عالمه حسینی که از مبارزین انقلابی شهر در مبارزه با رژیم پهلوی بود. وی که ۵۷ بهار را تجربه کرده در گفتگو با خبرنگار “ صبح رابر ” از خاطرات روزهای سخت طاغوت و حکومت محمدرضا شاه میگوید که در ادامه مشروح اظهارات وی، تقدیم به مخاطبان گرامی میشود.
لطفاً خودتان را معرفی کنید ؟
عالمه حسینی متولد دهستان جواران فرزند سید جلال، همسر شهید محمود آقا ملایی هم اکنون مدیر مدرسه حضرت ابا صالح (عج) رابر می باشم
از خاطرات آن دوران برایمان بگویید ؟
ابتدا دهه مبارک فجر و سی و ششمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی را تبریک می گویم و درود می فرستم به روان پاک رسول اکرم (ص) اسوه حسنه و اشرف مخلوقات و برگزیده ترین انسان ها در نزد خداوند و همچنین به روان پاک شهدا از صدر اسلام تا شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و همچنین درود روح مطهر ملکوتی بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام راحل (ره) درود می فرستم.
و آرزوی سلامتی برای رهبر عزیزمان حضرت آیت الله خامنه ای و آرزوی ظهور حضرت حجت، که نگاه ناقابل ما به جمال زیبای شان مزین گردد. ان شالله
خدا را شاکریم در عصری هستیم که ۳۶ سال از این نهضت گذشت اما نهضتی که آبیاری آن، می توان گفت با خون شهدا بود، که توانستیم این انقلاب را به اینجا برسانیم. چرا که ما در مسیر روند پیروزی انقلاب ، قبل از پیروزی، سال های ۵۳و۵۴ بود که بیشتر آگاه شدیم.
پدربزرگم روحانی و پیش نماز ، محزردار منطقه و مدرس قرآن بود. مادرم مکتب دار بود و در نجف در محضر مراجع کلاس گذرانده بود
ابتدا حجت الاسلام بروجری و سپس حضرت امام خمینی را سال ۵۴ شناختم ، خانه مان پایگاه روحانیت بود در ماه محرم و رمضان میزبان روحانیون اعزامی بودیم، آقای رحمانی مشاور مقام معظم رهبری مسئول بسیج ایران ، برای اولین بار کمک کرد که بتوانیم اعلامیه های حضرت امام(ره) را در منطقه پخش کنیم .
کتاب های مانند رساله حضرت امام(ره) و دست نوشته ها و اعلامیه ها بیشتر به عشایر شمس الدینی سلیمانی سپرده می شد که در اختناق رژیم ستمشاهی سال ۵۴ اگر جایی روحانیون معظم و همچنین دانشجویان سخن از اسلام و اعلامیه، رساله و ظلم ستم شاه می گفت صدای او در گلو خفه می کردند .
ما تنها دو فرزند در خانواده بودیم که برادرم سید جمال حسینی دانشجوی دانشگاه تهران و از شاگران استاد مطهری و بهشتی بود. خود من از طریق اعلامیه ها ی حضرت امام(ره) و آگاهی از مسائل مذهبی سیاسی و اجتماعی روز علاقه مند و جزء فعالان فرهنگی سیاسی شدم .
اوج مبارزات ما زمان تبعید مقام معظم رهبری به شهرستان جیرفت بود. با وجود روحانیونی مانند آیت الله طالقانی در بافت که پدرم برای ملاقات ایشان به بافت رفته بودند.
یک روز خانه ما را مأموران شاه جستجو کردند و با دیدن کتاب و اعلامیه، پدرم را بردند و آزار و اذیت کردند بعد هم تعهد گرفتند که کسی انها را داخل خانه انداخته، چون آنها را داخی حیاط پیدا کرده بودند.
بعد از آن به تعقیب برادرم پرداختند و او را دستگیر و مدت چند ماه زندانی و اذیت و ازار می دادند .
کلاس های قرآن در مسجد محل با ترس و لرز انجام می شد وهمچنین مراسم تعزیه و عزاداری. بالاخره با دستور فرمان حضرت امام(ره) به مبارزه، هر روز به صفوف مردم اضافه می شد.
زمان تبعید، امام فرمودند: یاران من در گهواره هستند. نسل جوان بیدارشد و با روحانیت به مبارزات ادامه دادند ،و در چهلم شهدای تبریز، یزد، قم، اصفهان و کشکوئیه رفسنجان منجر به راهپیمایی که اولین راهپیمایی بود. میتینگ سیاسی و مذهبی شهر کرمان که در پایان راهپیمایی بود شرکت نمودم. در همین سال بود که تربیت معلم رشته ادبیات قبول شدم و از طریق اساتیدی مانند شهید بزرگوار محمد جواد باهنر و شهید دیگر حجت الاسلام ایرانمنش کلاس هایی داشتم و به تشویق ما به شرکت در انجمن اسلامی منجر شد .
با دانشجویان تربیت معلم برنامه ها و جلسات مذهبی خود را اداره می کردیم، در برنامه های مسجد شرکت می نمودیم. و از طریق انجمن دانشگاه شرکت در راهپیمایی ها و کتاب خانه و توزیع اعلامیه و همه کارها را با فرار و گریز انجام می دادیم در یکی از روزها بود که ساواکی ها در کوچه منزل به ما حمله نموده کتک زدن و مصدوم مان کردند که جمعی از همسایه ها شاهد این برنامه بودند .
بعد از شناسایی یک روز ما را به محل اطلاعات ساواک که نزدیکی های میدان عاشورا بود به جرم شرکت در نماز پایان راهپیمایی و تظاهرات بردند و ما را کتک زده، مدتی نگه داشتن و چون تعدادمان زیاد بود با تعهداتی آزاد شدیم .
قبلا اسامی ما را به مزدوران پهلوی داده بودند شرکت در برنامه تظاهرات مسجد جامع و حمله کولی ها به مسجد که یک روز کامل بعد از درگیری ها منجر به فرار ما شد با جمعی از خواهران بعد از خوردن کتک زیاد ودرگیری و پرتاب سنگ چوب هایی که کولی ها روی آن ها میخ بسته بودند ما را آزار می دادند که شاهد شهادت شهید با قدرت و جوپاری هم بودیم پس از فرار، در کوچه های اطراف ما را تعقیب نموده سرانجام به یک خانه ای پناهنده شدیم، ساعت های ۱۰ شب با لباس مبدل از پشت بام خانه به خانه دیگری رفتیم و جان سالم به در بردیم .
در این فاصله به شهرستان رابر آمدیم و به کمک شهید قباد شمس الدینی و شهید آقاملایی فعالیت هارا ادامه می دادیم، در اینجا نیزبه خانه مان حمله نموده و در حضور همه مردم، سر برادرم سید جمال را شکستند. او در این راه همیشه خدارا شکر کرد و با پرتاب اندکی از خون های سرش گفت خدایا آیا من هم دین خودم را به شهدا و امام ادا می کنم؟ خدایا کمک کن که انقلابمان پیروز شود با فریاد مرگ بر شاه که این خاطره هیچ زمانی از یادم نمی رود .
“استقلال آزادی جمهوری اسلامیگ یکی از شعارهای دیگر بود که ما آن روزها می گفتیم. همچنین” ای شاه خائن آواره گردید، خاک وطن را ویرانه کردی، کشتین جوانان وطن الله اکبر ،کردی هزاران در کفن الله اکبر ، مرگ بر شاه ”
دیگر عکس های تمثال های شاه خائن همه از دیوارها برداشته شده بودند و مجسمه ها پایین آمده بودند اوج بیداری در همه جا مشخص گردید و نزدیکی های فرار شاه بود که رابر هم راهپیمایی داشت، از آن روز هم خاطرات زیادی است .
چهره هایی فعال رابر
و چهره هایی فعال رابر برادر روحانی شیخ منصور بنی اسدی و شیخ عباس جلالی ، مراد عسکری و حجتی نیزاز روحانیون آن زمان بودند.
همچنین سردمداران سال های ۵۷ شخصیت های مذهبی مانند جعفر سبحانی که برای تبعید به رابر آمده بودند، حلیمه مهدی پور در سپاه بود و روح انگیز کریم قاسمی همسر شهید نادری ،عالم رجایی و فاطمه رجایی و خواهران موسوی، رسولیان …
اعلامیه در کف کفش
خاطرات دیگر در کرمان یک روز که اعلامیه ها را می خواستم در مسیر خیابان به دوستانم برسانم ، کف کفش هایم اعلامیه پنهان شده بود بدنم می لرزید آیه الکرسی می خواندم و می رفتم و مقداری سبزی تهیه کرده بودم آمدند کیف مرا گشتند و با دو سیلی محکم گفتند کجا می روی پدر سوخته !
مسیر حرکت جای بود که آیت الله پسندیده برادر حضرت امام قرارشده بود از محل تبعید که آزاد شود به آنجا بیایند .دوستان من در آنجا مستقر بودند.
گفتم می روم منزل خاله ام محکم به سرم کوبیدند برو گم بشو . رسیدم و اعلامیه ها را به دوستانم دادم .
شیرین ترین خاطره
شیرین ترین لحظات شب ورود حضرت امام(ره) به سرزمین ایران همه آسمان چشم شده بود و منتظر سفیر نور بودیم ،که هواپیمای حضرت در فرودگاه فرود آمد و تمام دوستداران امام در پوست خود نمی گنجیدند و خدا را شکر می کردیم، ماشین ها بوق می زدند و فریاد های شادی و الله اکبر بلند شده بود دیگر هراسی به دل نداشتیم انقلاب به اوج خود رسیده بود دیگر شاه فرار کرده و نیروهایش هراسیده بودند وارتش تسلیم شد .آخ خدا چه روزهایی بود .
فردای آن روز به طرف پادگان کرمان حرکت می نمودیم، باران بر سر ما می بارید، مجسمه ها در خیابان ها فرود آمده بود و تکه ای از مجسمه ها را نیز که برادران پایین آورده بودن ما پرت می کردیم در این راهپیمایی مادرم نیز مرا همراهی می کرد و خیلی خوشحال بودیم .
خاطرات شیرین من که در سخنرانی انجمن، آقای نصرالهی تدارک دیده شده بود و همچنین آزادی و دیدار با برادر حضرت امام آیت الله پسندیده و جمعی مبارزان انقلاب .
اما خاطره تلخ حمله به مسجد امام کرمان، که شاهد شهادت برادرانی مانند نامجو ،حسینی، دادوین بودیم. خیلی سخت بود، همین خاطرات تلخ و شیرین باعث اتکای ما به الله بود، سفیر ولایت الهی بود که سروی ازصلاله پاک حضرت ابراهیم ، تبر ابراهیم بردوش، عصای موسی در دست و ردای محمد بر تن آمد تا اسلام احیا شود. در این مسیر، امام روح الله شکنجه ها سختی ها و تبعیدها را تحمل کرد اما خدا این عزیز را حفظ نمود که در مقابل طاغوت زمان، بت شکنی را آغاز کرد و سرانجام بت قرن را برزمین انداخت و حکومت اسلامی به تحقق رسید،” جاء الحق و ذهق الباطل ان الباطل کان ذهوقا “، ان شالله انقلاب را به صاحب اصلی اش آقا امام زمان (عج) بسپاریم .
درگوشه گوشه ی سال ۵۴ تا ۵۷ بودم، نمی دانم از کجایش بگویم، این را اضافه کنم با اینکه روح پدرو مادرم شاد باشد در این مسیر خیلی سختی ها کشیدند آخر خانواده یک پسر داشته باشند در همه صفحه های مبارزه و در همه برنامه ها مذهبی سیاسی شرکت نموده و گوش به فرمان روح الله هم در شهر ها در صحنه حمله دانشگاه تهران یعنی ۱۳ ابان حضورداشت و آن روز کتک زیاد خورده بود بعد از فرار دوباره در همه درگیری ها شرکت داشت پیوسته کفن می پوشید جلو راهپیمایی ها شعارش این بود “تا خون در رگ ما خمینی رهبر ما ست، استقلال ازادی جمهوری اسلامی ”
یکی از خاطرات سال ۵۸ تسخیر لانه جاسوسی بود که برادرم هم جزء دانشجویان خط امام در تصرف جاسوس خانه آمریکا ، نابودی هواپیمایی های آمریکایی در صحرای طبس شرکت داشت .
با شروع فرمان امام (ره) بسیج ۲۰ میلیونی، ۹ آذر ماه سال ۵۸ از ابتدای تشکیل بسیج همکاری می نمودم و در سپاه رابر، پایگاه خواهران را تشکیل دادیم و ۴ نفر را پذیرش کردیم.
در سال ۵۳ اولین باری که شاه به کرمان آمده بود می بایست گل جلویش بگذاریم من آنروز گل نبردم و با روسری شرکت داشتم، مدیر مدرسه روسری مرا در آورد و مجدداً با یکی از دوستانم روسری که پنهان کرده بودم پوشیدیم در مسیر راه ما را کتک زدند و خانم ناظم صبح روز بعد ما را از مدرسه اخراج کرد و در صبحگاه اعلام نمود این ها امل هستند که لچک به سر کردند وپس از سه روز اخراج، ماجرای اخراج مان به پدرم که روز اخراج نبود رسید او هم امد مدرسه گفت دخترم یا حجاب یا مدرسه، من هم گفتم حجاب که مدیر پشیمان شد و ما دوباره به مدرسه رفتیم.
سال ۵۳ در مدرسه ۷۰۰ نفری ما ، سه نفر روسری داشتیم یکی از این خانم ها از خانواده شهید باهنر و من و یک خانم به نام حسین زاده بود هر روز ما را آزار و اذیت می کردند.
خاطره ای از برادرتان برایمان بگویید ؟
خاطره های برادرم را از زبان خودش باید بشنوی اما برای ما تعریف می کرد در شکنجه ها گاهی آب داغ ، آب سرد ، شلاق ، که به زبان آسان است، سوختن سیگا ر و خیلی چیزها که سال هاست آثارش را در بدن خود همراه دارد، استفاده می کردند.
بعد از پیروزی انقلاب ، دست دشمنان شکست خورده و در حمله به کردستان و حمله هوایی طبس همه ناکام ماندند، از آستین صدام جنگ تحمیلی را به راه انداخت که به لطف الهی آن هم خنثی شد و در جبهه هم برادرم ، خودم و همسر شهیدم سهمی داشتیم …
بعد از فرار شاه در رابر
۲۶دی ماه بعد از فرار شاه در رابر نیز حرکتی انجام شد خیلی از افراد دوستداران امام آن روز در راهپیمایی شرکت نمودند و بیشتر حضور عشایر شمس ادینی در رابر از قبیل شهید قباد شمس الدینی چشم گیر بود .
از جمله کتاب هایی که در آن زمان توزیع می شود برایمان نام ببرید ؟
کتاب های که در منطقه توزیع می کردیم کتاب کاشف الغطاء ( ولایت فقیه ) ، از حضرت امام و کتاب های مانند انسان و سرنوشت، داستان و راستان، تکامل انسان ، حجاب استاد مطهری و همچنین حسین وارث ادم ،آری این چنین بود دکتر شریعتی، کتاب های معاد شهید دستغیب و کتاب های دکتر بهشتی و (آیت الله خامنه ای مد ظله ) بود.
زمانی مرا تعقیب کرده بودند کتک می زدند یکبار نیز به من حمله نمودند، یکی از برادران رابری به نام سلاجقه و خانواده ی جوارانی، پروین حاجی زاده که تازه ازدواج کرده بود و در همسایگی ما بودند ، اینسه خانم و دو آقا سنگ به آنها می زدند و مرا نجات دادند .
غم انگیزترین خاطره تان را برایمان تعریف کنید؟
خانم حسینی در حالی که اشک می ریخت و بغض در گلویش بودید می گوید : از فرماندهی گروهان بافت خانه ما را جستجو کردند من و برادرم از پشت بام فرار کرده بودم برادرم را نتوانستند پیدا کنند بابا را دستگیر نمودند و او را به بافت بردند و بعد از یک شبانه روز چون چیزی نیافته بودند تعهداتی گرفته بودند که جمله شان این بود که” شما سادات گدا چکارتان به شاه” .
یک کشیده هم به بابا زده بودند که دیگر بچه هایت این کارهای خلاف را نکنند آن شب، شب سختی برای پدر در بازداشتگاه بود، از خدا می خواهم او را با امام علی (ع) محشور کند خیلی خاطره غم انگیزی بود سرانجام با گذاشتن سند پدر م را آزاد شد . فاصله ای تا پیروزی نبود و به لطف الهی مبارزاتمان بی نتیجه نماند.
یکی از معجزات الهی
یکبار من از پشت بام در حال فرار بودم که کارتون پاره شد ولی خداوند کمک کرد چشم ماموران اصلا کتاب ها و اعلامیه ها را در پله ها ندیدند .
وجود سردار حاج قاسم سلیمانی در راهپیمایی قدرتمان را چند برابر کرد
قبل ازپیروزی یک راهپیمایی بزرگ در روستایمان جواران که از رابر روحانیون و دانشجویان شرکت نموده بودند ، بنا شد ما را دستگیر کنند ، سردار سلیمانی و طایفه شان که آن زمان جزء دلاورمدان منطقه و عشایر سلحشور قدرت مند محسوب می شودند برای حمایت و انزجار از رژیم به کمک ماودر صفوف ما پیوستند و قدرت مان چند برابر شد همین دلاور مرد هم اکنون چون خورشیدی در سرزمین های اسلامی می درخشد از خداوند می خواهیم این بازوی رهبر برای پاسداری از نظام مقدس اسلام حفظ نماید و دشمنانش را نابود کند و با رهبری حضرت امام خامنه ای وسردارانی همچون حاج قاسم سلیمانی به ایرانمان افتخار می کنیم .
ماه بهمن یادآور چه خاطراتی برای شماست ؟
بهمن ماه همه خاطرات برایم تداعی می شود اشک می زیزیم برای اینکه سرمایه هایی در ایران مانند استاد مطهری، باهنر بودند و شهید شدند هم خدا را شکر می کنم انقلاب پیروز شده است ، روز های تلخ ستم شاهی و شیرینی پیروزی فریاد های الله اکبر که در سرزمین مان طنین افکن شده بود و در همه ایران اسلامی یک فریاد بود” الله اکبر خمینی رهبر” زمزمه “مرگ بر شاه و مرگ بر آمریکا” ،سنگ فرش خیابان ها خاطره شهدا، لاله های بر زمین افتاده سرور های روییده روزهای انقلاب امام و یارانش به اینکه شهدا متولدین ۴۲ در گهواره ها و بعد در سال ۵۷ یاران امام و شهدای دوران جنگ جلویم تداعی می شوند .
و کفن پوشیدن بانوان به طرف مسجد جامع، صدای سفیر گلوله و الله اکبر و نهراسیدن ها و برزمین افتادن مجسمه ها وهمه خاطر است در و دیوار شهر و خیابان و ده برایم خاطره است .
از شعارهای آن زمان می گوید:
بر همه دیوارها حک شده بود” الله اکبر خمینی رهبر، مرگ بر شاه ، بختیار ای سگ بی اختیار ، گورتو گم کن از ایران ، شاپوربختیار ای سگ بی اختیار گورتو گم کن برو از ایران ،شاه فراری شده سوار گاری شده” . زمان شورای انقلاب تشکیل شده بود می گفتیم” بازرگان مجری حکم قرآن” .
خودم پرچم دار جلو حرکت می کردم و حتی کفن می پوشیدم و شعارم این بود وای اگر خمینی اذن جهادم دهد ، ارتش دنیا کی تواند جوابم دهد ، توپ تانگ مسلسل دیگر اثر ندارد ،مذاکره ی شاه خائن دیگر ثمر ندارد، شهیدان زنده اند الله اکبر به خون آغشته اند الله اکبر .خمینی آزاده، آماده ایم آماده؛ الان می گوییم ای رهبر آزاده آماده ایم آماده . .
همراه راهپیمایی در مسیر خیابان از میدان باغ ملی به طرف مشتاق گل ها را به طرف نیروهای ارتش پرت می کردیم و بر سر تفنگ ها آنهامی زدند و این یعنی نشانه پیروزی است ما خدا را شکر می کردیم ، عشق ما به ولایت از همان روز اول بود .
کفن پوشیده در مسیر راهپیمایی اگر می خواستند حمله می نمایند با آرامش می رفتیم خجالت می کشیدند و زمانی که زنان جلو بودند کمتر اعتنا می کردند .
اولین روزنامه دیواری که نوشتیم از شهید پویا بود
سال۵۴ روزنامه نوشتیم . اولین روزنامه دیواری که در منطقه و مدرسه راهنمایی به دست شهید محمود آقاملایی ، شهید پویا و شهیداکبر جهانشاهی که دانش آموز دوم راهپیمایی بودند. من آن زمان ۲۰ سال داشتم آمدیم جواران کاریکاتوری کشیدم و متنی نوشتیم و،بچه ها به مدرسه برده بودند و معلم شان تقریبا انقلابی بود به نام مداحی ناراحت نشده بود و روی دیوار نصب کرده بود اما معلم راهنما از راه می رسد و به بچه ها می گوید این چیه آنها می گویند روزنامه نوشتیم ، بچه ها را از کلاس بیرون می کند و بعد می گوید کی به شما یاد داده آنها اسم ما برادر و خواهر را داده بودند .
دژخیم هایی به مسجد جامع حمله کرده بودند، موقع فرار دیدم یک نفر را تنهایی می زنند ، دو نفر بودیم دیدیم زیاد محکم او را می زنند، آجر هایی که اطراف صحن مسجد با شجاعت آجر محکم زدیم توی سرشان آن فرد که فامیلش حسینی بود بعد حسینی منش جزء جانباز انقلاب شد توانست فرار کند ، ما را تعقب کردند و ما را نرسیدند ،ضربه طوری بود که توانست او فرار کند و زخمی شده بود .
نیروی ما آن روز چندین برابر شده بود با اینکه گاز اشک آور ریخته بودند و بهمان از چند طرف سنگ می زدند صدای گلوله و فضا تیره و تار شده بود ولی خداوند یک قدرت خاصی به ما داده بود و جمله من که خانم های آن زمان شاهد بودند می گفتم صحنه عاشورا مجسم کنید آنجا زیلو خیلی انبار شده بود و در بالای آن ایستاده بودم می گفتم هم اکنوت صحنه عاشورا را مجسم کنید خانم ها نترسید داریم امتحان می شویم صحنه آتش زدن خیمه حضرت زینب را ببینید. خانم های انجم شعاع، حاجی زاده و اطرافیانی که هنوز مرا می بینند می گویند سخنان آن روزت هنوز در گوش ما تداعی است
در خصوص نامه رهبری می گوید:
شناخت اسلام، ایمان به خدا، برداشت از دین مقدس اسلام و کتاب آسمانی مان قرآن، که برگزیده ترین کتاب ها و سرنوشت انسان ها بهترین دستورات زندگی و سالم ترین دستورات برای پرورش نسل جوان هم برای دنیا و هم برای آخرت و هم برای آموختن علم و آگاهی توأم با مسائل روز غنی سازی، اکتشاف و … در آیات متعدد قرآن اشاره شده است و برداشت رسانه ها و حکومت های غربی از دین نسل جوان و تحمیل یک دینی که تکفیریانی مانند داعش و گروه های منافق به آنها عرضه کردند نیست .
ما حرکت شارلی ابدو را محکوم می کنیم. این باعث شد رسول اکرم(ص) که مظهر اخلاق ،ادب ، معرفت ،فرهنگ از خود گذشتگی ،فداکاری ،گذشت، ایثار و نوع دوستی بودند را بشناسانیم
و اگر اینگونه که رهبر می خواهد اسلام از گزند مصون می مانند و دشمنانش نیز نابود می گردد و نسل جوان آگاه می شود و برتعداد مسلمانان افزوده می گردد و معرفت دینی و قرآنی پیدا می کنند و حق واقعی اسلام را می شناسند و همیشه این سخن است که “جاء الحق و ذهق الباطل ان الباطل و کان ذهوقا” و در دوران تاریخ روش دشمنان اسلام همین بوده ولی خداوند وعده داده که دشمنان نابود می شوند .
شبکه گوناگون چهره اسلام را خشن معرفی نمودند این پیام رهبر و درخواست مقام عزیز به آنها می فهماند اسلام اینگونه ای که دشمنانش اسلام هراسی به راه انداختند نیست، بلکه اسلام واقعی باید معرفی شود و اگر جوانان بخواهند می توانند شناخت پیدا کنند و از این خطر مصون باشند .
سخن آخر
پیام من به اینکه نه ادعا کنم که زجر کشیده انقلاب ام، خدا خودش قضاوت کند سی و چند سال از انقلاب می گذرد قبل و بعد از آن، خانواده خودم عاشق ولایت بوده ند و عمل به دستورات ولی امر را یک تکلیف می دانستند و مقتدایمان حضرت رسول اکرم(ص) و الگویمان فاطمه زهرا(س) و فرزندانش و در این راه خدا را شاکریم که ایستاده ایم و حاصل عمرم همیشه در صحنه حضور داشته و از حرکت برای پیروزی انقلاب وبرای حفظ انقلاب تا تقدیم شهیدمان و ادامه راهش همیشه آماده بودیم . گوش به فرمانیم و حاضریم اگر دستوری باشد حتی جان فدا کنیم تا اسلام بماند . و قرآن بماند و رسالت و مکتب باشد و به صاحب اصلی اش آقا امام زمان (عج) سپرده شود .
همانطور که گفتیم لبیک یا روح الله می گوییم لبیک یا خامنه ای ، مرگ بر دشمنان اسلام تکفیری ها صهیونیست ها و آمریکایی ها و مستکبرین عالم .