به گزارش “ صبح رابر” به نقل از زن امروز ، نامش مائده است و فامیلش نظری متولد سال ۱۳۸۰٫ ۱۳ سال بیشتر ندارد و کلاس هشتم است . او در این مصاحبه تنها نیست و همراه مادرش آمده است . روسری زیبایی پوشیده است و چادر زیبایی به سر…از او می خواهم در همان ابتدای گفتگو بگوید حاضر است حجابش را با چه چیزی عوض کند و جواب محکمی می دهد : هیچ … و ادامه می دهد چادر و حجاب نشانی از حضرت زهرا (س) است چگونه من ایشان را الگوی خود بدانم و از نشانه های این بانوی بزرگوار در زندگی ام بهره نبرم. هیچ چیز آن قدر ارزشمند نیست که به خاطر آن حجابم را کنار بگذارم…. می گویم حتی اگر روزی مقام مهمی داشتی می گوید: آری . حتی آنروز هم به خون دایی شهیدم فکر می کنم که چرا او رفت و من ماندم ….
در ادامه گفتگوی زن امروز را با این مادر و دختر محجبه بخوانید :
خانم مرادی که مادر سه دختر از جمله مائده است می گوید: سعی نکردم با اجبار لباسی را تن فرزندانم کنم و از همان ابتدا فرزندانم را با حجاب آشنا کردم البته مائده تاثیر زیادی از مربی صالحینش گرفت و واقعا خانم زاری برای اعضای حلقه زحمت زیادی کشیدند بیان خوبی داشتند و توانستند باور قلبی در آنها بوجود بیاورند.
خانم مرادی در توصیف حجاب می گوید: حجاب مانند ستون یک خانه است که اگر ستونها نباشند آن خانه خراب می شود بدون حجاب نیز جامعه دچار آسیب می شود.
مائده هم می گوید اعتقاد قلبی برای پوشیدن چادر نداشتم وقتی به حلقه و یا مسجد می رفتم چادر داشتم و یک روز اتفاق جالبی برایم افتاد من داخل مسجد بودم که دختر کوچکی چادرم را کشید و گفت : تو چادری نیستی چرا چادر می پوشی و من تعجب کردم و او ادامه داد فقط وقتی میای مسجد چادر می پوشی چرا جاهای دیگه نمی پوشی خیلی برایم جالب بود که این دختر با سن کمش حرف معناداری به من گفت . از آن روز به بعد حضورم در حلقه هدفمند شده بود می رفتم تا مطالب بهتری یاد بگیرم و مربی مان با بیان خوبش ما را متقاعد می کرد که چرا حجاب داشته باشیم و من هر روز مشتاق تر برای شنیدن. وقتی حلقه به نام دایی شهیدم نام گذاری شد احساس کردم دایی ام در حلقه حضور دارد و من را می بیند . باوری که خانم مربی برای ما بوجود آورده بود تبدیل به ایمان شد و من خودم از مادرم خواستم برایم چادر بگیرد.
حالا که چادر و حجاب برایش باوری قلبی شده است می گوید:هیچ وقت برای اینکه دیگران او را تشویق کنند محجبه نشده است و وقتی ارتباط خدا در قلبش شیرینی خاصی ایجاد کرده است نمی تواند به غیر ازخدا کسی دیگر را در خانه دلش جا دهد.
مائده بیان خوبی دارد و در طول مصاحبه توجه به جملاتی می کنم که به کار می برد و گاه مادرش هم نگاهی از سر عطوفت مادرانه به دخترش می اندازد. او ادامه می دهد : گاهی از نصحیت کردن پدر و مادرها ناراحت می شویم در حالی که می دانیم آنهاخوبی ما را میخواهند اما معمولا پدر و مادر ها نصحیت هایشان را موقع دعوا کردن به فرزندانشان می گویند که اثر خوبی ندارد چرا که آنها میخواهند در دیگر مواقع با رابطه دوستانه این حرفها گفته شود.
مائده می گوید: این چادر فقط چادر سرم نیست چادر دلم هم است یعنی من تنها در ظاهر چادر را نپذیرفتم بلکه باطنم نیز حجاب را انتخاب کرده است به همین دلیل است که وقتی با چادر هستم آرامش بیشتری دارم.
مائده از نحوه صحبت کردنش معلوم است دختر با ذوق و سلیقه ای است و دستی بر قلم دارد از او می پرسم می خواهد چه شغلی داشته باشد می گوید: مادرم همیشه می گوید خانه داری بهترین شغل برای خانم هاست من حرف مادرم را قبول دارم اما دوست دارم یک خانه دار نویسنده باشم و یا استاد دانشگاه در رشته ادبیات. چراکه به نوشتن علاقه زیادی دارم و تا کنون ۱۰ داستان کوتاه نوشتم که برخی از آنها در کانون پرورش فکری استان به چاپ رسیده است و این را مدیون مربی صالحین و مربیان کانون هستم که مرا تشویق کردند .
او بیشتر اوقات فراغتش داستان و کتاب می خواند تا بتواند به داستانهایی که می نویسد کمک کند و می گوید: داستانهای من تخیلی بودند اما وقتی می خواستم در خصوص مسائل اجتماعی بنویسم اطلاعاتی نداشتم و بعد از اینکه مربی ام مرا راهنمایی کرد بهتر توانستم بنویسم .
والیبال و دو ومیدانی هم از رشته های ورزشی مورد علاقه اش است و می گوید زندگی نامه تمام شهیدان را خوانده است و درطول صحبتهایش از شهید بابایی صحبت می کند و می گوید : هر کدام از دوستان در حلقه صالحین یک دوست شهید دارند و من نیز شهید بابایی را انتخاب کردم و خیلی ها می گویند چرا دایی ات را به عنوان دوست انتخاب نکردی و من جواب می دهم اخلاقیات دایی ام را می دانم و دوست دارم بقیه دوستانم او را بهتر بشناسند و او را به عنوان دوست خودشان انتخاب کنند.
وقتی از او می پرسم چه جمله ای از شهیدان درباره حجاب به یاد داری می گوید : سرخی خون ام را به سیاهی چادرت امانت داده ام
اینکه اطرافیان نیز به چادر اهمیت بدهند و زیبا بپوشند خیلی اهمیت دارد مربی ما چادر می پوشید اما همیشه لباسهای شاد و رنگی دارد که زیر چادرش هم معلوم نمی شود و در جمع ما و خانم ها از چادرش را درمی آرود و باعث شده بود که همه ما متوجه شویم خانمهای چادری شاد و زیباترند.
در پایان نیز از او می پرسم تا حالا فکر کردی داستان زندگی دایی شهیدت را بنویسی ؟و می گوید: خیلی به آن فکر کردم اما دوست ندارم سختی ها را به یاد خانواده و مادرم بیاورم و با قلم خودم داستان زندگی دایی ام را بنویسم و هر وقت دست به قلم ببردم نتوانستم.
حرفهای مائده شیرین است به همان شیرینی پذیرفتن حجابش … و مطمئنا بیان خوب افراد می تواند در پذیرش باورها موثر باشد همانطور که خانم زاری شیرینی حجاب را به قلب این نوجوانان وارد کرده است .
انتهای پیام/