پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

7:01:00 - سه شنبه 9 مهر 1392
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
صدای درد کشیده مادر شهید
به گزارش ” صبح رابر” روز دوشنبه به دیدار مادر شهید رضا شمس الدینی در روستای سیه بنوئیه از توابع شهرستان رابر رفتیم مادر شهید سرور شمس الدینی چهار فرزند  دارد که یکی از فرزندانش رضا در عملیات کربلای یک شهید شد . وقتی قاب عکسی از شهید خواستیم خواهر شهید قاب عکس شهید را […]

به گزارش ” صبح رابر” روز دوشنبه به دیدار مادر شهید رضا شمس الدینی در روستای سیه بنوئیه از توابع شهرستان رابر رفتیم مادر شهید سرور شمس الدینی چهار فرزند  دارد که یکی از فرزندانش رضا در عملیات کربلای یک شهید شد .

وقتی قاب عکسی از شهید خواستیم خواهر شهید قاب عکس شهید را آورد مادر شهید با بوسه زدن بر قاب عکس و دستش را به چهره پسرش  کشید ، و این مادر بزرگوار حس شنوایی و بینایی ضعیف  بود ،وقتی عکس شهید را دید انگار سطح هوشیاری‌اش بیشتر شد و در حالی که صدایش رنگ درد کشیدن داشت، نگاه کردم و دیدم که بغض کرده و قطرات اشکش دارد، فرو می‌ریزد. خودم همان لحظه بغضم گرفت.

مادر شهید گفت : رضا ۱۳ ساله بود پدرش را از دست داد و آن زمان ما عشایر بودیم رضا به خاطر اینکه فرزند بزرگ خانواده بود به مکتب خانه نرفت و سرپرستی خانواده را به عهد گرفت .

سرور خانم گفت :پسرم سه ماه در جبهه بود در ۱۷ فروردین  سال ۶۵ به جبهه رفت . و در تاریخ ۱۷ تیر ماه   سال۶۵ در عملیات  کربلای یک ،  رضادر سن ۳۲ سالگی  شهید شد ،آن زمان رضا دو پسربه نام های  امرالله ۶ سال ومحمد۴ سال  داشت . که پدرشان را از دست دادند .

خواهر شهید گفت، قبل از اینکه شهید شود مرخصی آمده بود ،همه کار ها را سامان داد . روز بعدی در قرارگاه آمد و قرار بود بچه های که دیشب عملیات داشتند مرخص شود و دوست داشت . در عملیات امشب شرکت کند . شب رفت  ۳۰۰ نفر  بودند   فرمانده کفت یکی امشب برود سر سنگر کمین گفت: من می روم ،فرمانده گفت :شمس الدینی کسی برود دیگر برگشتی ندارد . رضا گفت آدم یک بار می میرد باید لیاقت داشته باشد در چنین جایی بمیرد . یک رفسنجانی و سیرجانی گفتند اگر شمس الدینی برود ما هم با او می رویم . سه  تایی سر سنگر کمین رفتند . سنگر کمین یکی از بچه ها گفت . دیشب خمپاره خورده روی سنگرشان هر سه تا شون شهید شدند .و وصیت نامه شهید هم همراهش سوخت

 خواهر شهید گفت : زمانی که قرار بود کوچ کنیم. خبر شدیم یکی از بچه ها شهید شده ،  خواهرم وقت  زایمانش بود و شوهرش به جبهه رفته بود، ما ۴ کیلومتر پیاده به روستا آمدیم . دیدیم

ماشین سپاه امده و فهمیدیم همسر خواهرم نبود رضا شهید شد ه است .

 مادر شهید از  احساسش زمانی که  پسرش شهید شد گفت :وقتی رضا خودش انتخاب کرده ما هم راضی بودیم به  رضای خدا

 

 مادر شهید گفت : رضا به دست قاصدا پیغام که داده ،به دست قاصدایی که  من نمی شناسم ، خودش نومد، برام سوغات داده .

خواهر شهید گفت : رضا  این شعر را می خواند، چو خوش باشه که با ایمان بمیری، به زیر سایه قرآن بمیری،  شبی  که مرتضی در سینه مفقود، دلم چو دره رخشان بمیری .

  عکس جاجیمی که به دست رضا شهید بافته شد.

 

  1. پات   اردیبهشت ۶, ۱۳۹۳  

    سلام عالی است ممنون ازتون

  2. خواهرزاده شهید   مرداد ۳۰, ۱۳۹۸  

    سلام . خیلی خوب بود ممنون

  3. Mr.JevadBarnas   مرداد ۳۱, ۱۳۹۸  

    واقعا متشکرم از لطفتون

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب