فرهاد نظریان سامانی
به گزارش”صبح رابر“آمریکاییها بعد از شکست نظامی در افغانستان و عراق به این جمعبندی رسیدند که امکان موفقیت مداخله پرحجم و مستقیم نظامی در کشورهای منطقه وجود ندارد و اگر هم مداخلهای صورت پذیرد هزینههای مادی و معنوی آن آنقدر زیاد است که دستاوردهای آن را بسیار کوچک میکند. از این رو، استراتژی نظامی آمریکا از اواخر سال ۲۰۰۶ میلادی دورهای از تجدیدنظر را تجربه کرد و در نهایت جرج بوش رئیسجمهور تندخوی آمریکا از سال ۲۰۰۷ تغییر استراتژی را به طور غیررسمی اعلام کرد. اولین نشانههای این تغییر مسیر مذاکراتی بود که در این دوران میان آمریکا و کشورهای دیگر بطور رسمی و مستقیم یا غیررسمی و غیرمستقیم آغاز گردید. از این سال کشورهای غربی همپیمان آمریکا شروع به کاستن از شمار نیروهای نظامیشان در عراق و افغانستان کردند و چندی بعد آمریکا مذاکره با ایران را برای بررسی امکان واگذاری امور امنیتی عراق به عراقیها پذیرفت. این مذاکرات در سه دور انجام شد و در نهایت و پس از آنکه راهکارهای دیگر به نتیجهای نرسید، آمریکاییها سند موسوم به «توافقنامه امنیتی بغداد-واشنگتن» را امضا کرده و خروج تدریجی از عراق را آغاز کردند.
جرج بوش در زمانی که خروج از عراق و کاستن از مداخلات در این کشور را امضا میکرد، یک مسئله کلیدی ذهن او و سایر دولتمردان آمریکایی را بخود مشغول کرده و آن روند رو به رشد نفرت از آمریکا در خاورمیانه بود. در سال ۲۰۰۶ موسسه نظرسنجی «زاگبی» آمریکا فاش کرد که نفرت از آمریکا که در دهه ۱۹۸۰ در کشورهای اسلامی حدود ۱۵درصد بوده است اینک به میزان ۶۰ درصد نزدیک شده و این در حالی است که به طور میانگین ۸۸درصد مردم در کشورهای اسلامی دیدگاه مثبتی نسبت به آمریکا ندارند. گزارش موسسه نظرسنجی زاگبی از آن جهت نگرانکننده بود که آمریکاییها هزینه نفرت از خود را در افغانستان، پاکستان، عراق، لبنان و … به شکل دادن تلفات انسانی پرداخت کرده بودند. برای آمریکاییها سال ۲۰۰۷، پرتلفاتترین سال حضور نظامی در افغانستان و عراق بود. از این سال آمریکاییها موضوع تلاش برای جهانی کردن ارزشهای آمریکایی را که توصیه جدی نئوکانهایی نظیر هانتینگتن، فوکویاما، پل ولفوویتز و … بود متوقف کردند و پروژه تلاش برای بهبود چهره آمریکا در خاورمیانه را شروع کردند. براساس این پروژه تا زمانی که شرایط آن فراهم نشده و مردم منطقه در برابر آن واکنش خشمگینانه نشان میدهند، حمله به یک کشور را کنار گذاشته و از رهبری یک ائتلاف نظامی علیه یک کشور نیز اجتناب نمایند. دقیقا بر همین اساس بود که آمریکاییها رهبری عملیات مداخله در لیبی را به فرانسه سپرده و خود گاه و بیگاه به نقد این مداخله میپرداختند.
علاوه بر این آمریکاییها تصمیم گرفتند نظریه حفظ رژیمهای همگرا را بار دیگر جایگزین «دمکراتیزه کردن کشورهای اقماری» نمایند. پیش از این براساس نظریه «خاورمیانه جدید» روی این موضوع تاکید میشد که تامین منافع درازمدت ایالات متحده در گرو بازسازی و نوسازی رژیمهای وابسته میباشد. در عین حال این نکته هم حائز اهمیت بود که طرح خاورمیانه جدید یا بزرگ که ورد زبان دستگاه دیپلماسی آمریکا بود، رژیمهای پادشاهی و فاسد وابسته به آمریکا را نگران کرده و آنان را در معرض فشار بیشتر از سوی شهروندان خود قرار داده بود. در واقع طرح جدید آمریکا که از سال ۲۰۰۷ به اجرا درآمد از یک سو آب پاکی روی دست مردمی که گمان میکردند آمریکا و غرب آنان را در نوسازی سیاسی کمک میکنند، ریخت و از سوی دیگر به امثال ملک عبدالله در عربستان، حسنی مبارک در مصر و زینالعابدین بن علی در تونس اطمینان دادند که حفظ این رژیمها در اولویت بیشتر است.
البته رژیمهای وابسته به آمریکا علیرغم آنکه بار دیگر در کانون پشتیبانی غرب قرار گرفتند اما اکثر آنان نتوانستند در مقابل موج مردمی مقاومت نمایند. رژیم مبارک اگرچه از سوی آمریکا و طرح خاورمیانه بزرگ خیالی آسوده پیدا کرد اما از آماج خروش مردم نتوانست گریزگاهی بیابد. این به آن معنا بود که طرح آمریکا تا آنجا که به رژیمهای اقماری باز میگشت چندان به جایی نرسید ولی موج آمریکا ستیزی مردم اندکی تخفیف پیدا کرد. سیاستهای مبتنی بر «تغییر» اوباما اگرچه یک دروغ بزرگ و فریب انتخاباتی بود اما توانست وجهه آمریکا را در فاصله ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ کمی بهبود ببخشد. بعنوان مثال گزارش مؤسسه «گالوپ» که اخیراً خبرگزاری فرانسه منتشر کرده است نشان میدهد که از میزان کسانی که در جهان اسلام معتقد بودند هر کدام از بوش و اوباما برای انتخاب شدن در دور دوم ریاست جمهوری شایستگی ندارند ۱۰ درصد کاسته شده است. گالوپ میگوید میزان عدم تمایل در جهان اسلام برای انتخاب شدن دوباره اوباما ۷۰ درصد بوده است و حال آنکه این نسبت در زمان نزدیک به انتخابات دور دوم ریاست جمهوری بوش (۲۰۰۴) ۸۵ درصد بوده است.
آمریکاییها پس از آنکه متوجه شکست فاحش برنامه مداخله نظامی در جهان اسلام شدند به دو شیوه روی آوردند؛ شیوه اول «چابکسازی نظامی» بود. آمریکاییها تصمیم گرفتند به مداخله مستقیم در امور نظامی-امنیتی افغانستان خاتمه دهند و کاری به «تروریزم» نداشته باشند و با امضای یک توافقنامه امنیتی، بخشی از نیروهای نظامی خود را در حدود ۱۲ پایگاه در افغانستان نگه دارند تعداد این نیروها بین ۱۲ تا ۱۸ هزار نفر برآورد شده است. آمریکا در این روزها سرگرم امضای یک توافقنامه امنیتی با دولت کرزای از یک سو و مذاکره امنیتی با سران اصلی طالبان است. به گمان آنان طالبان برای حکومت بر افغانستان از شانس بیشتری نسبت به حکومت فعلی برخوردار است. این در حالی است که هم آمریکاییها و هم طالبان در مواجهه با رسانهها «ژست مخالف مذاکره» به خود میگیرند. آمریکا وجود پایگاههای استراتژیک در ایالتهای مختلف بخصوص ایالتهای شمالی و غربی افغانستان بمنظور کنترل سه قدرت آسیایی یعنی روسیه، چین و هند را برای خود یک ضرورت استراتژیک دانسته و تداوم ابرقدرتی خود در دهههای آینده را منوط به حفظ این پایگاهها میداند.
شیوه دوم آمریکا «نیابتی کردن درگیریها» است. آمریکاییها در سال ۲۰۰۲ زمانی که طراحی عملیات نظامی علیه رژیم صدام حسین را در دستور کار داشتند با صراحت از پذیرش نقش گروههای اپوزیسیون عراقی اعلام بینیازی میکردند آنان در اجلاس اربیل که حدود سه ماه قبل از آغاز حمله به عراق برگزار کرده و در آن گروههای کرد، شیعه و سنی را هم دعوت کرده بودند با صراحت گفته بودند: «نیازی به مداخله و مشارکت شما نیست ولی میتوانید نظرات خود را به ما بگوئید.» البته براساس خاطراتی که بعضی از شخصیتهای امروزی عراق منتشر کردهاند تعدادی از رهبران احزاب عراقی از جمله رهبران شیعه اعلام کرده بودند که اداره عراق ربطی به آمریکا ندارد و خود عراقیها باید زمام امور را به دست گیرند.»
اما این برنامه یعنی دخالت مستقیم و به حاشیه راندن نیروهای داخلی توسط آمریکاییها نتیجه مناسبی برای غرب دربر نداشت و کنار گذاشته شد. اولین بار انگلیسیها در افغانستان طرحی را در «اجلاس ۲۰۰۸ کابل» ارائه کردند که براساس آن باید «لویه جرگه» با حضور سران طوایف مختلف افغانی- از جمله حزب اسلامی حکمتیار- با همراهی مسئولین دستگاههای انگلیسی و آمریکایی در افغانستان شکل میگرفت و اداره امور محلی سیاسی و امنیتی به رهبران افغانی واگذار میشد. لویه جرگه با این ایده و با حضور ۱۰۰۰ نفر شکل گرفت. آمریکاییها تا آن موقع این ایده انگلیسیها را قبول نداشتند و بگومگوی آمریکاییها بر سر ایده انگلیسیها به درگیری و برکناری سرفرماندهی آمریکا در افغانستان منجر شد و پس از آن «دیوید پترائوس» راهی افغانستان گردید و به محض ورود اعلام کرد که امنیت افغانستان راهحل نظامی ندارد. آمریکا در فاصله ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ درگیری نیابتی را در افغانستان و پاکستان تجربه کرد نتیجه آن مصونیت بیشتر نیروهای غربی و افزایش تعداد کشتههای افغانی بود و از این رو وزارت دفاع آمریکا در ارزیابی شرایط سال ۲۰۱۰ و مقایسه آن با ۲۰۰۷ اعلام کرد که استراتژی جدید به ثمر نشسته است.
آمریکا در سوریه درگیری نیابتی را به جنگ نیابتی تبدیل کرده است. یعنی سازماندهی مخفی یک درگیری طالبان- کرزای را به سازماندهی مخفی یا نیمهمخفی یک جبهه فراگیر منطقهای علیه دولت سوریه تبدیل کرده است. آمریکا از یکسو پشتیبانی قاطعی از گروههای تروریستی دارد و در همان حال از «راهحل سیاسی» هم در ظاهر حمایت میکند تا وقتی تروریزم به بنبست رسید، راهی برای مشارکت در روند جدید داشته باشد.
جنگ نیابتی یک چاشنی و لازمه مهم دارد و آن هم «غفلت» است. اگر مسلمانان بدانند که در جنگ نیابتی به جای نظامیان متجاوز آمریکا کشته شده و در خدمت یک طرح اطلاعاتی آمریکایی علیه خود و کشور خویش قرار گرفتهاند، از میانه راه بازمیگردند.
سعدالله زارعی