پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

19:59:26 - یکشنبه 10 شهریور 1392
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
مفقودین لحظه آزادی ،اولین شبی بود که ماه و ستاره ها را می دیدیم
اگر روزی کسی سراغ صبورتر از سنگ صبور را گرفت، بگویید: در اردوگاه اسرای ایرانی در عراق پیدا می شد. باز اگر زمانی کسی از راضی ترین ها به قضای الهی پرسید، بگویید: در اردوگاه اسرای ایرانی در عراق فراوان بودند. همان ها که رهبر معظم انقلاب اسلامى در۲۷ مرداد ماه ۱۳۷۷ در وصفشان فرمودند: […]

اگر روزی کسی سراغ صبورتر از سنگ صبور را گرفت، بگویید: در اردوگاه اسرای ایرانی در عراق پیدا می شد. باز اگر زمانی کسی از راضی ترین ها به قضای الهی پرسید، بگویید: در اردوگاه اسرای ایرانی در عراق فراوان بودند.
همان ها که رهبر معظم انقلاب اسلامى در۲۷ مرداد ماه ۱۳۷۷ در وصفشان فرمودند: «ایستادگى و مقاومت آزادگان سرافراز ما در طول سال‌هاى سخت اسارت، ملت ایران را روسفید و سربلند کرد و ما بازگشت پیروزمندانه آنان به میهن اسلامى را حادثه‏اى می دانیم که دست قدرت الهى آن را رقم زد.

آقای احمد ملایی  از آزادگان شهرستان رابر،دوران اسارتش را شرح داد:
در سال ۶۵ به عنوان بسیجی به جبهه رفتم و در سال ۱۳۶۶ به عنوان سرباز به جبهه اعزام شدم و در سال ۳۱/۰۴/۱۳۶۷ به اسارت نیروهای بعثی عراق در آمدم .
چند وقت  بود که حمله عراق شدت گرفت ، آن موقع قبل از اینکه  نیروهای کمکی بیایند ما اسیر شدیم ،  دو روز در بصره و بعد به بغداد و نهروان منتقل شدیم.

یک سال در نهروان بودیم و سپس ما را به تکرید بردند و مدت کوتاهی در بعقوبه عراق و ۵ ماه باقی مانده مجدد به تکرید بردند،دوران اسارت سخت بود مشکلات سخت روحی و روانی و شکنجه های دشمن خیلی سخت بود .
ما در  اردوگاه ۱۶ بودیم و سردار مطهری و بچه های استان کرمان در این اردوگاه بودند. سه سال اسیر بودیم ، در این دوران ما به عنوان مفقودین بودیم و صلیب سرخ هیچ خبری از ما نداشت ،تا شب آخر که می خواستیم آزاد شویم.

زمان آزادی همه اسرا ء خوشحال بودند و  ۱۹ شب هیچ کس خواب نرفت و مناجات و دعا و سپاسگزاری از  خداوند می کردیم، که توفبقی داده آزاد شویم .
در لحظه ورود به میهن ملت ایران و بچه ها سجده شکر به جا آوردند ،بچه ها خیلی ضعیف شده بودند و توان صحبت کردن نداشتند.
.. وقتی در اردوگاه چند نفر با هم می نشستند کنار هم عراقی ها به آنها مشکوک می شدند، یک موقعی  ما سه نفری با هم صحبت می کردیم ، می گفتند شما برای ترور یکی از مقامات عراقی نقشه می کشید،و ما را مجبور می کردند ، همدیگر را بزنیم خیلی درد ناک بود.

یکی دیگر از تلخترین خاطره لحظه ای که شنیدیم امام رحلت کردند ، بچه ها زیارت عاشوارا می خواندند، مراسم عزاداری برگزار می کردند وقتی که عراقی ها متوجه می شدند، اسراء را به طور شدید مورد ضرب و شتم قرار دادند و خیلی صحنه تلخی بود.
شیرین ترین خاطره لحظه آزادی بود، مقامات عراقی بهمان لباس  سم پاش دادند و گفتند در ساعت ۱۲ شب آماده باشید لباس ها را بپوشید و بچه ها همان لحظه لباس ها رازیر لباس قبلی  شان پوشیدند،  تقریبا ساعت ۱۲ شب بودکه بچه ها لباس رویی را در آوردندو در آن زمان لحظه ی آزادی صلیب سرخ از وجو مان آگاه شد  ، ما  در زمان  اذان صبح آزاد شدیم. تا آن زمان ماه و ستاره را ندیده بودیم و اولین شبی بود که ما ،ماه و ستاره را دیدیم .

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب