پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

6:09:14 - دوشنبه 15 دی 1393
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
شهیدی که با عشق حسین(ع) حسینی شد
احمد با غم مصیبت حسین آشنا است و گویی می رود تا پدرش نه به گفتار بلکه در عمل درک حسین زهرا کند احمد ساک می بندد و قلب قاسم با لحظه لحظه ی گام هایش می تپد و خلاصه پسر خوش قد و بالایش پا در جبهه می گذارد …

به گزارش ” صبح رابر” پیوند  دل را به نام نامی سالار کربلا حسین زهرا (س) می زنیم که شهیدان راهش به ظهر غریب  عاشورا اقتدا  کردند و یا در راه عشق  مولای بی سرشان نهادند که بی شک عشق حسین  حسینی کند  شهید را …

پدرش نوکر ارباب بی کفن بود و مادرش با اشک بر مولایش شیر به او نوشاند  پا به عرصه کودکی که  نهاد  حنجره پدش غرق از حزن و اندوه حسین گوشش را نوازش آهنگ پر طنین کربلا  کرد .

و طفل شیر  اشک خورده دیروز نم نَمک با اسطوره اشک تاریخ (حسین  فاطمه (س)) آشنا می شود حال احمد نوجوان شده و اشکش قرین  با نوای ذکر اربابی شده که از زبان پدر روضه خوانش می شنید پسر جوانش را با دست خود کفن کرده  و به دنبالش گریه کرد، آهی کشید و بر قد و بالای  جگر گوشه اش نظاره حسرت آمیز  انداخته است .

شهید احمد علی افضلی

انگار امتحان حسین  از نوکرش فرا رسیده موسوم جنگ است و دشمن بعثی بی رحم  و متجاوز ، همه جا  هیاهیوی « هل من ناصر ینصرونی »

گوش نواز عاشقان کربلاست  اکنون  احمد علی ۱۸ ساله  است ، رشید ، ورزشکار ، با ادب ، زیبا رو و بس خوش اخلاق و صد البته دیوانه و شیدای گودی قتلگاه و زانوزدن پدر بر سر نعش پسر  و ممزوج شدن اشک  حسین  با خون  علی ناکان  و به مصداق بیت « کربلا یعنی زدل یاهو زدن     بر سر نعش جوان  زانوزدن » رویای فدا شدن در راه وطن را در سر می پروراند  اما دل پدری  که هر بیت شعر نام حسین  (ع) را می خواند تنش  را می لرزاند و با همه وجود اشک می ریزد و سخت تر از آن است  راضی به مرگ عزیزش شود  تا این که خبر شهادت سردار رشید روستا  حاج علی ژاله ، زمزمه هر محفلی می شود  و انگار کربلایی ، کربلایی تر شده  درس که سهل است  شور جوانی ، پدر و مادر  را نیز فدایی می بیند و خود  را در مسیر لبیک به ندای رهبرش می پندارد  که بعد  ها اشک  مادران دلواپس  از اعزام  همسن  و سالانش جلوگیری می کند .

اما احمد  با غم مصیبت حسین آشنا است و گویی می رود  تا پدرش  نه به گفتار بلکه در عمل درک حسین زهرا کند  احمد ساک می بندد و  قلب قاسم با لحظه لحظه ی گام هایش می تپد  و خلاصه پسر خوش قد و بالایش پا در جبهه می گذارد …

و هم رزمانش نقل می کند که لبخند همراهش موج از شهادت می زد  و چهره خاک خورده عشق جبهه ها روز به روز مظلوم تر و شهادتی تر می شد .

تا این  که موج انفجار کاتیرشای دشمن در شهر ما و در تاریخ ۰۴/۱۲/۱۳۶۵ عاشق شهادت را به آرزویش می رساند  همان آرزویی که وقتی خبر شهادت او را به پدر و خانواده اش می رساندند  قاسم کریم را یک هفته تا ده سال پیر کرد و تازه می دانست  که چرا  رمق از زانوان حسین بر بالین  پسرش رفته ، زینب را به گودال قتلگاه کشانده  که این امر او را به این واداشت  که یک عمر  مصیبت علی  اکبر بخواند  چون نتوانست  و حقیقت  نوجوان مرده  خبر از دل بابا دارد  / هر که  میرد ز غم مرگ جوان جا دارد ، را به معنای واقعی معنا کند .

Picture 2192

زندگی نامه شهید احمد علی افضلی

شهید احمد علی افضلی  در تاریخ ۲۵/۰۸/۱۳۴۷ در روستای ننیز علیا در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود . ا ز آغاز کودکی با توجه به این  که محیط  زندگی  والدینش با ذکر نام امام حسین (ع) مأنوس بود ، عرفان گذشت و جانمردی و روحیه شهادت  طلبی را خود احساس کرد .

دوران تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ی مسلم ابن عقیل و دوران راهنمایی را در مدرسه ی شهید باهنر در روستای محل زادگاهش با موفقیت به پایان رساند  سپس وارد مرحله دبیرستان  در بخش رابر شد .

نیاز آن جامعه برای اعزام حوانان به جبهه احمد خودش را در این مسیر تصور می کرد  اما بدلیل  آنکه سن و سال او برای اعزام به جبهه مقنضی  نبود  از ثبت نام  او جلوگیری کردند  این مسأله روحش را آزاد می داد  گویا آتش رشادت ،جوانمردی و خدمت به اسلام قلب نازنیش را جریحه دار می نمود  بطوریکه  در جلسات مذهبی با گریه سعی در آرام نمودن خود می نمود .

بالاخره در سال ۶۵ سال سوم دبیرستان موعود فرا رسید و عشق ابا عبدالله(ع) و خاطره  رشادتهای شهدای کربلا او را دیوانه کرد تا  اینکه شهید حاج علی ژاله یکی از فرماندهان  عای رتبه لشکر ۴۲۱ ثارالله به شهادت رسید و همین مسأله این جوان را بیشتر به طرف جبه  کشاند  با توجه  اینکه  شهید در چند رشته ورزشی خصوصاً فوتبال  و والیبال سرآمد  همه بود  ان قدر  خوش اخلاق و با گذشت بود  که برای دوستانش همیشه خاطره ماند ه.

به هر حال  شهید در مورخ ۱۸/۱۱/۶۵ به همراهی سپاهیان  مهدی عازم میدان  نبرد شد  هر کس از جبهه می آمد می گفت  که احمد شهید می شود  سؤال می کردیم چرا ؟ همه اذعان داشتند که روح نبرد و دلاوری و تقوای درونی به گونه ای در چهره اش هویدا  شده است  که در مورخ ۰۴/۱۲/۶۵ در جبهه فاو  که این جببه خود را دلخواه انتخاب نمود و نبرد آن مکان  را سرلوحه  مبارزه  خود قرار داده بود  بالاخره  در همان  مکان با آتش کاتیرشای دشمن بعثی در خون پاکش غلطید  یادش کرامی و برای همیشه  خاطره شهادت عشق به وطن و عشق به اسلام را که با خون سرخش نوشت پاس داریم .

شهید احمد علی افضلی

زبان حال پدر شهید احمد علی افضلی

خدایا تو گواهی که من بنده ای ناچیز به درگاه تو بودم و نوکری  پسر پیغمبرتو را اختیار کردم وارد درس دین ودینداری و شهادت را به ما آموخت ، سرورم مولایم ، حسین جانم  اگر در کربلا  علی را داماد نکردی  خود آگاهی  که من در کربلای ایران  احمد را داماد نکردم  از تو می خواهم  این فدایی علی اکبر  را از نوکرت  قبول فرمایی .

شهید احمد علی افضلی

 خاطره ی سکینه سادات افضلی  مادر شهید

مادر شهید سکینه می گفت : ۷فرزند دارم که سه فرزند پسرم به جبهه اعزام شدند احمد علی ، تاجعلی ۲ سال در جبهه در لشکر ۷۷ خراسان  بود و شیمیایی شده   ، یوسف  به عنوان جهادگر  اعزام شد.که احمد علی جز شهدای عدوات  می باشد  ۴۰ روز از رفتن او به جبهه نگذشته بود که در عملیات فاوبه شهادت رسید

مادر شهید بیان کرد خدا خصوصیات خوبی به آنها  داده بود که لایق شهادت  بودند ، احمد علی به دردمندان و محرومان رسیدگی می کرد  اخلاق نیکویی داشت در مراسمات شهدا در صف اول بود دوست  شهید علی ژاله بود و علاقه زیادی به حُربن ریاحی داشت .

 

شهید احمد تا زمانی که راه افتاد و حرف زدن را آموخت  در بدو زندگی  حدوداً ۴ یا ۵ ساله بیشتر نداشت  که همکاری او در یاری رساندن امور خانواده باعث تعجب  همگان بود، آدم خوش برخوردی بود بطوری که  هر گاه پدرش یا یکی از اقوام قصد مسافرت داشتند سعی می کردند احمد را ببوسند  چون بین  روستایان  این مسأله حاکم بود  که در موقع مسافرت رفتن،  برخورد باآدم خوشرویی کنند  که سفر خوبی داشته باشند ، از این جهت  زبان زد بود .

به دوران دبیرستان که رسید چنان آراسته بود بطوری که از تماشای  او سیر نمی شدم  و هر گاه احساس می کردم  اگر برایش اتفاقی بیفتد آیا تحملش را دارم یا نه ؟ …

شهید

کلاس  سوم دبیرستان بود برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد و بعد از دوره آموزشی نظامی  در کرمان به مدت ۱۵ روز بطول انجامید ۲ روز مرخصی داشت  وقتی آمد  سر از پا نمی شناخت اول دیدار با  دوستان و اقوام و آشنایان بعد آمد پیش من و گفت   مدر پول بده می خواهم بروم آرایشگاه موهایم را کوتاه کنم  ، مدتی گذشت  رفت و آمد  هنوز موهایش  را اصلاح نکرده  گفتم  مادر مگر آریشگاه نرفتی ؟ گفت نه  مادر ، ناراحت نباش من فردا  صبح  عازم جبهه ام صدام خودش موهایم را کوتاه می کند .

دل تو دلم نمانده بود  گفتم مادر  این چه حرفی است  که می زنی  من حال عجیبی داشتم دست و پایم می لرزید  ولی احمد  شور و شوق  عجیبی داشت  کم کم بتورم شده بود  که باید  از جوان  خوش قد و بالایم  دل بکنم  چون او تصمیم خود را گرفته بود  راهی شد …

قسمتم این بود  پس از یک ماه  با جنازه هیجده ساله ام، داماد شده ام  روبرو شوم  اقوام و همسایگان در منزل جمع شدند  و همه آماده تشییع جنازه ف که سوای مسأله شهادت  برای هر مادی سخت است .

اگر  چه برای مادر و فرزند  سراسر زندگی خاطره است  اما به همین اکتفا می کنم.

۲

 

خاطره ی طاهره  خواهر شهید از برادر شهیدش  

وقتی که راهی جبهه شد بین گوسفندان گله  قوچ بزرگی داشت وقت خداحافظی با تأکید به مادر گفته بود  گوسفند را قربانی  تاسوعای امسال کنید . خبر شهادتش را دادند شاید مادر بی تاب و داغدیده  نذر پسر را فراموش کرده و گوسفند را برای کسانی به مراسم آمده اند  ،آماده ذبح می کنند  اما یکی از اقوام  به عنوان هدیه گوسفندی را می آورد  که مرتبه اول از ذبح گوسفند جلوگیری می شود و دوبار ه این ماجرا  تکرار می شود  شاید باورش یرای کسی سخت  باشد اما هفت بار گوسفند  نذری  احمد  خوابانده می شود  اما قربانی  نمی گردد و هر بار به طریقی جان سالم به در می برد تا زمانی  که محرم می رسد  و همین گوسفند  در روز تاسوعای حسینی  برای عزاداران  ارباب  بی کفن  ذبح می شود  اخلاص و ارادت شهید  از نذری  که به امام حسین (ع) کرده بود مشخص می شود.

۳

خاطرهای از شهید احمد علی افضلی به نقل از دوست شهید

همه چیز از بین می رود و نابود می شود ولی خاطرات شیرین زندگی هیچگاه از بین نمی رود .بخصوص  اگر این تاریخ از دوستی باشد که در میدان نبرد شهادت رسیده باشد .

چه زیباست خاطره شهید ، خاطره بهترین دوستی که شهید شده باشد خاطره من نیز از آن خاطره زیباست .  شهید احمد علی افضلی بسیجی شهیدی که با عشق و ایمان و از خود گذشتگی جان خود را طبق اخلاص گذاشت و جاودانه جان خود را فدا ی این انقلاب کرد  تا سرمشقی برای آیندگان باشد .او کسی بود که صفت جوانمردی را به حد کمال رسانده بود و از همان طفولیّت مرد بود و مردانه زندگی کرد و در جبهه مثل شیر جنگید و او که همیشه عاشق حُربن ریاحی بود و مثل حُر هم آزاد به شهادت یار شتافت  و از این دنیای پر پیچ و خم پرواز کرد و به اعلی علیّین پیوست   و همین روح جوانمردی بود که بعد از شهادت سردار حاج علی ژاله فرمانده گردان۴۲۱ثارالله   ..با دوستان خود عهد بست که اسلحه خونین علی را بردارد و علی وار به سوی جبهه شتافت آری می گفتم از خاطرات او روزی از روزها ی زمان تحصیل که من با احمد علی کلاس سوم دبیرستان بودیم ظهر بود که داشتیم با جمعی از دوستان به مدرسه می رفتیم چون می بایست مسافت سه کیلومتر را پیاده راه برویم در بین راه احمد علی گفت که من با دو نفر از شما کشتی می گیرم و برای کشتی شرط گذاشتند که درست یادم است که ۲۰ تومان بین گذاشتند و من قرار شد داور مسابقه باشم بالاخره کشتی شروع شد و احمد علی دو نفر را به زمین  زد و همه بچه ها  او را سر دست بلند کردند و بعد از مسافتی  که او را بردند او گفت بیائید دوستان پول خود را پس بگیرید چون شرط در اسلام حرام است آری روحیه جوانمردی داشت و جوانمرد بود و جوانمرد نیز از دنیا رفت .

وصیت نامه شهید احمد علی افضلی

بنام خدای متعال و بنام خدایی که جهان را با نظم  خاصی  به هم مربوط داد اگر چه قلم من در نوشتن و وصف برای دو کلمه شهید و شهادت ناتوان است ولی ناچارم .

کلمه شهید و شهادت در اسلام به معنی ناظر و شاهد و گواه بر اعمال ما انسانها که در روی زمین قرار داریم . شهید به معنی  ناظر و گواه و شهیدنی که با خون خود درخت خشکیده و بی آب  ایران  که همان انقلاب اسلام است آبیاری می کند و به مرحله تکامل و کمال انسانی و معرفت می رسانند و ما فرزندان این انقلاب باید مانند علی اکبر حسین و مانند طفل امام حسین  که خون خود نثار انقلاب هزارو چهارصد  سال قبل از این کرد ما باید آنچنان باشیم و هر کسی را خداوند از دار دنیا نمی برد کسانی را می برد که مثل طالقانی  باشند ، مثل بهشتی ، مدنی ، صدوقی ، و دستغیب  که بدن آن بزرگوار صد تکّه شد شهید و شهادت دو کلمه هم معنی و قافیه یکدیگرند و لازم و ملزوم هم و از هم جدا نشدنی هستند و تفکیک ناپذیرند همانا ما عزیزانی که جان خود را فدای اسلام می کنند و خون خود را فدای دین و مکتب می کند و کلمه ای که از زبان ابوالفضل برادر دلیر و شجاع امام حسین و فرزند نیکویی آ ن مولا ی متقیان است که می گوید من زنده باشم و خواهرم اسیر شود و من زنده باشم و علی اصغر تشنه باشد ما هم باید پیرو آن بزرگوارباشیم نباید بگذاریم ابر قدرت جهان آن امریکای خون خوار و شوروی جنایتکار برکشور ما و مرز ما حمله کند و ما زنده باشیم .

آنها چنین کاری کنند تا خون در رگهایمان بجوشد از کشور اسلامی مان دفاع می کنیم و نمی گذاریم کسی به آنجا پا بگذارد و خواهران ما را به اسیری می برند  همین است  که هر کشوری حق و عدالت و حقیقت را بشناسد شهید می دهد  و مردان دلیر آن کشور را به شهادت نائل می گرداند و آن کشور عظیم  اسلامی ایران فرزندان وطن خود را به جبهه های حق علیه باطل می فرستند و از مرز کشورمان دفاع می کنند و شربت شهادت می نوشند و اسلحه بر کف می گیرند و از مرز خودشان دفاع می کنند و آن  کسانی که از اسلام دفاع می کنند   و شهید می شوند بر کارهای ما آگاهند . ناظرند . آشکار بر زندگی و اعمال و رفتار ما آگاهند و اگر شخصی که به جبهه می رود و به هر گونه  که خون خود را در راه خدا می ریزد اگر چه گناهی داشته باشد با ریختن خون خود گناهان او پاک می شود اوبه بهشت راه می یابد و از بهشتیان روز قیامت می شوند و به بهترین جا و بهترین مکان راه می یابند. والسلام

 

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب