به گزارش “ صبح رابر“شهید عیسی حیدری در یکم خردادماه سال ۱۳۴۳ در روستای بیدزنوئیه، پنج کیلومتری شهر ستان رابر در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود و نام پدر بزرگوارش شهریار ونام مادرش صغری بود.
این شهید بزرگوار سه برادر و دو خواهر دارد از ابتدا در مکتبخانه، قرآن را آموخت و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای مجاور به پایان رساند و برای تحصیل در مقطع متوسطه وارد شهر شد و در آنجا به مبارزه علیه رژیم پرداخت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم زمان با آغاز جنگ، تحصیل را رها کرده و عازم جبهههای حق علیه باطل شد و به دلیل ذکاوت و شجاعت و تدبیری که فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله در او مشاهده کردند ، فرماندهی گروهان غواص گردان ۴۱۲ لشکر منصوب شد و شهامت و رشادت و تدابیر نظامی این شهید به ویژه در عملیات های کربلای ۴ و ۵ زبان زد فرماندهان و رزمندگان لشکر ثارالله بود وسرانجام سردار شهید عیسی حیدری در در عملیات کربلای ۵ روز۱۹دی ماه سال ۱۳۶۵وبا بدنی مملو از تیر و ترکش به برادر شهیدش موسی پیوست .
دستهای از ارازل و اوباش با سیم کتکش زده بودند
اوایل انقلاب همراه عیسی در یکی از خیابانهای شهر رابر در حال قدم زدن بودیم. یکی از اراذل شناخته شده شهر، برای خانمی ایجاد مزاحمت کرد. عیسی او را از انجام این کارها نهی کرد و با او برخورد نمود. با توجه به رعب و وحشتی که خوانین و قانون شکنان در رژیم سابق ایجاد کرده بودند، از عواقب اقدام عیسی نگران و منتظر اقدام متقابل اراذل و اوباش بودم، لذا مرتب جویای احوالش می شدم. یک روز که به سراغش رفتم، متوجه شدم بدنش کبود است. علت آن را که جویا شدم، گفت دستهای از ارازل و اوباش با سیم کتکش زده اند.
عقد کردم با تکه زمینی در گلزار شهدای روستامون
تابستان سال شصت و چهار بود که در یکی از خیابانهای شهر بافت به عیسی برخورد کردم. بعد از خوش و بش معمول، از وضعیت زندگی اش پرسیدم. گفتم: دانشگاه رفتی؟ ازدواج کردی؟ گفت:عقد کردهام. گفتم: مبارکه. پس حاضر شدی ازدواج کنی، حالا طرف کی هست؟ گفت: تکه زمینی در گلزار شهدای روستامون.
به فرمانده قول داده بودم برگردم
قبل از عملیات والفجر۸، در کنار ماموریتهای کاری اش، دروس سال چهارم دبیرستان را هم می خواند. وقتی از مجتمع آموزشی اهواز برنامهی امتحانی را برایش فرستادند، از فرمانده گردان اجازه گرفت تا در جلسه امتحان حاضر شود. رفت، ولی فردای آن روز، به مقر برگشت. گفت: امتحانات به زودی تموم شد؟ گفت: نه، فردا دوباره در ساعت های ۸ تا ۱۰ امتحان دارم. گفتم: چرا برای یک شب برگشتی؟ گفت: به فرمانده قول داده بودم برگردم. صبح روز بعد، مجدداً اجازه گرفت و با طی مسافت طولانی اروند کنار تا اهواز، که وسیلهی نقلیه کم تردد می کرد، در جلسهی امتحان حاضر شد.
نمیشد عیسی را در منزلش پیدا کرد و به او تسلیت گفت
در عملیات والفجر هشت، علاوه بر موسی حیدری برادر کوچکتر عیسی تعداد زیادی از رزمندگان همشهری وی نیز به شهادت رسیده بودند. نمیشد عیسی را در منزلش پیدا کرد و به او تسلیت گفت، چون مرتب در حال سر زدن به خانواده های شهدای عملیات بود.
این روحانی چرا بدون عبا و عمامه صحبت میکرد؟
فردی را برای ادامه خدمت؛ به گردان عیسی معرفی کرده بودند. هنگام ورودش به محل استقرار گروهان، عیسی مشغول صحبت برای نیروها بود. فرد تازه وارد بعد از اتمام صحبتهای او، از یکی از بچهها پرسیده بود: این روحانی چرا بدون عبا و عمامه صحبت میکرد؟
دشمن، بچهها را روی آب میزد
دشمن، بچهها را روی آب میزد. تیر از همه طرف میآمد، ولی عیسی اصلاً نمیترسید. تا صبح، آرام و قرار نداشت؛ آرپی جی شلیک میکرد، به مجروحین سر می زد، نیروها را هدایت می کرد. یک بار هم او را در حالی دیدم که گریه میکرد و می گفت: احمد رنجبر شهید شده، نذارید جنازه اش رو آب ببره.
جلوتر از نیروها وارد آب میشد
برای آموزش نیروهای تحت فرماندهیاش سرمایه گذاری زیادی کرده بود. یک روز گفت: آموزش را صد در صد نیاز داریم، ولی از اون مهم تر؛ توکل به خدا و استعانت ازائمهی اطهاره. با آموزشهایی که می بینیم، یک اعتماد به نفس ظاهری پیدا میکنیم، اگر شب عملیات، ائمه به فریاد ما نرسند، از اون موانع کذایی نمیتونیم بگذریم. جلوتر از نیروها وارد آب میشد و آخرین نفر از آب خارج میشد، همیشیه با یاد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) کارهایش را پیش می برد.
زبده ترین گروهان غواص لشکر ۴۱ ثارالله
تنها گروهانی که یک شب در میان رزم شبانه داشت ، گروهان عیسی بود . زبده ترین نیروهای لشکر غواص ها بودند و گروهان عیسی زبده ترین گروهان غواص لشکر ۴۱ ثارالله .
با چهار پنج نفر غواص جزیره ام الرصاص را حفظ کرد
شب عملیات کربلای چهار بعد از شکسته شدن خط که وارد جزیره ی ام الرصاص شدیم ، مجروح شدم. جزیره به شدت زیرآتش بود و عراقی ها از هر طرف حمله می کردند .
تعدادافرادی که همراه عیسی مقاومت می کردند ، انگشت شمار بودند . وقتی عراقی ها از جناح راست حمله می کردند ، بچه ها خودشان را به آن جا می رساندند و جلویشان را می گرفتند ؛ و وقتی از چپ حمله می شد ، آن جا حاضر می شدند ؛ لذا عراقی ها فکر می کردند جزیره پر از نیرو است و با مختصر مقاومت بچه ها عقب می نشستند . عیسی علاوه بر این که با چهار پنج نفر غواص ، جزیره را حفظ می کرد .
نمی خوام موقع شهادت چهره ام غمگین باشه
میخوابید و چشمهایش را نیمه باز روی هم میگذاشت؛ لبخندی روی لبش میآورد و می گفت: دوست دارم این طوری شهید بشم، نمی خوام موقع شهادت، چهره ام غمگین باشه و دیگران با دیدن چهرهی من خوفی از شهادت در وجودشون احساس کنن. شب قبل از عملیات، وارد چادر فرماندهی گروهان شدم، به اتفاق شهید بهمنی دراز کشیده بودند. گفتند: فردا شب، این طوری خوابیده ایم! شب بعد، وقتی به جنازه عیسی نگاه می کردیم، با همان لبخندی که خودش دوست داشت، به شهادت رسیده بود. همان طور که پیش بینی کرده بود، جنازهاش را از آب گرفتیم.
بهتره موقع شهادت دست و پا و سر نداشته باشیم
شب وداع عملیات کربلای ۴، به نیروهای گروهان غواص میگفت: یادتون نره، حاج احمد شب عملیات والفجر هشت می گفت: اگر بناست شهید بشیم، بهتره سخت درد بکشیم وشهید بشیم، بهتره موقع شهادت دست و پا و سر نداشته باشیم، تا درجه ی شهادت مون بیشتر باشه. حاج احمد در گردانش شاگردانی تربیت کرده بود که هر کدام، یک حاج احمد بودند. یکی از آن ها عیسی بود؛ او را مثل خودش بار آورده بود.
در بین نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله به آرپی جی زن مشهور بود
در بین نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله به آرپی جی زن مشهور بود. هر وقت حاج احمد میخواست بیشتر از یک گلوله خرج هدفی نکند؛ میگفت عیسی بزند، ولی هر وقت در حضور عیسی حرف از مهارت او می شد، با اشاره به آیه شریفه «و ما رمیت اذا رمیت و..» میگفت: این ما نیستیم که به هدف می زنیم بلکه خداست که تیر ما را به سوی هدف هدایت میکند.
اخلاص و صداقت از زبان عیسی
در محفل دوستانه ای نشسته بودیم . عیسی از اخلاص و صداقت صحبت می کرد و می گفت : اگر انسان صداقت داشته باشد و از روی خلوص نیت کاری انجام بدهد ، اگر چه از نظر چشم های ظاهری گم باشد ، ولی در نظر خدا ، ثبت خواهد شد و باقی خواهد ماند .
مرتب ذکر لااله الاالله را بگویید
وقتی در آب تمرین می کردیم ، می گفت : درسته که اینجا در حال عبادت هستیم ، ولی ذکر بگویید.
معتقد بود انسان باید تظاهر به ذکر و عبادت نکند . می گفت : مرتب ذکر لااله الا الله رو بگویید ؛ چون لب ها حرکت نمی کند و کسی متوجه نمی شود که شما ذکر می گویید.
موقع شهادت همان لبخند همیشگی روی لبش بود
شب عملیات کربلای پنج ، عیسی قبل از رسیدن به خط دشمن ، داخل آب به شهادت رسید. ساعتها بعد جنازه اش را از آب بیرون آوردند ، ولی او مثل کسی که تازه حمام کرده باشد ، با طراوت بود و همان لبخند همیشگی روی لبش بود.
انگار همه برادرشان را از دست داده بودند
وقتی شهید شد، همه ی بچه ها گریه میکردند. در گردان غواص غوغایی برپا شده بود. اودر بین همه ی نیروها، یک فرمانده ی دوست داشتنی بود و در قلب تک تک آنها رخنه کرده بود. انگار همه برادرشان را از دست داده بودند
شهید از نظرپدر شهید مرحوم شهریار حیدری که می گفت: ” عیسی جهت فراگیری قرآن کریم به مکتب خانه های مرسوم آن زمان فرستاده شد و با عشق و علاقه ی فراوان ، قرآن را فراگرفت .در دامداری و کشاورزی کمک به خانواده اش کمک می کرد.”
او از شهید عیسی حیدری نقل می کند که گفته بود: “اگر ۸ سال در جنگ تلاش کردم و در عمق ۷۰متری دریا باشم ولی زمانی برسد که جنگ تمام شود و ما زنده بمانیم، خدا ما را نیک نمی داند. اما اگر رفتیم بفهید خدا به ما یک عنایتی کرده که ما تا ابد زنده ایم.” “شایداگر ۶۰ سال زنده بمانم و بالا ترین مقام رئیس جمهورکسب کنم مرگ آخر دامن من را می گیرد اما اگر رفتم و خدا یک عنایتی به من کرده که تا ابد مانند فرزندحضرت زهرا (س) امام حسین (ع)زنده می مانم.”
شهید موسی به عنوان فرمانده بسیج، در معدن آب دشت صوغان نیرو تعلیم می داد وسال آخر درسش بود من برادر زاده ام را فرستادم دنبالش نیامد درسش را تمام کند.” این را پدر شهید می گوید. او ادامه می دهد: ” با اصرار خانواده به خانه بازگشت و خواب خودش را با خانواده مطرح کرد و گفت : من دو ماه بیشتر زنده نیستم ،شبی خواب دیدم صحرای محشررا تمام خلق مثل دریا موج می زنندیک موقع دیدم بین زمین و آسمان ندایی بلند شد شهدای صحرای کربلا را یک طرف خود دیدم. در حالت خواب به خود گفتم؛ خدایا قسم به این ۷۲تن می خواهم بروم هم همراه آنان باشم. در عالم رویا به خود گفتم: اگر به صف سمت راست یا چپ بروم ممکن است بیایند ببینند ۷۳ نفرند من را بیرون کنندومن مستقیم وسط صف رفتم و خدا را به ۷۲ تن قسم دادم و کسی هم مزاحم من نشد”در همان زمان با طرح لبیک یا خمینی (ره) شهید به جبهه های حق علیه باطل اعزام می شود. درعملیات والفجر ۸ درست سر دو ماهی که گفته بود همراه با پسردایی اش(یارالله حیدری ) پیکر شان برگشت .
در قسمتی از وصیت نامه شهید عیسی حیدری آمده است: «شما بدانید پیروزی حتمی است و آزادی و افتخار و سر بلندی به این سادگی به دست نمیآید. هیچ لحظهای امام را تنها نگذارید. با امام بدی نکنید تاریخ از ما آن طوری یاد میکند که از اهل کوفه نسبت به امام حسین(ع) یاد کرد نباشید، کاری کنید که امام تنها نماند و تداوم خون ما بستگی به حضور شما در صحنههای انقلاب دارد.»
احساس پدر شهید بعد از خبر شهادت فرزندانش این بود که خدارا هزار مرتبه شکر که چنین فرزندانی به من داد و با این پاکی وشجاعت خونش را خدا قبول کردو در راه خدارفت و اگر ناراحتی می کردم دشمن شماطت می کرد
بخشی از وصیت نامه و دست نوشته های شهید عیسی حیدری
امروز احساس کرده ام نهضت ما از همه طرف مورد تهاجم بیگانگان است ؛ دفاع امری است واجب . امروز عراق به نمایندگی از طرف آمریکا به ما حمله کرده است و می خواهد از ما برای آمریکا بیعت بگیرد . هیهات ، اگر حسین (ع) در عاشورا با یزید بیعت (می)کرد ، ما هم امروز بیعت می کردیم . او این مسائل را با جانبازی خودش ثابت کرد ، جان بدون روح اسلامی چه ارزشی دارد .
“خدایا تو را گواه می گیرم از موقعی که از خانه حرکت کرده ام و تا به امروز فقط برای کسب رضای معبود بوده است و هیچ انگیزه ی دیگری نبوده و من این مسائل را از سرور شهیدان اباعبدالله (ع) آموختـه ام ، لحظـه ای که احساس کرد که اسلام در خطر است ، از همه چیز خود گذشت ، زن و فرزند و خواهر و برادر و دوست ، همه را آماده و مهیا برای جانبازی در مقابل معبود کرد و حاضر به اسارت اهل بیت و شهادت فرزند خردسال و قطعه قطعه شدن بدن های پاک و مطهر عزیزانش شد ، یعنی این که بهترین نشانه ی خداپرستی این است که آن چه را از همه بهتر دوست دارید ، در راه خدا بدهید و من امروز این احساس را کرده ام ، این نهضت ما از همه طرف مورد تهاجم بیگانگان است ، دفاع امری واجب است .
آنان که از جهاد سر باز می زنند آیا نمی میرند ؟ تاریخ در مورد آن ها چه قضاوت خواهد کرد و در مورد ما چه ؟ و این چه انگیزه ای دارد و این پاداش را چه کسی می تواند بدهد ؟
من در این جا شاهد دوستان و هم رزمان که از دورترین نقاط کشور بدون هیچ گونه چشم داشت مادی سنگر مدرسه و معلمی و هر کار دیگری داشته اند رها کرده اند و این طور با اخلاص آماده ی جهاد هستند .
شب را مانند سربازان صدر اسلام می گذرانند و روز را مانند علی (ع) در میدان های جنگ . شما بنشینید و قضاوت کنید ، این طرف جبهه کیست و آن طرف جبهه کیست ؟
عشق به خدا وبه لقای او بود و تصمیم گرفته ام مشتاقانه و داوطلبانه به جبهه اعزام شوم تا شاید توانسته باشم قسمت کوچکی از دینم را نسبت به این دریای بیکران خون شهیدان ادا کرده باشم . شما در صدر اسلام سراغ دارید که مادر چهار فرزند را درراه خدا قربانی داد و موقعی که سر فرزندش را آوردند او سر را بوسید و به طرف دشمن پرتاب کرد و گفت من آنچه در راه خدا دادم پس نمی گیرم . دوستان از یکدیگر گوی سبقت را ربوده اند و همگی در عشق به خدا بی تابی می کنند آیا کسی هست این تفسیر کند و بگوید برای چه این کار را می کنند آیا فرصت طلبان روی زمین می توانند بگویند این به جز برای خدا است.
پدر و مادر عزیزم سلام و درود خدا و خاصان آنها بر شما که فرزند خود را با سختی و رنج و مشقت بزرگ کردید و دو دستی تقدیم اسلام و انقلاب کرید باد . امیدوارم این هدیه نالایق شما مورد رضای معبود و رضای حق تعالی قرا بگیرد و بر شهادت من سخت نگیرید میدانم شما یک فرزند از خانواده را تقدیم خدا کرده اید ودر رابطه با شهادتم برای شما مشکل است اما صبر کنید خداوند متقیان را به صبر و بردباری سفارش نموده است . این یک آزمایش الهی است.از این که من را با احکام الهی و مسائل معنوی آشنا نموده اید و لحظه ای از تربیتم غافل نبوده اید ف اجرتان با آقا ابا عبدالله علیه السلام .
برادرانم شما پیام رسان خونم باشید و سلاحی را که از دستم افتاده و پوتینی که از پایم بیرون آمده مردانه بردارید و راهی میدانهای عشق و شرف و شهامت و شجاعت بشوید .
خواهران مهربانم سلام اجر با فاطمه زهرا وظیفه شما مشخص است و شما کاری کنید که زینب در عاشورا کرد پیام برادر را و سر مطهر را و اطفال خردسال و بی گناه را همه و همه را شهر به شهر دیار به دیار آورد و او افشا کرد و به درستی که او تکمیل کننده نهضت برادر بود و شما با حجابتان مشت محکمی بر دهان شرق و غرب بزنید
در مراسم کفن و دفن من جشن بگیرید حتما به بهترین کام خودم شهادت رسیدم و برایم حجله بر پا نکنید زیرا عروسی من شهادت است و سفیر گلوله ها عقد مرا خواهند خواند وعده دیدار معشر.”
بنده گنه کارت عیسی حیدری
به تاریخ ۱۰/۱۱/۱۳۶۴
برگرفته از کتاب خاطرات شهید عیسی حیدری
انتهای پیام /