که فرزند عباس، ذاکر اهل بیت (ع) هستم.

وی عنوان کرد: وقتی از آمریکا به دلیل رعایت مسائل دینی و اخلاقی و توصیه دیگر دانشجویان به رعایت امورات دینی اخراج شد و به ایران بازگشت، پدرش از او پرسید، می‌گویند در آمریکا مردم مشروب می‌خورند و به مسائل دینی پایبند نیستند که محمد گفت، بابا خیالت راحت باشد، محمد پاک رفت و پاک برگشت، آنجا گاهی برخی از دوستان مرا به گناه ترغیب و تشویق می‌کردند، اما من می‌گفتم پوست و گوشت و استخوانم با طعام نوکری در محضر امام حسین (ع) و روضه‌خوانی پدرم رشد کرده و حاضر به انجام گناه نیستم.

دختر محمد ۱۴ روزه بود که رفت و شهید شد

مادر شهید افضلی گفت: بعد از اخراج محمد از آمریکا علناً علیه رژیم شاه موضع مخالفت می‌گرفت و می‌گفت: من از این رژیم و نظامش بدم می‌آید دیگر نمی‌خواهم در ارتش شاهنشاهی باشم، نمی‌خواهم برای این رژیم کار کنم، تعدادی کتاب داشت که آن‌ها را در یک صندوقچه مخفی می‌کرد، گاهی وقت‌ها یکی از کتاب‌ها را بیرون می‌آورد و می‌خواند و دوباره آن را در صندوقچه‌ می‌گذاشت.

وی افزود: با اینکه نباید به سربازی می‌رفت، اما او را به زور به سربازی بردند و بعد از پایان خدمت برایش به خواستگاری رفتیم و ازدواج کرد و در مس سرچشمه مشغول به کار شد و هنگامی هم که جنگ تحمیلی آغاز شد، عزم جبهه کرد به او گفتم تو بچه کوچک داری، نرو، برادرهایت هم در جبهه هستند، گفت: وقتی در کربلا سر امام حسین را بریدند، ما نبودیم، امروز همان جبهه است، هر کسی برای خودش می‌رود.

مادر محمد تصریح کرد: گفتم بروید، اما اسیر یا معلول نشوید، رفت در حالی که یک پسر دو ساله داشت و همسرش باردار بود بعد از شش ماه که آمد، دخترش ۱۴ روزه بود که چند روز ماند و دوباره قصد رفتن کرد، گفتم دخترت تازه متولد شده بمان، گفت: اگر الان دخترم به زبان آید و بگوید نرو، من باز هم می‌روم، رفت و به شهادت رسید.

به بهانه ضعف پرواز اخراج شدم

مادر شهید گفت: قبل از شهادتش خواب دیدم در یک دشت وسیع افتاده و ناله می‌کند در عالم خواب خیلی ناراحت شدم و گفتم: می‌روم برایت دکتر می‌آورم، قبول نکرد و گفت: فقط به پدر چیزی نگو، آن‌ه را که در خواب دیده بودم، برای کسی نگفتم، سال‌ها بعد که رفتم خوزستان و محل شهادت محمّد را دیدم، یاد آن خواب افتادم، آن جا همان دشتی بود که توی خواب دیده بودم، دشت عبّاس.

وی بیان کرد: محمد درباره‌ علت اخراجش از نیروی هوایی با کسی صحبت نمی‌کرد، یک روز که باهم صحبت می‌کردیم، حرفمان کشید به دانشگاه و نیروی هوایی و اخراجش، آن روز وقتی علت اخراجش را پرسیدم، گفت: قرار بود در دانشگاه کنفرانس بدهیم، وقتی صحبتم را برای دانشجوها آغاز کردم، برایشان از احکام شرعی گفتم تا اینکه یک ماه بعد از طرف فرمانده دانشگاه به من گفته شد اخراج شده‌ام من به خاطر دینم و به بهانه ضعف پرواز اخراج شدم.

محمد در حالت روزه شهید شد

مادر محمد اظهار داشت: محمد می‌گفت دو آرزو دارم یکی اینکه موقع شهادت روزه باشم و دیگری بدنم سه روز توی بیابان بماند و مثل مولای غریبم حسین (ع) باشم، سال‌ها بعد به دشت عبّاس که رفتیم، حاج قاسم سلیمانی برایمان روایتگری کرد و گفت خدا خواهش سه نفر از شهدای ما را همان‌ طور که خواسته بودند، برآورده کرد یکی از آن‌ها محمّد افضلی بود که در حالت روزه شهید شد و پیکر مطهّرش پس از سه روز در دشت عبّاس پیدا شد.

شریعه افضلی همسر شهید محمد افضلی هم می‌گوید: وقتی با محمد عقد کردم، بلافاصله او را به سربازی بردند بعد از اتمام سربازی عروسی کردیم و محمد چون زبان انگلیسی را وارد بود در مجتمع مس سرچشمه به عنوان مترجم در شرکت پاستور جردن که شرکتی امریکایی بود، استخدام شد با اینکه وضع مالی خوبی داشتیم، اما طوری زندگی می‌کرد که کارگران مجتمع احساس نکنند او از نظر مالی برتر است و راحت باشند به حرف‌ها و مشکلاتشان گوش می‌داد و برای رفع آن‌ها تلاش می‌کرد.

وی بیان داشت: با پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی کار و زندگی و خانواده را واگذاشت و عزم جبهه کرد، محمد در عملیات فتح‌المبین در دشت عباس و روز اول فروردین ۶۱ به شهادت رسید.

خط به خط وصیت‌نامه پدرم اندرز و حکمت است

منصوره افضلی دختر شهید محمد افضلی که کارشناس ارشد نقاشی است، می‌گوید: بچه که بودم هر وقت دلم تنگ می‌شد و بهانه‌ پدر را می‌گرفتم، سری به صندوقچه‌ای می‌زدم که وصیتنامه سفارشی پدرم برای من و برادرم در آن نگهداری می‌شد و طبق وصیت پدر، کسی قبل از سن ۱۰ سالگی من و برادرم حق نداشت وصیتنامه را باز کند، مادرم آن را درون چفیه‌ پدرم پیچیده و در صندوقچه‌ای نگهداری می‌کرد.

وی با بیان اینکه وقتی ۱۰ ساله شدیم، وصیتنامه را بردیم نزد سردار حاج‌قاسم سلیمانی و ایشان آن را باز و برایمان قرائت کردند، افزود: خط به خط این وصیتنامه پند و اندرز و حکمت است، من به داشتن چنین پدری افتخار می‌کنم و امیدوارم خودم نیز مایه افتخار خانواده باشم.

عباس افضلی پسر شهید محمد افضلی که کارشناسی ارشد عکاسی دارد و مدیر بخش هنر اسلامی دانشکده هنر دانشگاه شهید باهنر کرمان است، گفت: هدف پدرم از نوشتن وصیتنامه‌ای جداگانه برای من و خواهرم، قطعا بحث پیام‌رسانی خون شهدا و ادامه راهشان است، پدرم خواسته زمانی با ما سخن بگوید که توان درک آن را داشته باشیم.

وی بیان کرد: این وصیتنامه برای ما و همه‌ جوانان نسل ما آموزنده است و باید تلاش کنیم نام شهدا را با پیمودن راهشان زنده نگهداریم و ای کاش این وصیتنامه‌ها در کتاب درسی مدارس گنجانده می‌شد تا همه مطالعه کنند.

حرفی دارم به مادرم، در انظار دشمنان گریه نکنی

شهید محمد افضلی دو وصیتنامه از خود به جای گذاشت، یکی برای خانواده و یکی هم برای فرزندانش که سفارش کرده بود تا ۱۰ سالگی آن‌ها باز نکنند.

در فرازی از وصیت شهید به خانواده نوشته است: گوشت و پوست و استخوان و همه اعضا و روح و تک‌تک سلول‌های بدنم گواهی می‌دهد که خدایی نیست جز الله و محمدبن عبدالله پیغمبر و فرستاده اوست که ما را به راه راست هدایت فرمود تا از ظلمت‌های جهل و نادانی به سوی نور و به طریق الله حرکت کنیم.

حرفی دارم به مادرم، این چند کلمه که روی این کاغذ نوشتم پس از شهادتم به دست شما می‌رسد، دوست دارم در شب جمعه روزه باشم یا تشنه بمیرم که مثل مولایم حسین با لب تشنه شهید شده و پس از شهادت سه روز بدنم در صحرا بماند که مثل مولایم غریب باشم.

مادر وصیت من به شما این است در انظار دشمنان انقلاب گریه نکنی، شاید با گریه تو خوشحال شوند و از خداوند برایتان صبر و استقامت آرزو می‌کنم.

مواظب باشید استعمار از پنجره وارد نشود

در وصیتنامه شهید به فرزندان نیز آمده است: فرزندان خوبم خیلی مایل بودم شما را به دست خود بزرگ و تربیت کنم، اما کاری واجب و زمانی سرنوشت‌ساز سبب شد از شما دل کندم و به راهی رفتم که بازگشت نداشت شما را به خدا سپردم و به سوی خدا حرکت کردم.

در بخش دیگری از این وصیتنامه آمده است: جنگیدم و اکنون که تو دختر و تو پسرم این نامه را می‌خوانی حتی استخوان‌های من از هم پاشیده و خاک شده است، تنها یک خواهش از شما دارم که هر یک به سهم خود و به نوبه خود برای خدا و اسلام از جان خود دریغ نکنید.

مواظب باشید استعماری که ما با مشت خالی از در بیرون کردیم در آن زمان که شما زندگی می‌کنید از پنجره وارد نشود، خدا را فراموش نکنید و آن چنان زندگی کنید که پس از مرگ نفرینتان نکند، از خدا بخواهید شهادت را برایتان هدیه کند، حال که قرار است، مرگ همه را به آغوش خود فرو برد شما خود آن را انتخاب کنید.

شما را توصیه می‌کنم به فرا گرفتن علم و خواندن قرآن، اگر توانستید علوم اسلامی را تا حد اجتهاد بخوانید و از علوم صنعتی غافل نباشید که این کشور در انتظار افکار و ابتکارات شما است.

فرزندان خوبم، دوست دارم هر آنچه که دیده و خوانده‌ام همه را برایتان بنویسم و هر چه می‌توانم نصیحتتان کنم، اما وقت ندارم، اینجا افکارم مغشوش است و هر لحظه آماده‌ام کاری به من رجوع شود تا آن را انجام دهم.

انتهای پیام/۲۴۴۶/صا۴۰

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب