با شهدا بایگانی - پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر https://sobherabor.ir/category/shohada/ پایگاه اطلاع رسانی Mon, 11 Mar 2024 19:07:11 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.3.3 پرچم حرم رضوی مرهم خانواده خادم‌الشهدا نوجوان رابری شد https://sobherabor.ir/113756/%d9%be%d8%b1%da%86%d9%85-%d8%ad%d8%b1%d9%85-%d8%b1%d8%b6%d9%88%db%8c-%d9%85%d8%b1%d9%87%d9%85-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d8%af%d9%85%d8%a7%d9%84%d8%b4%d9%87%d8%af/ https://sobherabor.ir/113756/%d9%be%d8%b1%da%86%d9%85-%d8%ad%d8%b1%d9%85-%d8%b1%d8%b6%d9%88%db%8c-%d9%85%d8%b1%d9%87%d9%85-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d8%af%d9%85%d8%a7%d9%84%d8%b4%d9%87%d8%af/#respond Sun, 10 Mar 2024 15:10:44 +0000 https://sobherabor.ir/?p=113756 به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی «صبح رابر»؛ علی‌حسین منتظری، دبیر کانون‌های خدمت رضوی شهرستان رابر در این دیدار با گرامیداشت یاد و خاطره شهدا گفت: خادم الشهدا نوجوان «ابوالفضل زندوار» نمونه کامل یک خادم الشهدا بود که در صف شهادت قرار گرفت و در مناطق عملیاتی کربلای ایران در جایی که معطر به شمیم جان‌فزای عطر خون شهیدان به فیض شهادت نائل آمد.

وی افزود: خادم الشهدا اسمی است که همه آنهایی که دل در گرو شهدا دارند در هر سطح تحصیلاتی که باشند برای به‌دست‌آوردن این مدال خوش‌رنگ از هم سبقت می‌گیرند.

منتظری با اشاره به سبک و سیره زندگی این شهید نوجوان بسیجی گفت: باتوجه‌به درخواست مادر شهید با تکمیل برگه ثبت‌نام به عضویت خادمیاران رضوی امروز در می‌آید.

وی بیان کرد: از فرهنگ خادم الشهدا و گسترش فرهنگ رضوی بر مبنای سبک زندگی ایرانی‌اسلامی است و عطر پرچم رضوی را مرهمی بر این داغ برشمرد.

از برنامه‌های مراسم دیدار علاوه بر روضه خانگی و صلوات خاصه امام‌رضا (علیه‌السلام)، خواندن زیارت «امین‌الله» و اهدای هدیه به والدین بزرگوار خادم الشهدا نوجوان بسیجی «ابوالفضل زندوار» بود.


]]>
https://sobherabor.ir/113756/%d9%be%d8%b1%da%86%d9%85-%d8%ad%d8%b1%d9%85-%d8%b1%d8%b6%d9%88%db%8c-%d9%85%d8%b1%d9%87%d9%85-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d8%af%d9%85%d8%a7%d9%84%d8%b4%d9%87%d8%af/feed/ 0
شهیدی که فردا قرار دامادی‌اش بود https://sobherabor.ir/113193/%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%81%d8%b1%d8%af%d8%a7-%d9%82%d8%b1%d8%a7%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%a7%d8%b4-%d8%a8%d9%88%d8%af/ https://sobherabor.ir/113193/%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%81%d8%b1%d8%af%d8%a7-%d9%82%d8%b1%d8%a7%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%a7%d8%b4-%d8%a8%d9%88%d8%af/#respond Thu, 01 Feb 2024 10:08:34 +0000 https://sobherabor.ir/?p=113193 به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی “صبح رابر“؛ درست زمانی که همه چیز برای برگزاری چهارمین سالگرد شهادت حاج‌قاسم خوب پیش‌ می‌رفت، با وقوع حادثه تلخ تروریستی دل‌های بسیاری داغ‌دار شد.

زن و مرد و کودکانی پرپر شدند و هر یک هزاران آرزو در دل داشتند که نتوانستند به آن‌ها برسند و آرزو به دل ماندند.

در میان این شهدای بزرگوار، جوان شهیدی است که قرار بود سه روز دیگر مراسم ازدواجش باشد اما حالا ۲۷ روز است که از شهادتش می‌گذرد؛ او کسی نیست جز شهید اسماعیل عرب، پای صحبت خانواده‌اش نشستیم تا کمی با اخلاق، منش و رفتار این شهید عزیز آشنا شویم.

عالیه عرب خواهر شهید در حالی که لحن صدایش گویای غم درونش بود، گفت: برادرم ۳۷ ساله و مجرد اما در آستانه ازدواج بود؛ قرار بود ۱۳ بهمن مراسم عروسی‌اش برگزار شود.

وی بیان کرد: شهید دوران کودکی‌اش را در روستای گورچوئیه گذراند اما سپس به دلیل نبود مدرسه راهنمایی در روستا، به کرمان آمدیم و پس از دوران راهنمایی دو سالی را به حوزه علمیه رفت اما به دلایلی از حوزه خارج شد؛ پس از آن وارد کارهای فنی شد و در نهایت به جوشکاری مشغول بود.

خواهر شهید نفس عمیقی کشید و گفت: شهید اسماعیل همیشه برای انجام امور مربوط به برپایی موکب حضور داشت و بین جوانانی بود که کارهای خدماتی انجام می‌دادند؛ مخصوصا چون کار فنی بلد بود، همیشه حضور داشت؛ حتی اگر در روستا نبود و با خبر می‌شد، چه برای محرم، چه موکب‌های مقطعی و یا گلزارشهدا، سریع خود را می‌رساند.

عالیه عرب افزود: امسال هم برای موکب گلزارشهدا از چند روز قبل به همراه دوستانش لوازم مورد نیاز را جمع کردند و آوردند و می‌توان گفت که نصب، راه‌اندازی و مدیریت موکب با شهید اسماعیل بود و به جهت دقت و ظرافتی که در کارش داشت موکبشان بی‌نظیر بود.

از یاسر عرب برادر شهید که تنها برادر او بود و اکنون دیگر برادری ندارد خواستم تا از اخلاق و رفتار برادرش برایمان بگوید و وی تصریح کرد: برادرم اصلا از غیبت خوشش نمی‌آمد و اگر در جمعی غیبت می‌شد، سریع عکس‌العمل نشان می‌داد؛ یک روز در جمعی بودیم و غیبت کسی را کردم و او به من تذکر داد؛ خیلی خجالت کشیدم اما از این رفتارش هم خیلی خوشم آمد‌.

یاسر عرب ادامه داد: در کار خیر همیشه پیش‌قدم بود و همیشه به پدر و مادرمان خدمت می‌کرد و آن‌ها را خیلی دوست‌ داشت؛ اگر از او تقاضای کاری می‌کردند، حتی اگر کرمان هم بود، سریع خود را می‌رساند و هرگز نه نمی‌گفت؛ او در رفاقت همیشه تک و یک پله از ما بالاتر بود، طوری که در مقابلش کم می‌آوردیم.

برادر شهید بیان کرد: دو سه روزی در روستا تنه درختان را می‌برید و برای موکب آماده می‌کرد؛ همیشه در موکب‌ها و یادواره‌های شهدا حضور داشت؛ شهدا او را دعوت کرده بودند، از شهدا می‌خواهیم که ما را هم شفاعت کنند و ما انتقام خونشان را خواهیم گرفت.

راضیه عرب فرزند آخر خانواده و کوچک‌ترین خواهر شهید گفت: داداش خیلی مهربان و دلسوز بود؛ دوران کودکی که برای مدرسه رفتن از روستا به کرمان می‌رفتیم، من بخاطر سن کم وابستگی زیادی به مادرم داشتم و بهانه او را می‌گرفتم؛ او با شوخی و کارهای شیرینش دلتنگی مرا کم‌تر می‌کرد.

خواهر شهید در وصف مهربانی برادرش افزود: هفته قبل از شهادتش که به خانه پدری در روستا رفته بودیم، برای صبحانه اشکنه درست کرده بودم، با این‌که این غذا را دوست نداشت و نمی‌خواست که بخورد، وقتی گفتم دست‌پخت خودم هست، خورد و گفت که خوش‌مزه بود؛ آن لحظه خیلی خوش‌حال شدم و با خودم گفتم که چقدر مهربان است، بخاطر من غذایی را که دوست نداشت خورد.

وی بیان کرد: ارادت خاصی به امام حسین(ع) داشت، از زمان نوجوانی که حوزه می‌رفت ماه محرم که می‌شد، برای نوحه تمرین می‌کرد، ما خواهر‌ها می‌نشستیم و برایمان نوحه می‌خواند و اشک می‌ریخت.

راضیه عرب در حالی که بغضی در گلو داشت به حرف‌هایش ادامه داد: داداش بسیار بامعرفت بود و معرفتش را از هیچ‌کس دریغ نمی‌کرد و برای هر کاری کمک می‌کرد.

خواهر شهید افزود: چند روز قبل از شهادتش که دور هم جمع بودیم، پارچه‌ای که برای عروسی‌اش خریده بودم، را آوردم و نشانش دادم و کلی از ازدواج حرف زدیم؛ داداش کلی خوش‌حال بود و از چشمانش می‌شد فهمید که چقدر ذوق داشت و ما هم از ذوق او بیش‌تر ذوق می‌کردیم.

وی گفت: مادرم آن روز کلی با او شوخی کرد و او خندید؛ از روز شهادتش که دیگر در بین ما نیست، مدام آن روز را مرور می‌کنم و هیچ وقت چشمان داداش که پر از ذوق بود را فراموش نمی‌کنم.

الهام عرب خواهر دیگر شهید گفت: داداش هرگز زندگی را سخت نمی‌گرفت، نوجوان که بودیم چون تازه به کرمان نقل‌مکان کرده بودیم، خانه ما کوچک و جمعیتمان زیاد بود، ساختمان نیمه‌کاره‌ای داشتیم و همیشه برای درس‌خواندن مشکل داشتیم؛ به اسماعیل می‌گفتم که کجا درس بخوانیم و او می‌گفت که خدا کند بخواهی درس بخوانی، همه جا می‌شود.

خواهر شهید خاطرنشان کرد: زمانی‌که جوشکاری را آغاز کرده بود، هر از گاهی که بالای ساختمان می‌دیدمش با خود می‌گفتم که چگونه این‌قدر نترس است و روی تیرآهن‌ها این‌طرف و آن‌طرف می‌شود؛ خیلی نگرانش بودم، می‌گفتم ترس نداری و او می‌گفت که از چه بترسم؟ همه ما زمانی از این دنیا می‌رویم، مهم این است که زندگی‌ات در اوج تمام شود.

الهام عرب افزود: در برخورد با خانواده خیلی وارد بحث نمی‌شد و اگر زمانی می‌خواست کاری انجام دهد که از درستی‌اش مطمئن بود، با احترام نظر مخالف دیگران را گوش می‌داد و کارش خودش را می‌کرد؛ زمانی‌که موفق می‌شد، اهل ادعا و ثابت کردن حرفش نبود.

وی بیان کرد: خیلی با معرفت بود و همه‌جوره به دوستانش کمک ‌می‌کرد؛ وقتی لباس نویی می‌خرید، شاید تنها یک هفته تنش بود و اعتراض که می‌کردیم، می‌گفت که دوستم از آن خوشش آمد، دادم و رفت؛ مال دنیا اصلا برایش مهم نبود.

خواهر شهید افزود: به نظرم شهید معرفت برازنده ایشان بود، چون بسیار بی‌ادعا، خاکی و بامعرفت بود؛ این دنیا برایش کوچک بود؛ انگار خدا جای بهتری برایش انتخاب کرده بود.

گفتنی است که‌ شهید عرب، خواهر دیگری نیز به نام مرضیه دارد که توفیق هم‌صحبتی با او را نداشتیم.

باید بگویم که با شنیدن حرف‌های خانواده شهید و آشنا شدن با اخلاق و رفتارش، تنها یک چیز به ذهنم رسید و آن این بود که؛ تا شهید نباشی، شهید نمی‌شوی.

منبع: کرمان۱۴۰۰ 

انتهای خبر/

]]>
https://sobherabor.ir/113193/%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%81%d8%b1%d8%af%d8%a7-%d9%82%d8%b1%d8%a7%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%a7%d8%b4-%d8%a8%d9%88%d8%af/feed/ 0
اولین شهید شهرستان رابر که در چنین روزی به شهادت رسید https://sobherabor.ir/112714/%d8%a7%d9%88%d9%84%db%8c%d9%86-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%b4%d9%87%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%da%a9%d9%87-%d8%af%d8%b1-%da%86%d9%86%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c/ https://sobherabor.ir/112714/%d8%a7%d9%88%d9%84%db%8c%d9%86-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%b4%d9%87%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%da%a9%d9%87-%d8%af%d8%b1-%da%86%d9%86%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c/#respond Tue, 16 Jan 2024 15:34:44 +0000 https://sobherabor.ir/?p=112714 ،شهید شهدوست شمس‌الدینی، مردادماه سال ۱۳۴۳ در خانهٔ عشایری به دنیا آمده نامش را شهدوست نهادند. دوران کودکی را به همراه خانواده پنج‌نفره با مشکلات زندگی عشایری پشت سر گذاشت و در چهارسالگی مادرش را از دست داد. پدرش در سن شش‌سالگی او را به مکتب‌خانه فرستاد تا خلاءدرس و مدرسه که ارمغان حکومت شاهنشاهی برای کودکان عشایر بود، خلل کمتری در پیشرفت شهدوست داشته باشد. فراگیری قرآن، پیشاپیش باعث انس او به قرآن تا پایان عمرش گردید.
 
 
 شهدوست دوشادوش پدر، او را در امور زندگی یاری می‌کرد، تا اینکه با شروع جنگ تحمیلی و غائله کردستان، روح بی‌قرارش او را به جبهه کشاند.
 
 چند خاطره از زبان دوستان و هم‌زمان شهید شهدوست
 
 شهدوست سواد کافی برای خواندن و نوشتن نداشت؛ ولی ساعتی از امام خمینی (ره) صحبت می‌کرد او ادبیات ولایت‌مداری و ولایت‌پذیری را خوب درک کرده بود سربازی او با تمام‌وکمال و همراه بصیرت و آگاهی بود .
 
 پدر برای شهدوست نامه نوشت بود: وقتی بچه بودی مادرت به رحمت خدا رفت. من برایت هم مادر بودم و هم پدر، چه شب‌ها که برایت خواب بیداری کشیدم، چه رنج‌ها که برایت به جان خریدم. تو ارزان به دست من نیامده‌ای و کسی را غیر تو من ندارم تمنا می‌کنم هر چه زودتر بر گرد. خیلی چشم براهم. می‌دانستم شهدوست کسی نیست که از این جملات به‌راحتی بگذرد برایم مهم بود نظرش چیست؟ ازش پرسیدم چه کاری می‌خواهی بکنی؟ آیا برمی‌گردی؟ هنوز حرفم تمام نشده بود محکم گفت هرگز با دستش به‌طرف کربلا اشاره کرد می‌گفت راه ما به این طرف است. نه من راهم را انتخاب کرده‌ام حتماً به این طرف خدا، هم رفت .
 
 مدتی که مهاباد بودیم شهید شبستری از فرصت استفاده کرد یک کلاس سوادآموزی برای بچه‌ها راه انداخت. شهدوست یکی از سوادآموزان پروپاقرص او بود. او به‌محض اینکه حروف را شناخت این‌گونه تمرین می‌کرد. سلام بر امام خمینی، رهبر عزیزم تمرین روزهای بعد شهدوست: سلام بر نخست‌وزیر محبوب شهید رجایی عزیز و در ادامه مرگ بر بنی‌صدر. مرگ بر مخالفین امام
 
 شهدوست آخرین فرزند خانواده بود و پدرش به او علاقه فراوانی داشت به دلیل اینکه شهدوست در کودکی مادرش را ازدست‌داده بود برای او مادری هم کرده بود و رنج بیشتری برایش متحمل شده بود و وابستگی نسبت به او با دیگر بچه‌ها مضاعف بود. برای همین وقتی شهدوست می‌خواست به جبهه برود مخالفت می‌کرد حتی بزرگان و ریش‌سفیدان و دوستان نزدیک شهدوست که روی او تأثیرگذار بودند را واسطه کرد تا شهدوست را متقاعد کنند جبهه نرود، فایده نداشت. او فقط می‌گفت آنهایی که امروز در جبهه می‌جنگند و خون می‌دهند آنها هم دلسوز دارند، پدر دارند، زندگی دارند.
 
 و سرانجام بیست شش دی‌ماه ۱۳۵۹ در مصاف با گروه‌های ضدانقلاب در منطقه پیرانشهر پس از تحمل شکنجه‌هایی که آثار آن بر بدنش پیدا بود به فیض عظمای شهادت نائل آمد و اولین شهیدی بود که در روستای گنجان آرامید.
 ۲۶ دی‌ماه مصادف با شهادت شهید شهدوست شمس الدینی برای شادی روحش صلوات

]]>
https://sobherabor.ir/112714/%d8%a7%d9%88%d9%84%db%8c%d9%86-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%b4%d9%87%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%da%a9%d9%87-%d8%af%d8%b1-%da%86%d9%86%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c/feed/ 0
برگزاری محفل انس با قرآن در رابر https://sobherabor.ir/112625/%d8%a8%d8%b1%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%85%d8%ad%d9%81%d9%84-%d8%a7%d9%86%d8%b3-%d8%a8%d8%a7-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1/ https://sobherabor.ir/112625/%d8%a8%d8%b1%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%85%d8%ad%d9%81%d9%84-%d8%a7%d9%86%d8%b3-%d8%a8%d8%a7-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1/#respond Mon, 08 Jan 2024 00:48:24 +0000 https://sobherabor.ir/?p=112625 به گزارش “صبح رابر”؛ محفل نورانی انس با قرآن کریم در ایام چهارمین سالگرد شهادت شهید القدس حاج‌قاسم سلیمانی و بزرگداشت یاد و خاطره زائران شهید حادثه تروریستی در گلزار شهدای کرمان با حضور قاری برجسته کشوری حجت‌الاسلام‌والمسلمین مؤمنی و جمعی از مسئولان و مردم برگزار شد.

حاضران در این مراسم پرفیض معنوی ارادت خالصانه خود را به این شهیدان گران‌قدر ابراز و بار دیگر، پایبندی خود را نسبت به ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی و ولایت‌فقیه اعلام کرده و همچنین قاریان به تلاوت آیاتی از کلام‌الله مجید پرداختند و ثواب این قرائت را به ارواح طیبه شهدا به‌ویژه سردار دل‌ها و شهدای حادثه تروریستی کرمان اهدا و برای مجروحان نیز سلامتی و شفای عاجل از خداوند منان خواستار شدند.

]]>
https://sobherabor.ir/112625/%d8%a8%d8%b1%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%85%d8%ad%d9%81%d9%84-%d8%a7%d9%86%d8%b3-%d8%a8%d8%a7-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1/feed/ 0
سفرنامه دانش‌آموز عشایرزاده رابری به سرزمین عجایب! https://sobherabor.ir/111785/%d8%b3%d9%81%d8%b1%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2-%d8%b9%d8%b4%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d9%87/ https://sobherabor.ir/111785/%d8%b3%d9%81%d8%b1%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2-%d8%b9%d8%b4%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d9%87/#respond Tue, 19 Dec 2023 20:16:15 +0000 https://sobherabor.ir/?p=111785 به گزارش “صبح رابر”؛ وقتش رسید؛ تاچشم باز کردم دیدم سوار اتوبوس شدم، ساعت‌ها گذشت، گذشت، گذشت…

ستاره‌ها در تاریکی شب سوسوزنان وعده‌ی دیدار می‌دادند حال و هوای عجیبی بود! چشم به شیشه دوخته بودم، نکند برسم و غافل باشم از رسیدن!

میدانی را دیدم! همان میدانی است که بابا می‌گفت؟!

میدان چهار شیر اهواز، اره! ما به شهر اهواز رسیدیم؛ ولی ظاهراً ۴ شیر نبودند! ۴ اسب، میدان‌دار بودند.

در دلم شور و هیجانی به پاشد، بالاخره به قرارگاه رسیدم، نام قرارگاه هم عوض شده بود نام همشهری‌ام حاج‌قاسم سلیمانی را دیدم انگار برق بدنم را گرفت!

نفس‌نفس‌زنان مسیر را طی کردم تا به خوابگاه برسم، تا اینکه در مسیر مهمان ایستگاه صلواتی شدم شربتی گوارا و دلچسب نوشیدم!

رسیدم خوابگاه و ساعتی بعد رفتم نمایش رزم شبانه؛ آنجا نمایش جنگ تحمیلی و جنگ با داعش را همراه با انفجار در منطقه‌ای وسیع نزدیک به واقعیت نشان می‌دادند؛ حوادث جنگ تحمیلی و وحشی‌گری‌های داعش را از نزدیک ندیده بودم، نمی‌دانستم مردم چه کشیدند؟! چه بر سرشان آمده بود؟! آمده بودم همه چیز را درک کنم، اولین شبی که مهمان شهدا بودم تمام این صحنه‌ها را برایم تداعی کردند، گریه آرامم نمی‌کرد، فریاد آرامم نمی‌کرد، دائم در ذهنم دنبال حاجی می‌گشتم با لهجه رابری خودمان می‌گفتم حاج‌قاسم کاش خارج از قصه نمایش در واقعیت اینجا بودی می‌دیدمت… حس سربازی را داشتم که در راه شهادت از کاروان دوستانش جامانده بود.

ساعت ۱۱ خوابیدم ساعت ۴:۳۰ بیداری زدند، چه صفایی داشت رازونیاز صبحگاهی در مهدیه قرارگاه که روزگاری مقربان خداوند آنجا نماز می‌خواندند!

از ورزش‌های صبحگاهی‌اش، غذاهای خاصش و شب‌های زیبایش که بگذریم روز رفتن به شلمچه فرارسید.

در مسیر حس و حال لحظاتی را که به آنجا می‌رسم را برای خودم تداعی می‌کردم، نمی‌دانستم باید برای آمدنم اشک شوق بریزم یا برای مصائب شهدا گریه کنم؟!

اما وقتی که رسیدم و باران چشمانم بر گونه‌هایم سرازیر بود، نمی‌دانستم از سر شوق است؟ یا غبطه؟ یا از سر دلتنگی است؟ یا شرمندگی؟ بغض بارانی‌ام را همراه شدم در ادامه فقط بر مصائب شهدا می‌گریستم.

زنگی آبادی راوی آنجا بود کوتاه صحبت کرد، این قسمت از روایتگری‌اش بر دلم نشست، دخترانم: اینجا شلمچه است! نیازی به روایت ندارد بروید و خلوت کنید، بروید پیش شهدا خودت و نو لوس کنید، مبادا دست‌خالی برگردید! رفتم سراغ دیدگانم نگاهی به خود زنگی آبادی کردم، دیدم راست می‌گوید اینجا نیاز به‌به راوی نیست، از جمله دست نداشته خودش روضه حضرت عباس را برایم می‌خواند!

در همین حین تابلوی سبزرنگی چشمم را زد؛

«تا کربلا فقط یک سلام»

اشک‌هایم از پاهایم پیشی گرفته و زودتر به راه افتاده بودند سمت تابلو، همان جا ارباب را سلام دادم، نسیمی می‌وزید، هوای آنجا با هرجایی فرق می‌کرد! نام عطرش چیست؟! چالش‌های زیادی بود همه را در ذهنم ذوب کردم و آرامش و سبک‌بالی را در وجودم برگزیدم، صدای را شنیدم بروید سوار اتوبوس شوید، دلم را شلمچه جا گذاشتم آمدم، ذهنم را تا قرارگاه پر کردم از خاطره بازی، نگران این لحظات بودم مبادا بعداً این حالم را فراموش کنم باید دقیق وصف این قطعه بهشت را برای مامان و بابا تعریف کنم.

روز بعد هویزه آخرین جایی بود که می‌توانستم بنشینم کنار شهیدان، شهید علم‌الهدی، شهیدان عشایر بو عذار، قصه هر کدام ظهر نینوا دارد، خداحافظی کردم سخت‌تر از آنچه که فکرش را بکنید! گویا همین امروز بود که پا به سرزمین لاله گذاشتم…

معبودش! عاشق‌تر از همیشه دلم را به تو می‌سپارم!

یادداشت ریحانه مظفری هنرستان اندیشه شهر رابر

انتهای خبر/

]]>
https://sobherabor.ir/111785/%d8%b3%d9%81%d8%b1%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2-%d8%b9%d8%b4%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d9%87/feed/ 0
دیدار امام جمعه رابر با پدر شهید والامقام امیراعظم تاج الدینی https://sobherabor.ir/95591/%d8%af%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ac%d9%85%d8%b9%d9%87-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%d8%a8%d8%a7-%d9%be%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%88%d8%a7%d9%84%d8%a7%d9%85%d9%82/ https://sobherabor.ir/95591/%d8%af%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ac%d9%85%d8%b9%d9%87-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%d8%a8%d8%a7-%d9%be%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%88%d8%a7%d9%84%d8%a7%d9%85%d9%82/#respond Tue, 26 Oct 2021 15:01:00 +0000 http://sobherabor.ir/?p=95591 به گزارش “صبح رابر“؛ ظهر امروز حجت الاسلام والمسلمین علی علیدادی سلیمانب امام جمعه رابر به همراه مهدی پور رئیس بنیاد شهید شهرستان رابر از کمال الدین پدر شهید والامقام امیر اعظم تاج الدینی دیدار و عیادت کرد.

وی ارزوی بهبودی برای این پدر بزرگوار شهید را از درگاه خداوند منان خواستار شد.

گفتنی است؛ امیر اعظم تاج الدینی دهم ‌فروردین ۱۳۴۵، در شهرستان رابردیده به جهان گشود. پدرش ‌میرکمال و مادرش لیلا نام داشت. تا پایان دوره ‌متوسطه درس‌ خواند و دیپلم انسانی گرفت. به عنوان سرباز ارتش به‌ جبهه اعزام شد. بیست و هفتم اسفند ۱۳۶۶، در سومار توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

]]>
https://sobherabor.ir/95591/%d8%af%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ac%d9%85%d8%b9%d9%87-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%d8%a8%d8%a7-%d9%be%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%88%d8%a7%d9%84%d8%a7%d9%85%d9%82/feed/ 0
مادر شهیدی که خستگی جنگ سوریه را از تن حاج قاسم می برد https://sobherabor.ir/92253/%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%ae%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c-%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%b3%d9%88%d8%b1%db%8c%d9%87-%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d9%86-%d8%ad/ https://sobherabor.ir/92253/%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%ae%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c-%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%b3%d9%88%d8%b1%db%8c%d9%87-%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d9%86-%d8%ad/#respond Tue, 02 Mar 2021 13:24:35 +0000 http://sobherabor.ir/?p=92253 به گزارش “صبح رابر”؛ به نقل از  راه آرمان؛ مادر سردار شهید علی شفیعی سکینه پاکزاد عباسی روز گذشته درگذشت. علی شفیعی فرمانده محور لشکر ثارالله در دوران دفاع مقدس بود و بعد از شهادت وی؛ سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همواره حضوری و تلفنی احوال مادر شهید علی شفیعی را جویا بود .

سردار حسنی سعدی در این خصوص گفته بود” نمی‌دانید حاج قاسم چقدر برای خانواده شهدا احترام قائل بود. یک ارتباط عاطفی عجیب میان آن‌ها برقرار بود. هر وقت کرمان می‌آمد، حتماً به دیدار خانواده شهدا می‌رفت. شماره بسیاری از آن‌ها را خودش در دفترچه‌اش داشت و به‌لحاظ امنیتی، چراغ‌خاموش و بدون اطلاع به دیدارشان می‌رفت. بعضی دیگر را هماهنگ می‌کرد به‌اتفاق به منزلشان می‌رفتیم. ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. می‌گفت: “وقتی به دیدار مادر شهیدان “هندوزاده” می‌روم، تمام خستگی‌هایم را فراموش می‌کنم.” نسبت به مادر شهید “علی شفیعی”(فرمانده محور لشکر ثارالله در دوران دفاع مقدس) هم همین احساس را داشت. این مادر، دیگر هیچ‌کس را ندارد. به همین دلیل، سردار سلیمانی هر وقت به کرمان می‌آمد، همیشه به ایشان سر می‌زد. گاهی حتی از سوریه به او زنگ می‌زد و صحبت می‌کرد. مادر شهید شفیعی می‌گفت: “حاج قاسم نیمه‌شب از سوریه زنگ می‌زند و با هم صحبت می‌کنیم. بعد می‌گفت: حالا دیگر خستگی‌ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب”.

سردار شهید علی شفیعی کیست؟

علی شفیعی در شهر کرمان به دنیا آمد. دوران ابتدائی و راهنمایی را با موفقیت پشت سرگذاشت. در این زمان پدر را بخاطر ابتلا به بیماری سرطان از دست داد و در کنار مادر رنجدیده خود به دست و پنجه نرم کردن با فقر ایستاد. درسال ۱۳۵۶ که یازده سال داشت کم و بیش در فعالیت های انقلابی علیه رژیم ستمشاهی پهلوی شرکت می کرد، پخش اعلامیه، نوار و کتاب های امام راحل در مسجد جامع را در سال بعد شروع کرد.

در سال ۱۳۵۷ فعالیت های خود را با ورود به بسیج مسجد گسترش داد. با شروع جنگ تحمیلی پا به جبهه گذاشت و در سال ۱۳۶۲ وارد سپاه شد و علاوه برحضور درعرصه جنگ در فعالیت های سیاسی مذهبی ازجمله در گروه امر به معروف ونهی از منکر شهر کرمان هم شرکت داشت. باحضور در جنگ با آن سن کم و بروز خصلت های بارزی چون مدیریت، تدبیر، اخلاص و عاشق بودن و بسیاری از خصلت های دیگر توانست خیلی زود یکی از فرماندهان جنگ و جبهه شود. در عملیات بدر- والفجر۸ کربلای ۴ شرکت فعال و نقش آفرین داشت. سرانجام شهید علی شفیعی در ۴ دی ماه ۱۳۶۵ و درعملیات کربلای ۴ درمحور عملیاتی جزیره ام الرصاص براثر برخورد ترکش خمپاره به شهادت رسید.

مرحومه سکینه پاکزاد در زمان شهادت حاج قاسم چه گفت؟

در زمان شهادت سپهبد شهید سلیمانی، مادر شهید علی شفیعی در گفتگو با دفاع پرس گفته بود: حاج قاسم همیشه تاکید داشت، شما خانواده‌های شهدا برای سلامتی من دعا می‌کنید، ولی از شما می‌خواهم برای شهادت من دعا کنید، من آرزوی شهادت دارم.

وی با بیان اینکه در دوران هشت سال دفاع مقدس در بخش پشتیبانی جنگ فعالیت می‌کردم گفت: حاج قاسم مثل پسرم علی بود و به ایشان بسیار علاقه داشتم و از زمانی که جنگ شروع شد با علی به جبهه رفتند و علی و حاج قاسم مثل دو برادر بودند و تا زمانی که علی شهید شد، در جبهه همرزم حاج قاسم بود.

این مادر شهید عنوان کرد: حاج قاسم را از زمانی که به دانشگاه می‌رفت، می‌شناختم و آخرین دیدار ما ایام عید امسال بود که به خانه من آمد و گفت: مادر مدتی نمی‌توانم به شما سر بزنم، مشغله کاری‌ام زیاد است، ولی با شما تماس می‌گیرم و یک ماه پیش بود که از منطقه تماس گرفت و جویای احوالم شد و من برای سلامتی او دعا کردم.

وی با اشاره به رابطه صمیمانه حاج قاسم با خانواده شهدا ادامه داد: همه پدر و مادرهای شهدا، پدر و مادر حاج قاسم بودند و حالا خانواده‌های شهدا یتیم شدند، کاش من می‌رفتم و حاج قاسم زنده بود.

پاکزاد با بیان اینکه حاج قاسم به آرزوی خود رسید، افزود: حاج قاسم شخصی بی‌نظیر بود و در نبود او باید بسوزیم و بسازیم و عرض تسلیت و صبر برای خانواده عزیزش دارم.

این مادر شهید گفت: مردم باید صبور باشند و مانند سردار حاج «قاسم سلیمانی» سرباز ولایت، پشتیبان و پیرو خط رهبری باشند.

گفتنی است کتاب «مثل علی، مثل فاطمه» خاطرات زندگی سردار شهید علی شفیعی است که راوی این کتاب مرحومه سکینه پاکزاد است.

انتهای پیام/

]]>
https://sobherabor.ir/92253/%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%ae%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c-%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%b3%d9%88%d8%b1%db%8c%d9%87-%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d9%86-%d8%ad/feed/ 0
شیوه خودسازی از نگاه شهید اکبر جهانشاهی https://sobherabor.ir/87750/%d8%b4%db%8c%d9%88%d9%87-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%a7%da%a9%d8%a8%d8%b1-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a7%d9%87/ https://sobherabor.ir/87750/%d8%b4%db%8c%d9%88%d9%87-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%a7%da%a9%d8%a8%d8%b1-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a7%d9%87/#respond Thu, 02 Apr 2020 05:51:50 +0000 http://sobherabor.ir/?p=87750 به گزارش “صبح رابر”؛ اکبر از فرزندان متولد سال ۴۲ بود که خداوند مقدر فرموده بود ۲۱ سال بعد، در لبیک به ندای امام خمینی در حالی که لباس سبز سپاه را بر تن داشت، برای آبیاری نهال نوپای نظام مقدس جمهوری اسلامی با خون پاک خویش، سهمی را ادا کند.

فرزندی از خطه ی خوش آب و هوای جواران در اطراف شهر رابر در استان کرمان. او که در نوجوانی با آرمان های امام خمینی(ره) و کتاب های او مانوس شده بود و تجلی این همراهی با امام، بعدها در ورود او به سپاه پاسداران، حضورش در جبهه و نهایتا با شهادتش جلوه گر شد.

اکبر برای ادامه ی تحصیل مجبور شد بعد از پایان تحصیلات ابتدایی به اتفاق برادر کوچکترش حسین که او نیز از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس می باشد؛ از روستا به کرمان بیاید.

اتاقی اجاره می کنند و اکبر در کنار درس خواندن، کار می کند که هزینه های زندگی در شهر را تامین نماید و باری بر دوش خانواده نباشد.


با پیروزی انقلاب، شوق پیوستن به سپاه در او مصمم شد. مادرش می گوید: یک روز اکبر آمد و گفت: من در سپاه کرمان ثبت نام کرده ام. گفتم چرا در محل خودمان ثبت نام نکرده ای که به هم ولایتی های خودت خدمت کنی؟
گفت: مادر این جا همه ی افراد آشنا و اقوام می باشند، شاید فردا کسی از من کاری بخواهد و به علت رو دربایستی من نتوانم حق مطلب را انجام دهم، آن وقت به ایمانم لطمه وارد می شود.
مربی آموزش بود و نیمه شب که می خواست برای آموزش، ‌بسیجیان را بیدار کند، می گفت: خداوندا برای رضای تو می خواهم برادران را بیدار کنم تا ضمن آموزش، روح استقامت و فداکاری در آن ها تقویت شود.
به وقت و استفاده ی بهینه از آن، بسیار اهمیت می داد و حاضر نبود حتی یک لحظه را به بطالت بگذارند. هنگام حاضر شدن در کلاس های آموزشی می گفت: اگر یک دقیقه دیر برسم، این یک دقیقه حق ۵۰ نفر است و می شود ۵۰ دقیقه؛ شهید نسبت به حقوق بیت المال تعصب خاصی داشت و در همین رابطه مادرش خاطره ای نقل میکند:

ماشین سپاه در اختیارش بود. یک روز گفتم: مرا هم سوار کن و تا آن جا که هم مسیر هستیم برسان، گفت: ماشین بیت المال است نمی توانم شما را برسانم. بیشترین توجه شان اطاعت از ولایت فقیه و برپایی نماز اول وقت بود.


سال ۱۳۶۱ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و آموزش‌های مقدماتی و تکمیلی را در پادگان «قدس» و «شهید بهشتی» به‌عنوان مربی رزم و تاکتیک گذراند. وی با سمت فرمانده گردان به‌ جبهه اعزام شد و سرانجام در چهارم خردادماه سال ۱۳۶۳، در اهواز بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.


گزیده ای از وصیت نامه سردار شهید اکبر جهانشاهی
اینک وقت آن رسیده که با هم به راهی برویم که آغازش نشاط و پایانش پناه گاهی راستین و استوار و سعادتی ابدی است. به دنیایی برویم که سرتا سر پاکی است و حقیقت. به آن جا که پرندگان امید، پرواز می کنند و انسان ها نسبت به یکدیگر قلبشان معطوف است.

به آن جایی که باطل از بین رفته و عشق و معرفت دنیا را فرا گرفته و دنیا لبریز از وحدت و یگانگی است.

پس بیائید از قید و بند و شهوات و مادیات خود را رها کنیم و به خدای بهشت بگرویم و او نجات دهنده ی هر غرق شونده است.
وصیت شهید به خواهرانش:
خواهران عزیزم امیدوارم که زینب وار در مقابل شهادت برادر حقیرتان ایستادگی کنید وبه منافقان بگویید: ما از شهادت اکبر و اکبرها باک نداریم. خواهران مهربانم اگر خواستید بر من گریه کنید بر مظلومیت امام حسین(ع)، علی اکبر(ع)، وغریبی حضرت عباس(ع) گریه کنید.
خانواده گرامی ام در مقابل کسانی که به هر طریق می خواهند شما را رنج دهند ومی گویند: چرا رفت؟ برای چه کشته شد؟
مادر وپدر عزیزم آنان کورند و دل هایشان سیاه شده ونور ایمان در قلب آنها خاموش گشته. آنها خداوند را درک نکردند وهدف روحانیت مبارز را نفهمیدند. در برابر این کوردلان مقاومت کنید وتنها خدا وآخرت را در نظر بگیرید. اجر بزرگی در انتظار شماست.

انتهای پیام /

]]>
https://sobherabor.ir/87750/%d8%b4%db%8c%d9%88%d9%87-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%a7%da%a9%d8%a8%d8%b1-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a7%d9%87/feed/ 0
حکایت غریب مادری که کیف شهیدش را بعد از چهل سال به آغوش کشید https://sobherabor.ir/82842/%d8%ad%da%a9%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ba%d8%b1%db%8c%d8%a8-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1%db%8c-%da%a9%d9%87-%da%a9%db%8c%d9%81-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af%d8%b4-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%b9%d8%af-%d8%a7%d8%b2/ https://sobherabor.ir/82842/%d8%ad%da%a9%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ba%d8%b1%db%8c%d8%a8-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1%db%8c-%da%a9%d9%87-%da%a9%db%8c%d9%81-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af%d8%b4-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%b9%d8%af-%d8%a7%d8%b2/#respond Fri, 13 Sep 2019 05:13:19 +0000 http://sobherabor.ir/?p=82842 به گزارش “صبح رابر”؛ به سومین یادواره شهدای شهید آباد در گلزار شهدا این روستا رفته بودیم، جایی که خانه امید مادران شهدای این محله است  سر در این  خانه مجنون نشانی از داغ مادرانی دارد روی بالاترین بیرق، به خط نور اسم علمدارحسین نمایان بود.

مادران و خانواده شهدا یک‌به‌یک از راه ‌رسیدند، توجه ام به مادرشهیدی جلب شد که کنار عکس شهیدش نشسته بود و دست روی چهره فرزندش می کشید دلمان از این‌همه مهربانی بی بهانه غنج می‌زد در چهره‌اش حکایت دلتنگی غریبی داشت غمی دل و جان ما را هم فرا گرفت.

در گلزار شهدای هم همان مادر را کنار مزار فرزندش همراه با چند نفر دیگر دیدم به کنارش رفتم و از شهیدش پرسیدم:

مادر شهید غلام عباس مهنی پور از فرزندش که روزگاری تنها دارایی اش بود،  گفت: غلام عباس تک پسر خانواده و فرزند ارشد بود کلاس نهم در رابر می رفت بی‌آنکه به من بگوید راهی جبهه شده بود.

گل عنبرعسکر پور گفت: بعد از سه ماه در جبهه به  خانه آمد، مخالفت کردم و دیگر نگذاشتم برود اما زمانی که خبر شهادت شهید عیسی و موسی حیدری را شنید دیگر تاب نیاورد به تشییع جنازه هم نماند و بدون خداحافظی رفت و یک ماه بعدهم شهید شد.

این مادر شهید والامقام از چشم انتظاری هایش هم گفت: سال ۶۵ بود که غلام عباس در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدو بعد از یک ماه جسدش را در شلمچه پیدا کردندآن لحظه اشک در چشمان مادر شهید موج می زد اما گریه نکرد.

 لحظه ای گریه مادر شهید را دیدم که خبر پیدا شدن کیف پسر شهیدش بعد از چهل سال را شنید آن لحظه کیف شهیدش را به آغوش کشید و از هوش رفت انگار مادر شهید غلام عباس مهنی پور پس از سال‌های طولانی به آرزویش رسید.

وفتی کیف شهید را دیدم یاد مصیبت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)آنموقعی که  پیراهن امام حسین (ع)را برایش آوردند افتادم چه مصیبتی عظیمی … امام رضا (علیه السلام ) می فرماید: مصیبتی بر شما وارد شد برای غربت جد ما  گریه  کنید.

بوی پیراهن یوسف ادای دین امانت شهید بعد از چهل سال به مادر شهید غلام عباس مهنی پوربود این شهید حتی پس از شهادت نیز مادرش را رها نکرد. 

دانلود

کیف شهیدغلام عباس مهنی پور چهل سال دردست خواهر بزرگ شهید امانت بود که پس از فوت او پیدا و در سومین یادواره شهدای روستای شهید آباد رابربه مادر شهید تقدیم شد.

انتهای پیام /

]]>
https://sobherabor.ir/82842/%d8%ad%da%a9%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ba%d8%b1%db%8c%d8%a8-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1%db%8c-%da%a9%d9%87-%da%a9%db%8c%d9%81-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af%d8%b4-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%b9%d8%af-%d8%a7%d8%b2/feed/ 0
مادر سردار شهید «اکبر جهانشاهی» در بستر بیماری است https://sobherabor.ir/78534/%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d8%b1%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%a7%da%a9%d8%a8%d8%b1-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b3%d8%aa/ https://sobherabor.ir/78534/%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d8%b1%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%a7%da%a9%d8%a8%d8%b1-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b3%d8%aa/#respond Wed, 02 Jan 2019 15:36:25 +0000 http://sobherabor.ir/?p=78534 به گزارش “صبح رابر”؛ به نقل از فارس،  شنیدیم که بانو عذرا حمزه‌جواران مادر سردار شهید علی‌اکبر جهانشاهی این روزها در جدال زندگی، روی تخت بیمارستان است، به دیدنش رفتیم، یاد دیدار شش سال پیش در ذهنمان زنده شد، وارد منزل که شدیم، با خواندن شعر به استقبالمان آمد، آن‌قدر گرم و صمیمی که انگار یک خانواده هستیم در کنار هم.

به قلبش اشاره کرد و گفت: اکبر این‌جاست، حالا ولی در این روزها این قلب درست یاری نمی‌کند، گویا شوق پیوستن به اکبرش او را روانۀ تخت و بیمارستان و دکتر و دارو کرده است.

اینجا در بیمارستان حضرت فاطمه (س)، نه فقط یک مادر شهید که یک کوه ایمان و عقیده بر تخت افتاده است،گاهی  چشم باز می‌کند و دنیای فانی را نگاه می‌کند ولی زود می‌بندد چشم‌ها را؛ گویا از دیدن دنیا و مافی‌ها خسته شده و شاید این دیدگان در پشت پلک، دنیای زیباتری را می‌بینند که میل باز شدن ندارند.

در آن دیدار قبل برایمان گفته بود که بعد از شهادت اکبر، پدرش لبخند را بر لب خود حرام کرد و دیگر نخندید و بعد از ۱۴ ماه دنیای بدون اکبر را به خود واگذاشت و رفت، شاید وقتی اکبر او را در آغوش گرفته، باز هم لبخند زده باشد ولی این دنیا بدون اکبر برایش جاذبه‌ای نداشت.

حالا مادر شهید اکبر جهانشاهی مثل صدها مادر شهید دیگر، در انتظار دیدن روی ماه فرزند شهید خود لحظه‌ها را سپری می‌کند، بی‌شک اکبر در این لحظات کنار مادر است حتی اگر چشم‌های بی‌فروغ ما او را نبینند، مگر می‌شود فرزند به ملاقات مادر بیمار نیاید؟

اکبر با یک بغل گل از گل‌های بهشتی به ملاقات مادر می‌آید، ای کاش مادر توان گفتن داشت و از حضور اکبر در کنار خود برایمان می‌گفت.

قدر پدران و مادران شهدا را به عنوان سرمایه‌های معنوی بدانیم، بودنشان را غنیمت بشماریم، از نفس پاکشان بهره بگیریم و بخواهیم که دعای خیرشان را بدرقۀ راهمان کنند.

اکبرها رفتند تا حرف امامشان زمین نماند، امروز ما بازماندگان و مدعیان راه شهدا برای اماممان چه کردیم؟

و سخن آخر این‌که آمدیم تا قدردان مادر شهید باشیم و یاد فرزند شهیدش را زنده نگهداریم، خدا به ایشان و همه‌ پدران و مادران شهدا صبر و سلامتی عنایت فرماید.

پاسدار شهید اکبر جهانشاهی سال ۱۳۴۲ در بخش جواران از توابع شهرستان رابر استان کرمان متولد شد، سال ۶۱ وارد سپاه پاسداران شد و پس از آموزش‌های مقدماتی و تکمیلی در پادگان قدس و پادگان شهید بهشتی به عنوان مربی مشغول خدمت شد.

به عنوان فرمانده گردان به جبهه رفت و خرداد ۶۳ آخرین خرداد عمر علی‌اکبر در دنیای فانی بود.

انتهای پیام/

]]>
https://sobherabor.ir/78534/%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d8%b1%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%a7%da%a9%d8%a8%d8%b1-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b3%d8%aa/feed/ 0