حکمتهای نهجالبلاغه خود الگوی عملی عدالت، زهد و شجاعت بوده است
نمایش جلوهای از وحدت و ایمان به خاندان نبوت در رابر
جشن شب ولادت امام رضا علیهالسلام در رابر
گلباران گلزار شهدای روستای قنات ملک زادگاه سردار دلها
دستبند پلیس رابر بر دستان خردهفروشان مواد مخدر
نوروز علوی با تمسک به روحیه اهلبیت و شخصیت امیرالمؤمنین(ع) محقق میشود
هشدار پلیس به رانندگان زیر سن قانونی
مدارس شهرستان رابر تا ۲۸ اسفندماه دایر است
رویداد فرهنگی ادبی رد پای عشق در شهرستان رابر برگزار شد
عشایر ایل بچاقچی و اهالی روستای قنات ملک برگزیدگان دوستدار کتاب کشور شدند
تمدید مهلت ارسال آثار به جشنواره شجره طوبی
اعلام جزئیات مراسم تحویل سال در حرم مطهر امام رضا(علیهالسلام)
پویش ملی «زندگی با آیهها»
برپایی ۱۵ بازارچه نوروزی صنایعدستی در استان کرمان
برگزاری محفل انس با قرآن کریم در محضر رهبر انقلاب
اعمال شب اول ماه مبارک رمضان
از همان دوره ای که حدودا ده- دوازده ساله بودم، زن همسایه، باب دوستی با مادرم را باز کرده بود و هر روز می آمد خانه ما و تا یکی – دو ساعت نمی ر فت. مدام با مادرم از این در و آن در سخن می گفت و خلاصه این که باهم خوش بودند.
به گزارش ” صبح رابر” ، مهدی محمدی روزنامه نگار و خبرنگار چندین دوره ی مجلس شورای اسلامی در وبلاگ مسیحای شرق نوشت : بچه سال بودم و به سن بلوغ نرسیده بودم، خانم همسایه هم خیلی من را جدی نمی گرفت و در خانه ما کاملا راحت بود؛ بدون روسری و دیگر ملزومات یک حجاب نصف و نیمه.
17834230137943110433
روزگار به این منوال گذشت، تا کم کم رسیدم به سن بلوغ. به عنوان یک تازه کار در وادی تکلیف، دیگر حضور آن خانم با همان شرایط در خانه ما، چندان برایم قابل تحمل نبود. امیدوار بودم، نظری به سن و سال من افکنده و از این پس، مراعات بفرمایند.
دیدم که خانم همسایه، چنین برنامه ای را ندارند و ظاهرا اصلا حواسش به این موضوع نیست. تصمیم گرفتم خودم وارد عمل شوم.
از آن پس، هر گاه می خواستم وارد خانه شوم، یا به سمت اتاقی بروم که خانم همسایه است، سرفه های مدام می کردم و “یا الله” های پی در پی، که بالاخره این خانوم متوجه بشوند، که یک جوان به سن بلوغ رسیده ای دارند وارد می شوند و باید مراعات کنند.
سرفه های پی در پی و “اهن و اوهون” های ما هم کارساز نبود و خانم همسایه که از بچگی، مرا “بچه” دیده بود، اصلا دیگر حواسش به این چیزها نبود. من همچنان برایش بچه بودم.زیر نویس بوتیا
ماجرای خانم مسیح علی نژاد و کارهایی که می کند، شباهت عجیبی به اتفاقات آن روزگار من و خانم همسایه دارد. سر و صداهای مدامی که این خانم به راه انداخته اند برای این است که کسی او را ببیند و ببینند که بالاخره ایشان هم به بلوغی رسیده اند و برای خودشان کسی شده اند. پس لابد باید تحویلش گرفت.
من، مسیح علی نژاد را از نزدیک می شناختم و به عنوان خبرنگار در مجلس ، با هم ارتباط کاری داشتیم. انسان محترم و رزنامه نگار خوبی “بود”، اما هیچ گاه او را در حدی نیافتم که سر و صداهایش می نمود.
سر و صداهایی هم که امروز با آزادی های یواشکی اش به راه انداخته، از همان جنس سرفه های مدام و “اهن و اوهونهایش” دوره تازه به دوران رسیدن ما هست.
این روزها،عجیب روزنامه نگار بودنش را فراموش کرده است. و عمدتا در “قالب های دیگری” ظاهر می شود.
کافی است که یک بار دیگر خود را در قامت “روزنامه نگار” ببیند و خود، قضاوت کند، عکس هایش، اداهایش و کارهایش، آنچنان که باید برازنده است؟
انتهای پیام / اختصای بوتیا / نورا ش











