شاید وحدت به این آسانی حاصل نشود ولی اتحاد ممکن است؛ یعنی رفتن به سمت وحدت، حرکت به سمت جمع شدن. این دستوری است که یک عدهای برای فرار از چنین چیزی هزار مدل استدلال میآوردند.
به گزارش “صبح رابر” به نقل از جهان نیوز ، یکی از بزنگاههای تاریخ انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس تعریف میشود که امام خمینی (ره) و همه کسانی که در آن عرصه نقش ایفا کردند با روحیه مدیریت جهادی توانستند در مقابل ارتش صدامی که از سوی هر دو جبهه غرب و شرق حمایت میشد، پیروز شوند. با این حال بعد از دوران دفاع مقدس نوع دیگری از مدیریت در صحنه کشور از سوی برخی شخصیتها مطرح میشود که به گفته محمدحسین صفارهرندی نقطه آغازین این انحراف از یادداشتهایی بود که با عنوان “مدیریت علمی و مدیریت فقهی” منتشر شد.
از این رو برای بررسی و تبیین بیشتر موضوع «مدیریت جهادی» و شاخصها و بایستههای این سبک مدیریت سراغ محمدحسن صفارهرندی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام رفتیم و در گفتوگویی که بیش از یک ساعت به طول انجامید وی به بررسی ابعاد مختلف نظریه مدیریت جهادی پرداخت.
محمدحسین صفار هرندی که بیشتر با عنوان وزیر ارشاد دولت نهم شناخته میشود در سال ۱۳۷۳ دوره نظری “مدیریت استراتژیک” را به پایان میرساند. البته وی به دلیل اینکه معاون مدیر مسئول و سردبیر روزنامه کیهان بوده است، عنوان روزنامهنگاری را نیز در کارنامه خود دارد.
متن زیر مشروح گفتوگوی صفارهرندی با تسنیم را در زیر میخوانید:
با توجه به اینکه امسال مقام معظم رهبری عنوان سال را “اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی” نامگذاری کردند، نشان از آن دارد که در اولویتها باید مسئله فرهنگ و اقتصاد قرار گیرد و برخی معتدند راهکار حل مشکلات کشور نه تنها در مسئله فرهنگ و اقتصاد بلکه در بسیاری از مشکلات “مدیریت جهادی” است. از این رو برای بررسی الزامات مدیریت جهادی خدمت شما رسیدیم. به نظر شما مدیریت جهادی چه شاخصههایی دارد و چرا این نوع مدیریت برای رفع مشکلات کشور مفید و مؤثر است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. به نظرم اگر مجموعهای از تجربیات را در طول این سی و چند سال گذشته بر نظام، کنار هم قرار دهیم تقابل دو روش اداری را میتوانیم ببینیم. یک روش مبتنی بر روابط بوروکراتیک که من به آن میگویم «مدیریت بوروکراتیک» که کاملاً اداری است. و یک روش دیگر ، روش «مدیریت جهادی» است.
اگر این دو را در قیاس با هم ببینیم ارزش کلمه و عبارت مدیریت جهادی بیشتر مشخص میشود. در مدیریت بوروکراتیک، ممکن است همه چیز طبق قانون و روابط باشد و چارچوب رعایت شود ولی آیا برای کشوری که انقلاب داشته و باید حرکت انقلابی را پیش ببرد این نوع مدیریت میتواند کفایت کند؟
گفته شد که بعد از جنگ جهانی دوم، ژاپنیها وقتی دیدند که خرابیهای ناشی از جنگ خیلی زیاد و ضرباتی که از این جنگ خورده بودند با شرایط طبیعی و عادی ترمیمناپدیر است به این فکر افتادند که بیایند و این قواعد جاری، مثلاً ۸ ساعت در روز کار کردن کارگر را بر هم بزنند و در برابر آن، گفتند کارگر تا جایی که میتواند حداقل ۱۲ ساعت باید کار کند و ملت هم پذیرفته بودند، برای اینکه جبران مافات شود و در واقع، این پذیرش، گفتمان غالب در کشور شد.
مدیریت جهادی، شاخصههایی دارد که باید این مشخصات را با شاخصهایی در نظر گرفت که با لحاظ کردن آن، لزومی نداشته باشد که ما حتماً در زمان جنگ باشیم تا کار جهادی کنیم. میتوانیم خارج از دوره جنگ نظامی، با نگاه جهادی کار را پیش ببریم. خصوصیت برجسته جهاد این است که کوششی در برابر دشمن است. کار جهادی، کاری است که باید حتماً در مقابل دشمن انجام شود؛ در فرهنگ اعتقادی ما جهاد، کاری است که در راه خدا انجام میشود. هر تلاش و کوششی هر چقدر هم زیاد باشد، هر چقدر هم عاشقانه باشد ولی در آن اخلاص و نیت الهی نباشد آن کار جهادی نیست.
خصوصیت سوم اینکه، واقعاً باید یک کار فوق العاده و در حقیقت خارج از قواعد معمول صورت بگیرد. همان حرکتی که در توضیح ابتدایی در تفاوت با کار بوروکراتیک اشاره کردم. این کلیات، شاخصهای کلی کار جهادی است. اما اگر بخواهیم مقداری جزئیتر شویم مواردی را خدمتتان عرض می کنم.
در توضیح آن بحث خدایی بودن و اینکه کار جهادی همراه است با ایمان به خدا و اعتماد به خدا. یک زمانی است که ما به خدا ایمان داریم اما از ته دل میگوییم یا میشود یا نمی شود؛ این ایمان متزلزل است. آنهایی که به خدا اعتماد کامل دارند یعنی میگویند در عالم تأثیر، هیچ مؤثری به اندازه خدا یا اصلاً هیچ مؤثری وجود ندارد «لامؤثر فیالوجود الا الله»، تعیین کننده و اثرگذار واقعی خداست. در نگاه جهادی این خیلی برجسته است.
در دوران جنگ هیبت دشمن خیلی بود و آنها میشنیدند و خبر داشتند که همه پولهای عربهای منطقه خلیج فارس یعنی طاغیت طاغوتچههای منطقه پشت ارتش صدام بود و از آن طرف هم حمایتهای سیاسی و حمایتهای نظامی ـ تسلیحاتی ابرقدرتها، اروپا و … بود. حتی تا جایی بود شرق و غرب سیاسی آن روز هر دو مشترک بودند در اینکه مقابل ما بایستند. بچههای ما در دوران جنگ اینها را میدیدند ولی تهدلشان اعتماد به خدا داشتند که خدا می فرماید: «و إن تنصروا الله ینصرکم»، «کسی که خدا را یاری کند خدا نیز او را یاری می کند» و به این صورت هیبت دشمن در مقابلشان شکسته میشد.
برای هر کار دیگری نیز همین طور است و هیبت یک کار بزرگ همین است. وقتی آدم اعتماد به قدرتهای الهی دارد میبیند واقعا میتواند غلبه کند. این دستاوردهایی که در زمینههای تکنولوژیک در سالهای اخیر برای ما پیدا شده، در حالیکه ما در شرایط تحریم و محاصره هم بودیم و دشمن نمیخواست که ما به اینجا برسیم ولی این اتفاق افتاده است و این محصول اعتماد است.
نکته بعدی اینکه، در مدیریت و نگاه جهادی، امید و روحیه حرف اول و آخر میزند و پرهیز از یأس. اصلا مدیر جهادی یأس را به ساحت وجود خویش راه نمیدهد، چرا که به قول حضرت امام (ره)، یأس از جنود شیطان است.
مدیریت جهادی، درست است که با پایبندی به ارزشهای الهی، دینی و اسلامی انجام میشود، اما معنایش این نیست که از تدبیر و برنامهریزی علمی، و منطبق با سازوکارهای تجربه شده علمی از آن، بخواهد پرهیز کند. نه! این دو را با هم جمع میکنند. بخش قابل توجهی از دستاوردهای ما محصول همین عمل کردن منطبق بر روش های علمی است.
شما ببینید در دوران جنگ بچههای ما کارهای بزرگی را انجام دادند. پل زدن روی اروندرود در آن شرایط جنگی که دشمن هم شما را زیرنظر دارد، مثل آن پل پیروزی که ما بر اورندرود برای فتح فاو زدیم، هنوز هم خیلی از آکادمیهای نظامی دنیا میآیند و میپرسند شما چگونه این کار را کردید؟ محاسباتتان را نشان دهید که چگونه بود؟
پس این کار، کاری سنجیده و حساب شده است. آنقدر هم ظرایف و دقایق درنظر گرفته شده بود و ماهها داشت مطالعه میشد. مثلاً دبی(Debi) حجم آبی را که در اروند جریان داشت را مطالعه کرده بودند که در شرایط مختلف چه تغییراتی پیدا میکند. بحث جزر و مد را بررسی کرده بودند. تمام این عناصر دخالت کننده در این قصه را محاسبه کرده بودند و بعد به این نتیجه رسیده بودند که باید مثلاً اینگونه طراحی کنند.
همین الان هم بزرگترین دستاوردهای علمی ما محصول همین نگاه جهادی است. یعنی، از یک طرف شخص به خاطر تبعیت از فرمان خداوند به کاری که انجام میدهد، اعتقاد دارد، از آن طرف هم خداوند خود در ناموس هستی یک محاسباتی را لحاظ کرده که باید به اینها توجه کرد.
همین چند وقت پیش که حضرت آقا از مپنا بازدید کردند و این دستاوردهای صنایع توربینسازی و وزارت نیرو را دیدند، یک دریایی از نوآوریها و اختراعات و مجاهدت علمی ـ تکنولوژیک را در آنجا مشاهده کردند و واقعاً هم موجب انبساط خاطر ایشان شد. باید این صنعتگران بیایند توضیحاتی برای مردم بدهند و بگویند چه اتفاقاتی افتاده است. کسانی بالای سر کار هستند که نگاهشان جهادی بوده است.
آنجا کار مهندسی است و کار نظامی نیست ولی روحیه حاکم بر آنجا جهادی است. خیلی از آنها بچههایی هستند که سابق در جهاد سازندگی بودند و خیلیها تجربه حضور در میدانهای جنگ و حضور در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دارند و این افتخارات را با خود یدک میکشیدند. نگاه بسیجی توانسته است همچنین اتفاقی را سامان دهد.
نکته سوم، خودباوری است؛ خودباوری از مشخصات مدیریت جهادی است. یعنی هر قدر یک امر عظیم باشد، آدم این را در توان و ظرفیت خود ببیند که ما میتوانیم این کار را انجام دهیم، مصداق خودباوری است. منتهی یک آفت در کمین خودباوری است که این خودباوری اگر منتهی به خودشیفتگی شود، یک خصیصه شیطانی است.
بعضی از کسانی که در یک مقاطعی درخشیند و در مرحلهای سقوط کردند، سقوطشان از همین جا بوده که به جای خودباوری به خودشگفتی و خودشیفتگی رسیدند. در خودباوری، خود اصالت ندارد و خود محو شده و تنها خداست که اصالت دارد. این خودی است که میگوید هر چه به ما میرسد از ناحیه خداوند است، وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى، یعنی آنگاه که تیر میانداختی، تو تیر نمیانداختی، خدا بود که تیر میانداخت.
وقتی که خرمشهر را که میگیرد میگوید: تو نبودی، خدا بود که خرمشهر را آزاد کرد. خرمشهر، توسط خدا آزاد شد. تو اسباب و وسیله بودی. این خودش را باور میکند؛ باور خودی که در خدمت خداست. اما کسی که خود را غافل از خدا بکند، آن دیگر خودباوری نیست، بلکه خودشیفتگی است. این غرور و کبر است که جزء خصیصه های شیطانی است.
نکته بعدی که در اشاره اولی نیز گفتم، بحث اخلاص است. اخلاص یعنی با قصد قربت کار کردن. اخلاص یعنی هر گونه شائبه گناهآلودی را از مسیر راه خود دور کند و از انحراف از مسیر حق پرهیز کند. این دیگر همه چیز را میتواند شامل شود و نباید هر حرکت انحرافی را انجام دهد.
در کار جهادی، جهاد نکته نخستش این است و دل سپردن به یک نقطه و ندیدن نقاط دیگر. یک نقطه را باید مدنظر قرار داد. اگر همه مردم ندیدند که ما چه کار کردیم تأثیری بر روحیهاش نداشته باشد. زمانی که اخلاص نباشد آدم میگوید من برای چه کار میکنم. هیچ کس که ارزش کار من را نمیفهمد و چنین انسانی نمیبرد اما آدم مخلص همه عالم که از او بدگویی کنند چون کار را با نگاه به نقطهای که باید ببیند و میبیند انجام میدهد برایش مهم نیست. کلام مولی امیرالمونینن «یا ایها الناس لا تَسْتَوْحِشُوا فی طریق الهدی بقلّه اهله» «اگر تنها ماندی و تک افتادی نگران مشو» اگر در مسیر هدایت هستی با خیال راحت و محکم برو.
نکته بعدی تردید به دل راه ندادن و پایداری ورزیدن بر موضع حق است. خیلی وقتها آدم کار خوبی را شروع میکند اما وسطش میماند و مردود میشود. به یک صورت “ارتداد” دچار میشود. ارتداد یک نوعش ارتداد عقیدتی است. ارتداد ممکن است در ساحتهای سیاسی، اخلاقی و شخصیتی باشد که متزلزل بودن در تصمیم گرفتن است، بنابراین تردید به دل راه ندادن جزء خصیصههای مدیریت جهادی است.
نکته بعدی، پرکاری است؛ یعنی تلاشی از آن جنس که طرف آنقدر کار میکند که وسط کار خوابش میبرد و تن بیجانش در دست اطرافیانش میماند. نمونه داشتیم از بچههایی که در دوران دفاع مقدس آنقدر پشت سر هم عمل میکردند، یک جایی که درست مثل ماشینی که بنزینش تمام میشود،خاموش میکردند و در گوشهای میافتادند.
یکی از دوستانم آنقدر در کار خودش را خسته میکرد؛ یک بار خودش تعریف میکرد: نماز میخواندم در سجده خوابم برد. یعنی آنقدر فرسوده شده بود که در سجده خوابش برد و تا چند ساعت همین طور خواب بود. این پر کاری نقطه مقابلش تنبلی است. تنبلی برای مدیریتهای معمولی بهانهاش فراهم است و آدم همیشه میتواند بهانهای برای از زیر کار رفتن داشته باشد. میشود برایش توجیههای رسمی، قانونی و به مانند آن تراشید. حتی گاهی وقتها میشود گفت کسلم و نمیتوانم کار کنم که در مدیران ما زیاد هست ولی مدیر جهادی اصلاً کسالت ندارد. مدیر جهادی، تنبلی و کسالت به ساحت وجودش راه پیدا نمیکند.
اگر در این شرایط اسم ببرم در نگاه انحصار پیدا میشود. یکی از مدیرانی که وصف مدیریت جهادی از این جهت در موردش صدق میکند خودش تعریف میکرد و میگفت: ما اردو گذاشتیم و تمام ردهها را پای کار آوردیم. ۲۴ ساعت پشت سر هم با جلسه و نتیجهگیری و تصویب و این جور چیزها گذشت و خلاصه پنبه بحث را به اتفاق مدیران کامل زدیم و ۲۴ ساعته تمام شد. فقط به اندازهای که نماز بخوانیم و غذایی بخوریم و گاهی اوقات افراد استراحت ۱۰ دقیقهای داشته باشند. وقت استراحت داشتیم ولی بعد از آن پشت سر هم کار بود.
اینها کسانی بودند که تجربه دوران جنگ را داشتند و برایشان این نوع کارها خوب بود و کاری را، که آن وقت، ممکن بود آدم یک ماه وقت عادی برای آن بگذارد، یک شبانه روز تمامش میکنند. کار جهادی برکت این شکلی هم دارد و حالتی است که با معادلات معمول هم جور در نمیآید و در واقع خاصیت سینرژیک دارد و معادله ۴= ۲+۲ در موردش صدق نمیکند و در اینجا ۲+۲ میشود ۸!
نکته بعدی، داشتن سرعت عمل در کار، سرعت در تصمیمگیری، سرعت در اقدام و پیگیری است که آفت این سرعت، شتابزدگی است؛ سرعت چیز خوبی است و شتابزدگی اصلا خوب نیست. شتابزدگی، سرعتی است که مهار ندارد و بیترمز است که بیترمز خوب نیست. سرعت با ترمز خوب است، وقتی است که شما ول شوی، مثلاً ماشینی که ترمز بریده و توی سراشیبی هم واقع شده، خطرناک است؛ این فایده ندارد و خراب میکند.
سرعتی خوب است که با سرعت ۱۰۰ کیلومتر میتازد و هر موقع اراده کند میتواند متوقف کند و دست خودش باشد. در مدیریت جهادی، سرعت مهار شده است، یعنی از این طرف میتازی و از آن طرف میتوانی خود را کنترل کنی. آنجایی که لازم است متوقف کنی دو مرتبه شتاب بگیری.
نکته دیگری اعتقاد به این آموزه است؛ آموزه قرآنی والدین مهقور راجع به اطرافیان پیامبر. خداوند میگوید خاصیتش این است که: « اشداء علی الکفار رحماء بینهم». مهم اینکه کجا باید شدت و غضب به خرج دهد و کجا رأفت و رحمت. بین دوستان باید رأفت و رحمت و هر چه با آنها تضاد داری، زاویه و مشکل داری ولی باید یادت باشد اینها دوستان و برادران دینی تو هستند و با اینها نباید شدید یا غلیظ بود و غلظت برای دشمنان باشد. چیزی که متأسفانه خیلی جاها ما میبینیم و رعایت نمیکنند. بعضیها را میبینیم بیرون که خیلی خوش برخوردند و با دشمنانشان همیشه لبخند بر لبشان است و به دوستان و به فامیل که میرسند همیشه اخم میکنند. این خلاف مدیریت با نگاه جهادی است. مجاهد فی سبیل الله را قرآن اینگونه توصیفش میکند: جلوی دشمن غلیظ جلوی دوستان نرم باش.
بخش وحدت بین نیروهای خودی را میشود نتیجه گرفت؛ وحدت یا اتحاد به یک معنایی. شاید وحدت به این آسانی حاصل نشود ولی اتحاد ممکن است؛ یعنی رفتن به سمت وحدت، حرکت به سمت جمع شدن. این دستوری است که یک عدهای برای فرار از چنین چیزی هزار مدل استدلال میآوردند.
البته با هر کسی نمیشود وحدت داشت. با دشمن حق نداری وحدت کنی و با او یکی شوی ولی با خودی، با وجود اختلاف سلیقهها باید وحدت کنی. در مدیریت جهادی اعتقاد به عمل جبههای حرف جدی میزند، یعنی اینکه ما در جهاد همهمان یاد گرفتهایم وقتی یک نیرویی میخواهد به خط بزند باید این طرفش و آن طرفش هم خبر داشته باشند. نمیشود که او خودش به تنهایی به خط بزند، در حالیکه دست راست و چپ بیاطلاع باشند و حاصلش اینکه که ممکن است دور بخورد و قلع و قمع شود و خودی او را بزند. به دلیل اینکه چه میداند اینکه جلو رفته کیست، بنابراین عمل باید جبههای تعریف شود. مجاهد فی سبیلالله تک نمیپرد. عناصر و اجزاء حاضر در این جبهه باید با هم دیگر هماهنگ باشند.
در آن زمان قرارگاه را برای آن میگذاشتند. قرارگاه فراهم آوردهای از فرماندهان یگانهای مختلف عمل کننده، به اضافه کسانی که باید پشتیبانی کنند و تدارکات ببینند، کسانی که باید بهداری را سامان دهند و کسانی که باید آتش تهیه بریزند، بود. کسی که باید آتش هوایی و کسی که باید اطلاعات عملیات را از طریق تصویربرداری هوایی و … انجام دهد. کسی که باید سیستم نفوذ در دل دشمن را درآورد و دنبال کند و نتایج مشاهداتش را بیاورد. این طرف اینها دست به دست هم جبهه میشود. نه مثل ما که هر کداممان از بقیه قهر میکنیم و یک جبهه راه میاندازیم. (خنده) در این حالت جبهه مسخره است، اینکه هر کسی بخواهد با دیگری نسازد و برود جبهه راه بیندازد؟
مجموعه نیروهای حاضر در صحنههای جهاد است که با همدیگر جبهه را تشکیل میدهند. دو جبهه بیشتر نداریم؛ جبهه حق و جبهه باطل. ما این طرف نمیتوانیم تعدد جبهه داشته باشیم. این یک جبهه است و مجاهد فی سبیل الله به عمل جبههای معتقد است. در چارچوب همین نگاه ولایتمدار، یعنی معتقد بودن به نظام امامت و رهبری. یک جبههای رأس نداشته باشد، جبهه نیست و از هم میپاشد و اگر عناصر جبهه نگاهشان به رأس نباشد هر کسی ساز خودش را میزند.
مثل یک ارکستری است که رهبر می خواهد. رهبر ارکستر افراد را تنظیم میکند، در ارکستر مثلاً ۵۰ تا نوازنده هستند؛ به علامت رهبر ارکستر ویالنیستها ویالن میزنند. شخصی که میخواند باید صدایش بلند و آرام شود.با علامت او شخصی که فلوت میزند. با علامت او ده جور ساز آنجا هست و در هر نقطهای که او فرمان میدهد، یکی از آنها وارد میشود و اینگونه شما هارمونی را مشاهده میکنید. اگر هر کدام از آنها خودسرانه بخواهدند کار بکنند زیبایی کار یک کنسرت را شما مشاهده نمی کنید.
در منظومه عمل جبههای ما، نقطه محوری و مرکزی رهبری است. رهبری که نقطه اَتَم و اعلیاش ولی فقیه در نظام است. در سلسله مراتب میتواند منتقل به ردههای دیگر هم شود، البته با شؤن پایین تر. کسانی که در کنار رهبری شعبه میزنند، همان عقیده شما را تعقیب میکنند و مفاد اعتقادی آن خیلی فرق نکرده و مضامینی که گرفتند، از قرآن و حدیث است ولی متصل به آن مرکزیت نیستند. این، جبهه را خراب میکند و نقطه بعدیاش میشود خارجیگری و خوارج از آن درست میشوند.
در عمل جبههای، امامت و ولایت نقطه مرکزی است. اینها را وقتی برمیگردیم به دوران دفاع مقدس میبینیم. گاهی وقتها یک اشاره از ناحیه امام (ره) جنگ و سرنوشتش را تغییر میداد. امام (ره) یک کلمه میگویند که حصر آبادان باید شکسته شود و از آنجاست سلسله پیروزیها آغاز میشود. با یک کلمه امام (ره) که باید حصر آبادان شکسته شود، کار تمام میشود.
آقای دکتر اگر اجازه بدهید در همین بحث وحدت، اتحاد و نگاه جبههای سؤالی را در رابطه با جریان اصولگرایی بپرسم. برخی جریانات اصولگرایی اقداماتی را برای ایجاد انسجام و وحدت انجام میدهند و تحرکاتی شکل گرفته است. به نظر شما جریان اصولگرایی برای منسجمتر شدن خود، باید از چه راهی را در پیش بگیرند؟
پاسخ مختصر بنده این است که اصولگرایان باید از وقایع سالهای اخیر، به خصوص باید از ناکامیای که اصولگراها در انتخابات ریاستجمهوری نصیبشان شد، درس بگیرند و رمز این ناکامی را باید به آنها متذکر شد.
به نظرم، فقط آدم باید کمعقل باشد که متوجه این حقیقت نشده باشد که ضربهای که ما خوردیم از پراکندگیمان بود. هیچ استدلال دیگری قابل قبول نیست، بنده معتقدم ضربهای که ما از پراگندگی خوردیم، به این معنا نبود که آرای ما تجزیه شد، بلکه آرای ما نابود شد. یعنی ما میتوانستیم بالای ۶۵ درصد رأی داشته باشیم ولی به یک رای تجزیه شده و ۴۰ و چند درصدی تبدیل شدیم.
اثر تفرقه این است که دل مردم را از شما جدا میکند. در حالی که اگر یکپارچه بودید؛ خیلیها از شما دل نمیکَندند. احساس میکردند اینها یک گروه منسجمی هستند که سرشان به تنشان میارزد و دغدغه اداره مملکت را دارند اما در تفرق؛ همه احساسشان این بود که اینها خودخواهند، هر کسی میخواهد خودش را عرضه کند.
من معتقدم مهمترین چیزی که اصولگرایان باید در دستور کار داشته باشند این است که چگونه میتوانیم یکپارچگیمان را دوباره بدست آوریم. حتی اگر در این انتخابات هم برنده نشویم، مهم نیست، ولی تمرین “عمل جبههای” کنیم.
” اصولگرایی در تولدش با این نگاه که باید عناصری که زمینگیر شدند و در نگاه متصلب پیشین خود ماندهاند و نمیتوانند از چارچوبهای عاداتشان خارج شوند، مطرح شد؛ خوب است معطل آنها نشویم“
اخیرا نیز بحثی در رابطه با اصولگرایی مدرن یا جوان مطرح شده و برخی میگویند وقتی اصولگرایان جوان به میدان بیایند، برخی از تشتتها از بین میرود و اصلولگرایان زودتر و بهتر میتوانند به وحدت برسند. به نظر شما نسبت جریان اصولگرای جوان و سنتی در این مسئله چگونه تعریف میشود؟
در یک دورهای با یک پوست انداختن، جریان اصولگرایی متولد شد. قبل از آن شما کلمه اصولگرایی را نداشتید و اصولگرایی از اوایل دهه ۸۰ مطرح شد. آن موقع جناح راست یا جبهه پیروان خط امام و رهبری و یا شورای هماهنگی جبهه انقلاب مطرح بود. اصولگرایی در تولدش با همین نگاه متولد شد که نباید معطل عناصری شویم که زمینگیر شدند و در نگاه متصلب پیشین خود ماندهاند و نمیتوانند از چارچوبهای عاداتشان خارج شوند.
یک گروه جوان، آمد و بعضی از آن قواعد کنار گذاشته شد. البته باید از بزرگترها ممنون باشیم که همراهی نشان داند. اگر آنها مدعی میشدند، شاید به این راحتی این دستاورد حاصل نمیشد. من همیشه گفتهام که نسل جوانتر و جریان نوین اصولگرایی بخشی از دستاوردها را مدیون این است که پیشینیان آدمهای نجیبی بودند و مقاومت اساسی نکردند البته خودشان هم به بن بست رسیده بودند.
در آستانه انتخابات شورای دوم جریان پیشین و سنتی به این نتیجه رسید که در انتخابات دخالت نکند و لیست ندهد و حتی لیست هم نداد. از دل همین تفکر نوین بود که یک گروهی آمد و گفت که ما با یک نام دیگر، بساط دیگری را راه میاندازیم، آنها هم حمایت کردند و جریان آبادگران به وجود آمد.
البته من این را نمیگویم که مجوزی باشد برای یک عدهای که در خانه خودشان نشستند، حالا یک جبهه جدید راه بیندازند؛ فکر میکنند همه هم میآیند، این طور نیست. اگر بخواهد چنین چیزی اتفاق بیفتد، باید در یک وفاق جمعی بین همه نیروهای اصیل اصولگرا باشد و حداقل اینطور باشد که همه آنها (اصولگرایان) و بزرگترها گفته باشند که این کار خوب است و ما حمایت میکنیم، بعد هم باید کار را دست جوانترها بسپارند.
جریان اجتماعی اصولگرایی اگر دید که بزرگانشان قدرت به هم پیوستن و کار از این نوع را نداشته و نمیتوانند این قافله از هم پاشیده را سامان بدهند، خوب است که خودش اقدام کنند. این جریان و بدنه حزب اللهی، نباید متوقف شود. حتما هم نباید انتخابات پیشرو را ببرد؛ یک چیزی را سامان دهد که در آینده سازوکارهای ضروری برای به وجود آوردن یک جبهه موفق را در خودش فراهم کند. من به این معنا آن حرف را قبول دارم، اما به این معنا که یک دعوایی را بین نسل جدید و قدیم راه بیندازیم، چیز خوبی از آن بیرون نمیآید.
به بحث مدیریت جهادی برگردیم، به نظر شما شاخصههای دیگر مدیریت جهادی چیست؟
مردمداری و تواضع، خاکساری، سعه صدر داشتن، انتقادپذیر بودن از دیگر شاخصههای مدیریت جهادی است، اینها از دقائق مدیریت جهادی هستند. هر کدام از اینها را ممکن است جاهای دیگر هم پیدا شود، ولی این مجموعه با هم در مدیریت جهادی است. معلوم میشود که آدم، هم باید مردمدار باشد و هم متواضع، اما در عین حال اسیر مردمخدایی نشود.
بعضیها مجیز مردم را میگویند برای اینکه رأی مردم را میخواهند اما در مدیریت جهادی، کسی مجیزگویی مردم را نمیکند. با اعتقاد به اینکه مردم باید خواستههایشان عملی شود، کار میکنند. اگر یک وقت میبینند حرف مردم خلاف حرف خداست، میگویند من قبول ندارم. در مدیریت جهادی اعتقاد به این است که رضایت مردم را از مسیر خشم خدا نباید تامین کرد.
روایت هست که هر کس بخواهد رضایت مردم را به قیمت خشم خدا به دست آورد، خدا همان مردم را علیهاش برخواهد انگیخت. بنابراین، مردمداری اینجا از جنس مردمخدایی نیست. باید مردم در چارچوب آنچه شریعت الهی حکم می کند عمل کنند. آن وقت ببینید آن مجاهد برایش سخت نیست که نیمه شب بلند شود و کفشی از این مجاهد را واکس بزند و لباسهای او را بشوید.
این کارهایی بود که در جنگ و جبهه انجام میشد. غالباً هم همانهایی که فرمانده بودند این کارها را می کردند و نصف شب بلند میشدند و کفشهای گلی شده پرسنل دسته و گروهان و گردان خود را واکس میزندند و لباسهایشان را میشستند و خدماتی از این نوع را به قصد قربت انجام میدادند و کسی نمیدید.
مردمداریهایی که ماها بلدیم این است که مردم ببینند ما داریم این کارها را برایشان انجام میدهیم، ولی او برای اینکه مردم نبیند میرفت و از تاریکی و از خلوت استفاده میکرد که مردم نبینند. این کارها را در واقع برای منافع مردم انجام میداد، نه آراء مردم. مدیریت جهادی، روش آمادگی دائمی اخذ تصمیم، عزم جدی و پرهیز دنباله همان نداشتن تردید و نداشتن شک دائمی است. عزم وقتی آمد باید اقدام و عمل شود و دیگر “تزلزل” و “ببینیم چه میشود”، نداریم. منتهی آفت تصمیمات این است که آدم به خودرأیی دچار شود و لذا خداوند در قرآن می گوید: و شاورهم فی الامر، بنابراین در مدیریت جهادی مشورت اصل است.
بخش قابل توجهی از مشکلات را از طریق مشورت میشود حل کرد، اما میگویند ما درست نشدیم برای اینکه دائم بشینیم تو جلسات و دائم مشاوره بگیریم و به تصمیم نرسیم. در نگاه جهادی، مشاورهها زود به تصمیم میرسند و مشورت برای انجام اقدام است.
بحث ابتکار و نوآوری، روحیه انقلابی خصیصههای مدیریت جهادی است اما آفت، در عکس آن، نیز هست. غیرجهادی به نظرم این میشود که کسانی روحیه انقلابی داشتن را در شکستن مرزهای قانونی میبینند و از اصول میزنند به اسم اینکه ما داریم انقلابی عمل میکنیم. حق نداریم مبانی را به اسم انقلابی خرد کنیم و مرزها را که نباید در نوردیم.
بله! قواعد بوروکراتیک مزاحم را از سر راه باید برداشت، این درست است. اما کار جهادی نمیگوید وقتی رسیدی سرچهارراه، چراغ قرمز را رد کنید. جهاد چنین چیزی را هم نمیگوید و آنجا به قانون باید احترام گذاشت. اما اگر دیدیم که برای انجام کاری که باید ظرف ۵ دقیقه انجام شود وقتکشی میشود، این بوروکراسی است. کاغذبازی مزاحم که باید ماده را با یک قانون انقلابی دفعش کرد. ابتکار و نورآوری و داشتن روحیهای به این صورت است.
یک مورد دیگر نداشتن روحیه امتیاز طلبی است. باید بابت همه آنچه انجام میدهد مطالبه بخواهد. در مدیریت جهادی اصل به این است که ما بدهکاریم نه طلبکار. ما آمدهایم بدهیهایمان را بدهیم. امام (ره) فرمودند ما نباید بگویم انقلاب برای ما چه آورد، باید بگویم ما به انقلاب چه دادیم. انقلاب از ما طلبکار است و ما باید به آن بپردازیم. واقعاً روحیه ای که بچه های ما در زمان جنگ داشتند این بود که مطالبه نداشتند و می گفتند انقلاب از ما چی می خواهد و ما چه کار باید بکنیم.
خاطرم هست آن اوایل سپاه، حقوقی که داده میشد که بنده خودم ازآن حقوقها گرفتم، ۲۲۰۰ تومان بود. اگر ازدواج کرده بودید ۱۰۰ به واسطه همسر اضافه میشود و ۲۳۰۰ تومان میشد و اگر بچه هم داشتی ۲۰۰ تومان اضافه میشد که در نهایت به ۲۴۰۰ تومان میرسید. حالا حساب کنیم؛ البته آن زمان هزینهها مثل الان نبود و محدودتر و دایره نیازها کمتر بود ولی این در حدی بود که زندگی متوسط رو به پایین را کفایت کند.
بچههایی بودند که پول نیاز نداشتند و یا مثلاً زن و بچهای نداشتند و خودشان تنها بودند، حقوق را میگرفتند و همه حقوق را پس میدادند؛ نه اینکه نسبت به حقوق جمهوری اسلامی مشکل داشته باشند، میگفتند از شیر مادر حلالتر است ولی این را میگیریم و دوباره میبخشیم به خود جمهوری اسلامی. در بعضی مراکز سپاه صندوقهایی بود که بچهها وقتی نصف پولشان زیاد بود، میرفتند و در داخل آن صندوق میانداختند.
جاهایی هنر به خرج داده بودند و صندوقی گذاشته بودند در هر اتاقی که هر کسی میتوانست داخل آن اتاق برود، از پشت، در را قفل کند که کسی نیاید و سراغ آن صندوق میرفت یا میتوانست پولی بردارد و یا میتوانست بگذارد. سر ماه مسؤل صندوق که سراغ صندوق میرفت، همیشه میدید پول زیاد شده است. برای این بود که افرادی که نیازی دارند بروند و بردارند ولی هر مرتبه زیاد شده بود.
این طور خود را طلبکار ندیدن، روحیه حماسی است. تعبیر مولا امیرالمومنین راجع به مومن مجاهد فی سبیلالله این است که: «المؤمن قلیل المؤنه و کثیر المعونه». با “همزه” هزینه و با “ع” کمک و خدمت کردن است. مؤمن زیاد خدمت میکند ولی هزینهاش کم است. این هم یکی از شاخصهای مدیریت جهادی است.
یکی از موارد دیگر این است که مدیر جهادی نسبت به بیتالمال حساس باشد. بچهها زمان جنگ میگفتند فرمانده به دستهای که آر.پی.جیزن بود میگفت تا تانک دشمن به گونهای در معرض اصابت گوله قرار نگرفته است، نزنید. بیتالمال را رعایت کردن، یعنی جانت را کف دستت میگذاری و مهیای خطر میشوی، اما برای کشوری که در معرض محاصره اقتصادی و تحریم نظامی است و سیمخاردار هم بهش نمیدهند، این چندتا آر.پی.جی را هم باید درست مصرف کنی.
آقای رحیمپور یک وقت میگفت (برای من هم جالب بود و خندهدار) : ما دسته غواص بودیم، فرمانده ما میگفت بچهها حالا که به آب میزنید، اگر تیر به سمتتان آمد به گونهای تیر نخورید که لباس غواصی را نتوانیم بعداً استفاده کنیم. (خنده) یعنی در کشته شدن هم باید جوری عمل کنیم که لباس غواصی کمتر آسیب ببیند؛ البته این بیشتر مطایبه بوده است.
ولی واقعا این احساس که نسبت به بیت المال باید حساس بود، وجود داشت؛ صحنههایی را که آدم در جبهه میدید که کسی آمده و دارد همه جانش را به خطر میاندازد ولی اگر یک کنسرو اضافه میدادند میگفت این بیتالمال است. میگفتند “بدنت احتیاج دارد” میگفت”نه! نمیشود”. البته به عکسش هم بود که بچهها به شوخی می گفتند “تک میزنیم و یک کمپوت خنک بر میداریم”؛ طوری نبود، آن هم نوشجانشان، کسی که رفته آنجا با آن روحیه خودش را فنا کند، باید بهترین غذاها و امکانات را در اختیارش گذاشت؛ اما این حس که بیتالمال است و مبادا ما غلط هزینهاش کرده باشیم، نکته بسیار مهمی است. در مدیریت جهادی پول علف خرس نیست، امکانات تقدس پیدا میکند و همینطور نمیشود خرجش کرد.
آقای دکتر بحث دیگری که در این رابطه میشود مربوط به دوران بعد از دفاع مقدس است. در دوران بعد از جنگ تحمیلی به نوعی حرکت به سمتی رفت و ما دچار رفاهزدگی شدیم. چه اتفاقی میافتد که وقتی دوران دفاع مقدس تمام میشود ما وارد این دوره میشویم؟ و پس از اینکه این دوره را امتحان میکنیم، میبینیم که تنها راه پیشرفت کشور همان مدیریت جهادی است؟
وقتی جنگ تمام شد، یک سال بعد حضرت امام (ره) رحلت کردند. عدهای حرفشان این بود که خوب دیگر تمام شد و انگار آنچه در دوران جنگ و زمان امام (ره) عمل میکردیم اختصاص به آن زمان داشته و ارزشها متعلق به آن دوره است و بعد از این مقطع ارزشها عوض میشود.
یک عده واقعا با برنامه آمدند و این مطالب را مطرح کردند؛ همین آقای سازگارا که الان پادوی Voa است، از قِبَل جمهوری اسلامی به مسئولیتهایی رسید؛ معاون وزیر صنایع سنگین، معاون بهزاد نبوی و رئیس سازمان گسترش بود. دورهای هم کنار گذاشته شد، همین اواخر دهه ۶۰ بود. یادم هست که مقالهای نوشت با عنوان “مدیریت علمی و مدیریت فقهی” و مقایسه کرده بود. حرفش این بود که آن چیزهایی که ما تا حالا و در دوره امام (ره) و زمان جنگ داشتیم، اینها مدیریت فقهی بود، یعنی همان مدیریت جهادی، همان که میگوید که یک رابطه بین تو و خدای تو، تو را راهبری میکند، اسمش را گذاشت “مدیریت فقهی” که باید و نباید کنیم. بعد گفت اینگونه نمیشود مملکت را اداره کرد، کشور باید با مدیریت علمی اداره شود.
من آنجا گفتم همان کسانی که با پایبندی به ارزشهای الهی کار میکردند، مهندس و دکتر بودند و همه ضوابط علمی و دقائق علمی را رعایت میکردند، اما برچسب زدند آن مدیریت ضد علم بوده و باید علمی شود. انحراف از اینجا شروع شد که علم و دین را دوباره روبهروی هم قرار دادند؛ این حرف سابقهدار بود، قبل از انقلاب هم میزدند و دو مرتبه هم زدند.
بعدش گفتند آنچه ما در گذشته انجام میدادیم، احساساتی و حماسی بود و حماسه را باید کنار گذاشت و منطقی و خردگرایانه باید دنبال مسائل رفت. یک مقاله نوشتند با عنوان ” عصر خرد گرایی”؛ یعنی در گذشته همهاش داشتیم دیوانهبازی در میآوریدم، حالا باید عاقلانه برخورد کرد!
پشت سر هم این ادعاها شروع شد، پشت این مطلب مهاجرانی مقالهای نوشت و نتیجهگیری کرد که حالا باید با آمریکا رابطه برقرار کنیم، به دلیل اینکه هر چه میکشیم از این است که ما با آمریکا رابطه نداشتهایم. کسانی هم از روی این نتیجه گرفتند که ما آن دورهای جنگیدیم و در صحنه بودم و زحمت کشیدیم، حالا آن دوره تمام شد و در جبران آن زحمات و ناکامیهایی که داشتیم باید یک چیزهایی به ما برسد. شروع کردند به مطالبه کردن و از اینجا زیادهخواهیها آغاز شد.
یک عده نیز این مطالب را تئوریزه میکردند، همانهایی که دعوت به مانور تجمل برای “مصرفکردن” میکردند، تئوریسازی میکردند و یک عده هم میگفتند بله این حق ماست، ما زحماتمان را کشیدهایم و حالا وقتش است که نتایجش را بگیریم. بعضی از آن مجاهدهای فی سبیلاللهی بودند که حتی بعضاً پاره تنشان را در راه خدا داده بودند یا جانباز شده بودند. یکباره چشم باز کردیم و دیدیم افتادهاند در این وادی زیادهخواهی، مطالبهکردن، جستجوی دنیا و…
این موضوع همهگیر شد، بعضی از مسئولان، بعضی از کسانی که قبلا قهرمان مردم بودند، دنبال این چیزها افتاده بودند، تب آن جامعه را گرفت، در این جامعه رفاهزدگی و دنیاخواهی تبدیل به ارزش شد. آن وقت فاصله جامعه اسلامی ایرانی دهه ۷۰، با جامعه اسلامی دهه ۶۰ ما زمین تا آسمان شد.
تسنیم: تقریباً دو دهه از آن دورهای که اشاره کردید گذشته است ولی باز مشاهده میکنیم بار دیگر همان کسانی که در آن دوره مسئولیت داشتند مانور تجمل سر میدهند و در سایت خود مطلبی را با عنوان “ساده زیستی راه پیشرفت نیست” را منتشر میکنند تا اینگونه همان نظرات خود را دنبال کنند…
صفارهرندی: دو نظریه وجود دارد. یکی نظریه اقتصاد غربی است که میگوید برای افزایش تولید باید مصرف را افزایش داد، مصرف افزایشیافته چرخ کارخانهها را به گردش در میآورد و تولید را بالا میبرد. در این منظومه فکری «کُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ» معنی ندارد، یعنی میانهروی در مصرف و خوراک داشته باشید، وجود ندارد. به دلیل اینکه در آن طرز تفکر، اصل بر کامجویی و حداکثر کردن لذت از دنیا است…، اینکه خوشبختترین آدمها کسانی هستند که بیشتر در دنیا کامجویی کنند.
درحالیکه در تفکر جهادی اینگونه نیست؛ میگوید اگر دیدی همسایه تو گرسنه است، باید از خودت بزنی و به او بدهی.«و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه».
در آستانه انقلاب که روحیه جهادی شد، آدمهایی ساخته شد که دو ساعت در صف نفت میایستاد، دو پیت نفت میگرفت اما وقتی میدید یک پیرزن یا پیرمرد در انتهای صف ایستادهاند و طاقت ندارند، نفت را به آنها میداد و دوباره در صف میایستاد؛ حتی تا درب خانه هم برایشان میبرد. جلوی خانه خودش برف جمع شده بود، به آن کاری نداشت، میرفت جلوی خانه کسانی که ناتوان بودند را تمیز میکرد. این روحیهها مشاهدات ماست.
در حالیکه در آن منظومه فکری، میگوید اگر چیزی مال خودت است چرا از آن استفاده نکنی؟ حتی بالاتر از این، در طرز تفکر غربی میگوید مال خودت را در دریا بریز برای اینکه قیمت را متعادل یا کنترل کنی. اگر تولید گندم زیاد باشد، قیمت در بازار پایین میآید، بنابراین منفعت تو در این است که مازاد گندمی در بازار هست ، برای اینکه قیمت بالا بماند در دریا بریزی. در حالیکه میلیونها نفر در آفریقا برای یک وعده غذا در ۲۴ ساعت درماندهاند و شکمهای بچههایشان از گرسنگی باد میکند.
این دو طرز تفکر است. متأسفانه این طرز تلقی آثارش به کشورما هم رسیده است و کسی که آنگونه (تفکر جهادی) فکر کند، میگویند دیوانه، نادان، پخمه یا … است اما کسی که با قالتاقبازی از همه جا بکند را میگویند که باهوش است.
آقای دکتر! بحث دیگری که خودتان هم در ابتدای صحبتتان گفتید در مورد مرز انقلابیگری و افراطیگری بود. به گونهای که برخی سعی دارند در جامعه القا کنند هر کس مشی انقلابیگری دارد از مرزهای علم و منطق عبور میکند. به نظر شما انقلابیگری در مدیریت جهادی چگونه تعریف میشود؟
من اوائل انقلاب را مثال میزنم؛ انقلاب شده بود، دولت دست خودمان افتاده بود و دولت موقت سر پا بود. روشهایی که دولت موقت به کار گرفته بود، امتداد عادی روشهای زمان شاه بود. حتی سربرگهایی که برای مصارف اداری باید به کار گرفته میشد سربرگهای زمان شاهنشاهی بود…
حضرت امام (ره) بر اینها شوریدند و با تشر به آنها گفتند شما ها چه کار میکنید؟ شما عُرضه ندارید، حتی سربرگهایتان را عوض کنید… یک وقت دیگری فرمودند شما هنوز همان اسکناسهای دوران طاغوت را دارید، اینها را عوض کنید.
آن شوریدن شور انقلابی است، زیرا آن ضابطههایی که آنها استفاده میکنند قانون نیست، این قانون طاغوت است و قانون انقلاب این نیست، تو قانون انقلاب را زیر پا گذاشتهای… پس قانونشکنی نیست و اگر بنا بود ما به قانون طاغوت احترام بگذاریم که انقلاب نمیکردیم. آنجا انقلاب به این معناست.
اما اگر هرگاه آدم با هر قاعدهای روبهرو شد که احساس کرد این دست من را بسته است، میتواند آن را دور بزند؟ نه! همچین چیزی نیست. همان امام (ره) که آن روز، آن خروش را داشت، یک روز هم فرمود “قانون جمهوری اسلامی حتی قانون راهنمایی و رانندگی مثل قانون شرع است و اگر کسی از ان تخطی کند، گناه کرده است”. شکستن قانون هیچ توجهی ندارد مگر “به نام قانون”.
“به نام قانون” یعنی اینکه اگر در چهار راه این طرف تراکم ماشین است و آن طرف معدود ماشینهایی هستند، چراغ هم به نفع طرفی که ماشین کمی هست، سبز است؛ پلیس میگوید شما متوقف، طرفی که چراغش قرمز است، برود و دارد قانون را میشکند اما اینجا قانون برتر پلیسی میشود که آنجا ایستاده است.
حالا آیا کسی میتواند خودسر این قانون را بشکند؟ خیر. در کشور جایگاههایی است که حق دارد این کار را انجام دهد و در رأس همه آنها نیز مقام معظم رهبری است؛ به خاطر یک مصلحت برتر میگوید حکم اولیه تعطیل و حکم ثانویه اجرا شود. پائینتر از رهبر، مجلس هست، اگر به این نتیجه برسد که قانون عادی، مثلا قانون اساسی اینجا برای ما کفایت نمیکند و باید از آن عبور کرد و دو سوم نمایندگان تصویب کنند، حکم قانون پیدا میکند.
آن وقت شورای نگهبان مخالفت میکند، میگوید من مسئول این هستم که هرچیزی که با قانون شرع و قانون اساسی داشت رد کنم، اما خودش هم قبول دارد که این به مجمع تشخیص مصلحت نظام میرود و اگر در آنجا مصلحت نظام را در این دیدند که این بند قانون اساسی نادیده گرفته شود، شورای نگهبان هم آنجا رأی میدهد. یعنی آقای جنتی در مقام شورای نگهبان و براساس قانون، یک مصوبه را رد میکند اما در مجمع تشخیص از موضع تشخیص مصلحت نظام به آن رأی میدهد.
این فرق میکند با آنکه هر کس دید و برداشت خودش عملی نمیشود یا منافع خودش در خطر است، قانون را کنار بگذارد. این انقلابیگری نیست. این شلختگی و لااُبالیگری است.
مقام معظم رهبری یک سال پیش در مراسم سالگرد رحلت امام (ره) بحث مکتب امام (ره) را مطرح کردند، اینکه مکتب امام ویژگیهایی دارد،”عقلانیت” و “عدالت” در آن است و ذیل “عدالت” این را مطرح کردند که عدالت منافاتی با قانونگرایی ندارد و کسی حق ندارد بگوید من برای اجرای عدالت قانون را لگدکوب میکنم. چه کسی این اجازه را به تو داده است؟! این تظاهر به انقلابیگری و عدالتپیشگی است.
از این فرصتی که به ما دادید کمال تشکر را داریم.
خواهش میکنم. موفق باشید.