اقدامات تروریستی همزمان در عراق، سوریه و لبنان بیانگر آن است که این سه کشور درگیر توطئه مشترکی هستند که دشمنان منطقهای و فرامنطقهای جبهه مقاومت به آنان تحمیل کردهاند و از این رو اگرچه بعضی از این دشمنان بعد از هر حادثه به نوعی ابراز تأسف میکنند ولی نه تنها نمیتوان آنان را از این جنایات مبرا دانست بلکه اسناد و دلایل فراوانی وجود دارند که نقش آنان در طراحی و مدیریت این اقدامات برملا میکند.
به گزارش “صبح رابر” ، سعداله زارعی در یادداشت کیهان نوشت: اما به موازات شکست طراحیهای تروریستی در سوریه و عراق شاهد تمرکز تروریستها روی لبنان بودهایم و حال آنکه لبنان با سایر اضلاع جبهه مقاومت تفاوت اصولی دارد. در لبنان برخلاف عراق و سوریه یک دولت مقتدر وجود ندارد. در این کشور اساساً به معنای واقعی کلمه دولت وجود ندارد کما اینکه ارتش مقتدری هم ندارد تا در معرض این سؤال قرار گیرد که دولت و ارتش در لبنان به نفع چه فرد یا طایفه و به ضرر چه فرد یا طایفهای است. دولت لبنان یک دولت توافقی است که در آن بخشهای مختلف مسیحی، شیعه و اهلسنت هر یک سهم معینی دارند و دروزها نیز سهم مشخصی دارند از این رو در ادبیات سیاسی سیستم لبنان را موزائیکی و سهمالقومی خواندهاند. نکته دیگر این است که وضع لبنان به گونهای است که نمیتواند تهدیدی علیه یکی از دو همسایه خود باشد. براین اساس نفوذ تروریزم در این کشور یک پدیده طبیعی نیست. در لبنان هیچ قوم یا طایفهای از موضع ایدئولوژی و مذهب سخن نمیگوید و مذاهب هم کارکرد قومی پیدا کردهاند و از این رو وقتی گفته میشود سهمیه مسیحیان یا سهمیه اهل سنت یا سهمیه شیعیان به هیچ وجه به این معنا نیست که گروهی از موضع فلان دین یا مذهب و گروه دیگر از موضع دین یا مذهب دیگر دنبال حداکثری کردن منافع همکیشان خود است.
مذهب در لبنان تنها جداکننده گروهی از گروه دیگر در معادلات سیاسی – اجتماعی است همه هم در این کشور پذیرفتهاند که با مذاهب و ادیان دیگر برادرانه کار کنند. در لبنان حدود ۳۵ درصد جمعیت را شیعیان، حدود ۲۰ درصد جمعیت را مسیحیان، حدود ۲۸ درصد را اهل سنت، نزدیک به ۷ درصد را دروزها و ۱۰ درصد را بقیه طوایف تشکیل میدهند. چنین تقسیمبندی، طوایف مختلف را به همزیستی با یکدیگر فرا میخواند اما با این وجود شاهد وقوع اتفاقات تروریستی در این کشور هستیم. این موضوع به خوبی نشان میدهد که پدیده تروریزم و خشونت یک پدیده داخلی در لبنان نیست و از سوی کشورهای خاص هدایت میشود. اما چه کشورهایی؟!
در هر کجا که نتوان رد پای عوامل برنامهریز و هدایت کننده را شناسایی کرد، در لبنان این کار بسیار آسان است. بر هم زدن وضع فعلی در لبنان قاعدتاً به ضرر شیعیان و بخصوص در این ایام به ضرر حزبالله لبنان است چرا که شیعیان اگرچه به دلیل ساختاری از قدرت رسمی چندان برخوردار نیستند ولی به دلیل آن که از اکثریت جمعیتی برخوردارند، از نظر اجتماعی- سیاسی موقعیت برتری دارند و با شکلگیری و سامانیابی حزبالله، اینک به یک قدرت برتر نظامی هم دست یافتهاند که البته این نیرو به شهادت عملکرد ۳۰ ساله خود هویت طایفهای نداشته و به کل جامعه لبنان مربوط میشود ولی به هر حال حزبالله در تکمیل موقعیت شیعیان نقش مهمی را ایفا کرده است.
تغییر این وضعیت قطعاً به ضرر حزبالله و شیعیان است هر چند که سیستم سیاسی حقوقی این کشور موقعیت شیعیان را به نسبت سایر اقوام در پایینترین وضعیت دیده است ولی همین مقدار که از جنبه اجتماعی در اکثریت شیعه پذیرفته شده و موقعیت حزبالله هم بعنوان موقعیت برتر مورد پذیرش قرار گرفته است برای شیعیان مهم است. اما جدای از این تحلیل گروه موسوم به «عبدالله عزام» رسماً اعلام کرده است که تا بازگشت حزبالله از سوریه به لبنان به اقدامات تروریستی علیه مراکز شیعه در لبنان ادامه میدهد کما اینکه همین گروه مسئولیت اقدامات اخیر علیه مراکز ایرانی در لبنان را بعهده گرفت و آن را با حمایت ایران از سوریه مرتبط کرد. پس کاملاً معلوم است که موضوع اقدامات تروریستی در لبنان یک موضوع جبههای است، جبههای که نمیخواهد اسد بر تروریزم در سوریه غلبه کند و جبههای که نمیخواهد ایران و دولتهای همگروه خود از تحولات منطقهای سربلند خارج شوند. پاسخ به این سؤال که چه کشورهایی در ردیف مخالفان اقتدار منطقهای ایران قرار دارند کار دشواری نیست.
در تحولات لبنان، عربستان سعودی با صراحت از لزوم تغییر مناسبات خارجی لبنان سخن میگوید یعنی بطور کاملاً آشکاری میگوید لبنان نباید در جبهه مقاومت باقی بماند! جدای از اینکه عربستان اگر در فضای اجتماعی لبنان جای پای محکمی داشت باید از ثبات لبنان حمایت میکرد و نه تغییر از طریق ترور، این سیاست در واقع سیاست مشترک آمریکا، رژیم صهیونیستی و عربستان است. در اینجا آمریکا و اسرائیل توانایی مواجهه مستقیم با حزبالله را ندارند آنان پیش از این تجربه کردهاند، تجربه شکست سیاست نظامی آمریکا در لبنان در سال ۱۳۶۳ که منجر به ترک ۳۰ ساله لبنان شده و تجربه شکست رژیم صهیونیستی در جنگ ۳۳ روزه در سال ۱۳۸۵ که رساندن سران این رژیم به شروع جنگ جدید را با تأمل زیاد مواجه کرده است، بر این اساس است که عربستان سعودی از طریق استخدام رسمی تروریزم و اعزام آشکار به لبنان و اظهارات صریح مقامات ارشد این کشور مبنی بر لزوم تغییر در سیاست خارجی لبنان وارد گود شده است.
از آنجا که آمریکا و رژیم صهیونیستی اگر به این صورت عمل کنند امکان بقاء در هیچ بخشی از منطقه را ندارند این مأموریت را به عربستان سپردهاند تا با مذهبی خواندن اقدامات تروریستی روی سیاست ترور و مزدوری سرپوش بگذارد.
اما اینکه فلش اقدامات تروریستی به سمت لبنان رفته است به دلیل آن است که از منظر سعودیها بخش قابل توجهی از توجه جبهه مقاومت به سوریه به خاطر سهم سوریه در ثبات بخشی به وضعیت شیعیان است و از این رو وقتی خود لبنان در معرض تهدید قرار گیرد تا حد زیادی فلسفه تمرکز جبهه مقاومت روی سوریه از بین میرود. البته این یک نگرش خطا میباشد چرا که از یک طرف جبهه مقاومت نگرش طایفهای و مذهبی ندارد و از سوی دیگر این جبهه میداند که اگر سوریه از دست برود دولتهای لبنان و عراق نیز آسیب میبینند.
از منظر آمریکا، رژیم صهیونیستی و عربستان، فشار بر لبنان میتواند حزبالله را به درون لبنان بکشاند و با چنین اتفاقی میتوان نظام سوریه را ساقط کرد و بعد از آن به سراغ حزبالله رفت. این هم یک جمعبندی سراسر خطاست، چرا که از یک طرف بقاء و پیروزیهای اخیر اسد در سوریه عمدتا مرهون دو دسته از تحولات درون سوریه است. سوریه از یک سو طی یکی- دو سال اخیر به یک نیروی قوی جدید موسوم به «دفاع وطنی» دست یافته است که خود ارتش مستقل قدرتمندی است که از قضا برای چنین رویاروییهایی تربیت شده، آموزش دیده و سازمان پیدا کرده است. از سوی دیگر به موازات مقاومت و استقامت مردم و دولت سوریه مخالفان نتوانستهاند استقامت بورزند و ضمن تعارض میدانی با یکدیگر به ضعف گرائیدهاند.
نکته دیگر این است که به فرض آنکه حضور حزبالله در سوریه کمک ویژهای به بقاء دولت سوریه کرده است، حزبالله با درگیری داخل لبنان، نمیتواند موقعیت استراتژیک در سوریه را رها کند و برای حفظ موفقیتهایی که بدون یک سوریه متحد حفظ آنها آسان نیست به درون لبنان بازگردد. بر این اساس اینکه انفجارهای ضاحیه و درگیریهای طرابلس و فتنه صیدا و هر اقدام دیگر در لبنان، حزبالله را وادار به انتخابهای خطرناک کند، نشدنی است. اما البته این نکته هم گفتنی است که برای کمک به اسد، حزبالله تنها گزینه جبهه مقاومت نیست. امروز در کل منطقه صدها هزار نیروی ورزیده وجود دارند که در صورت لزوم برای حفظ سوریه وارد میدان میشوند.
حدود سه هفته پیش در یک کنفرانس مشترک بین مقامات وزارت خارجه ایران و ترکیه در استانبول یکی از مقامات ترکیه از هیئت ایرانی پرسید شما چه زمانی از حمایت از اسد منصرف میشوید؟ به او گفته شد، شما در طول این ۳۵ سال آیا حتی برای یکبار دیدهاید که ایران متحد خود را در وسط میدان تنها گذاشته باشد؟ کاملا پیداست که برای ایران حفظ سوریه و در واقع حفظ جبهه مقاومت اگرچه هزینههایی دارد ولی امر کاملا ممکن و تجربه شدهای است. ایران و سایر اجزای جبهه مقاومت در طول این ۳۵ سال انواعی از بحرانها را تجربه کرده و از همه آنها پیروز بیرون آمده است.
اقدامات تروریستی آل سعود در لبنان البته میتواند خطراتی را هم در پی داشته باشد. اگر عربستان بتواند لبنان را با یک درگیری فراگیر مواجه کند و وحدت نسبی کنونی را تبدیل به بدبینی بین اقوام لبنانی کند، زمان به نفع رژیم تلآویو به پیش خواهد رفت و در این صورت امکان این فراهم میشود که سران رژیم صهیونیستی و بخصوص با خامیهایی که در بنیامین نتانیاهو سراغ داریم بخواهند شکست بزرگ سال ۱۳۸۵ را به نوعی جبران کنند، در واقع اقدامات سعودیها میتواند رژیم صهیونیستی را گرفتار خطای استراتژیک کند. البته واضح است که اگر این اتفاق بیفتد، از یک سو منطقه در مخالفت با اسرائیل و آمریکا همگراتر میشود و اختلاف درون منطقهای کنونی تا حد زیادی فروکش میکند و از سوی دیگر یک بار دیگر اسرائیل شکست سنگینی را تجربه خواهد کرد چرا که در جنگ ۳۳ روزه اگرچه سوریه بعنوان متحد حزبالله کمک اساسی به پیروزی حزبالله و شکست اسرائیل کرد ولی وارد جنگ نشد. ایران نیز اگرچه کمکهای موثری در تفوق عملیاتی حزبالله بر اسرائیل در اختیار لبنان قرار داد ولی در جنگ وارد نشد. وضع عراق در سال ۱۳۸۵ نیز به گونهای نبود که بتواند نقشی در مقابله با رژیم صهیونیستی بعهده بگیرد در حالیکه همین امروز امکانات زیادی از مجموعه این کشورها آماده شدهاند تا در صورت حماقت تلآویو سرنوشت اسرائیل را مشخص کرده و به حافظه تاریخی تبدیل نمایند. این را اسرائیل بخوبی میداند و از این روست که علیرغم دخالت فراوان در اقدامات تروریستی، نقش خود را مخفی کرده است.
انتهای پیام
منبع : دانا