به گزارش “صبح رابر“؛ به نقل از« بسیج جامعه زنان» آخرین روز اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ در دومین همایش «یاد یاران» شهرستان بیجار با حضور سرلشکر پاسدار محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، فرمانده سپاه بیت المقدس از کتاب «دادا» رونمایی شد. این کتاب مجموعه خاطرات عزت قیصری از امدادگران دوران دفاع مقدس است که به قلم علی کلوندی در ۴۱۶ صفحه قطع رقعی توسط انتشارات فاتحان و به همت مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سپاه بیت المقدس به چاپ رسیده است.
«دادا» اولین کتاب در حوزه تاریخ شفاهی زنان رزمنده کرد است و هفته دفاع مقدس بهانه بسیار مناسبی برای گفتگویی صمیمانه با راوی این کتاب است که سال های زیادی را در جبهه های مختلف تجربه کرده است.
* «دادا» به چه معناست و چرا به عنوان اسم کتاب انتخاب شد؟
«دادا» در زبان کردی یعنی مادر و خواهر بزرگتر استفاده می کنند که البته بیشتر برای خواهر بزرگتر که مسئول مراقبت و سرپرستی برادران و خواهرانش است استفاده می شود و به خاطر حضور من به عنوان بهیار و امدادگر در جبهه مسئول پرستاری، مراقبت و سرپرستی از مجروحان بودم این لقب به من داده شد و به عنوان نام کتاب انتخاب شد.
* چرا نوشتن کتاب «دادا» با این فاصله زمانی زیاد از جنگ منتشر شد؟
همیشه به خاطر آشنایی که سپاه استان سنندج با من داشتند، همیشه به مناسبت های مختلف از من میخواستند که خاطراتی از آن دوران را برایشان نقل کنم و در بعضی موارد آن خاطرات را مکتوب برایشان ارسال می کردم و آن ها در پایگاه اینترنتی سپاه استان قرار می دادند، تا اینکه آقای کلوندی با مطالعه این خاطرات از سپاه استان پیگیر شد تا بتواند کل این خاطرات را یکجا منتشر کند و برهمین اساس پیشنهاد نوشتن همه خاطرات آن دوران را به من دادند و با اصرارهایی که دوستان داشتند، من هم قبول کردم.
* از چه سالی وارد جبهه شدید و آیا خانواده شما مخالفتی نکردند؟
سال ۱۳۵۷ که جنگ در منطقه کردستان شروع شد تصمیم گرفتم که وارد جبهه شوم، پدرم که سال ها پیش به رحمت خدا رفته بود ولی مادرم اصلا راضی به حضور من در جبهه نبود و به این خاطر رضایت نامه مادرم را جعل کردم و به جبهه رفتم و به عنوان بهیار و امدادگر نوجوانی و بخشی از جوانی ام را در جبهه ی کردستان گذراندم.
* در جبهه چه فعالیت هایی انجام می دادید؟
فعالیت های مختلف و مسئولیت های زیادی را در مدت حضورم در جبهه برعهده داشتم از جمله مسئولیت بخش رزمندگان، بخش جانبازان، جراحی، داخلی، اورژانس و بیمارستان صحرایی، پناهگاه و انبار دارویی بر عهده داشتم، تجربه فعالیت در تدارکات و تخلیه مجروحین و آموزش کمک های اولیه به زنـان روستا هم در آن دوران برایم اتفاق افتاد.
* بازگویی خاطرات چقدر طول کشید؟
چون خودم برخی خاطرات را از قبل نوشته بودم، بازگویی را هم خودم انجام دادم و همه خاطراتم را در ۲۰ روز نوشتم، البته بسیار روزهای سختی بود چون از من خواسته بودند که به سرعت آن ها را بفرستم و زمان کافی برای یادآوری آن خاطرات نداشتم چون زمان زیادی هم از آن اتفاقات گذشته بود و انسجام همه آنها کار سختی بود اما خدا را شکر انجام شد.
* یادآوری خاطرات اذیتتان نکرد؟
کلافه و خسته نشدم، اما بعضی خاطرات خیلی تلخ بود و یادآوری آنها اذیت کننده بود و به خاطر زمان کمی که داشتم جزئیات بسیاری از خاطرات و حتی بعضی خاطرات بعد از آن زمان به یادم آمد و امیدوارم در چاپ های بعدی این کتاب فرصتی ایجاد شود که بتوانم این خاطرات را به کتاب اضافه کنم.
* در نگارش کتاب و نوع نوشتن آقای علی کلوندی دخالتی را داشتید؟
بله، بسیاری از دوستان وقتی کتاب را خواندند احساس می کردند که من خودم همه آنها را نوشته ام، چون تمام مدت نوشتن خاطرات تا مرحله انتشار آن با آقای کلوندی مرتبط بودم و حتی اشکالات تایپی را هم تذکر می دادم، همه کتاب عین جملهها و گفتههای خودم است و او چیزی را کم نکرد به جز پاورقی ها که بر اساس اشرافی که به دوران دفاع مقدس بود، به تناسب نیاز به اطلاعات اضافی آن ها را به متن اضافه کرد.
* آیا خاطرهای به یادماندنی از دوران دفاع مقدس دارید؟
لحظه لحظه ی حضورم در جبهه های مختلف از جنوب تا شمال غرب مانند عملیاتهای بیتالمقدس، فتحالمبین، روحالله، والفجر ۴ و ۹، در محاصره بیمارستان پاوه، بمباران ۱۵ خرداد سال ۶۳ بانه ، کمک به مجروحان شیمیایی حلبچه برایم خاطره است و نمی توانم فقط یکی از آن ها را انتخاب کنم و شاید نوشتن همین کتاب بهانه ای برای بیان بخش عظیمی از خاطراتم باشد چراکه اکثر خاطرات به یاد ماندی ام از آن دوران را در کتاب «دادا» گفته ام.
* چه پیشنهادی برای معرفی کتاب «دادا» دارید؟
متاسفانه در زمان کنونی مخاطبان کم حوصله اند و زیاد علاقمند به کتاب خواندن نیستند و این را بگذارید در کنار عدم شناختشان نسبت به این دست از کتاب ها، پس به نظرم می رسد که تبلیغات رسانه ای بسیار موثر باشد و ابزارهای مختلفی برای آن وجود درد از جمله برگزاری مسابقه و نشست نقد کتاب که می تواند به معرفی هرچه بیشتر این کتاب به نسل جوان که بیشتر روایت دلاوری مردان و زنان ایرانی آن دوران است تا خاطرات شخصی خودم، اتفاق بیفتد.
* در طول نوشتن تا انتشار کتاب برایتان اتفاق خاص و جالبی افتاد؟
پیش از اینکه طرح جلد کتاب به دستم برسد خواب دیدم که مانتو مقنعه سفیدی بر تن دارم و کتاب را به دستم می دهند و می گویند که این کتاب شماست، کتاب همین شکلی که الان منتشر شده بود اما جلد کتاب تماما سبز رنگ بود به این خاطر به آقای کلوندی زنگ زدم و گفتم که خواب دیدم و می خواهم که جلد را سبز رنگ کنید ولی چون رنگ قرمز را از قبل انتخاب کرده بودند تنها توانستند که دور عکسم که در پشت کتاب قرار دارد را سبز رنگ کنند.
* چه آرزویی دارید؟
چند وقت قبل خواب دیدم که مردی به در خانه ما آمد و از من کتاب را خواست وقتی دلیلش را پرسیدم گفت میخواهد خدمت حضرت آقا، مقام معظم رهبری ببرد تا ایشان بر روی این کتاب تقریظ بنویسند، چندبار نام آن مرد را پرسیدم اما جوابی نداد ولی کتاب را گرفت و رفت، شاید این همان آرزوی من بود که در خواب هم دیدم، آرزو دارم کتابم مزین به تقریظ رهبر انقلاب باشد و جوانان با آشنایی و خواندن این کتاب نسبت به دفاع مقدس بیشتر آشنا شوند.
انتهای پیام/