















به گزارش ” صبح رابر” به نقل از وبلاگ “ آفتاب رابر” دلمان تنگ برای روزهای که همه هم زبون بودن
برای روزایی که همه با هم بودن
برای روزهایی که هر چی دشمن بود روبرومون بود و نگران پشت سرمون نبودیم .
برای روزایی که دشمنامونم مرد!!! بودن و هر چی داشتن توی چشما شون می گفتن !!!
حداقل همه می فهمیدن دشمن کیه .
دلم تنگ شده برای روزایی که نامردایی روز روشن به فکر گول زدن مردم نبودند . به فکر میز و صندلی نبودن. بیشتر از خودمون به فکردشمنامون نبودن.
برای روزایی که این همه تار عنکبوت روی در و دیوار شهرمون تنیده نشده بود .
دلم تنگ شده برای روزایی که اگر کسی هم گاهی انتقادی می کرد از خودمون بود و صداقت و محبت توی نگاهش موج می زد .
برای تیر و ترکشایی که به بروپامون و به سر و کله مون می خورد و ناقصمون می کرد اما هیچ حریف فکر و عقیده مون نمی شد.
آخ که دلم چقدر برای بچه ها تنگ شده که نموندن و این روزا رو ندیدن.
برای لبخند قشنگشون ؛ برای لباسای خاکیشون ، برای سیم خاردارهایی که به چشم می یومد ومی شد از پسش براومد و احتیاجی به بحث و جدل و فلسفه بافی نداشت .
دلم تنگ شده برای شبایی که از پشت هر سنگری صدای زمزمه ای می یومد . برای سجاده ای که با سجاده های امروزی خیلی فرق داشت .
برای گریه هایی که …
گریه هامونم فرق کرده. انگار دیگه نمی چسبد.
دلم خیلی تنگ شده برای نسیمی که از روی اروند رد می شد و صاف می خورد تخت پیشونیمون.
برای صدای پچ پچ قایقهامون، برای صدای خش خش نیزارهایی که تا دنیا دنیاست فراموش نشدنیه .
تا حالا شلمچه رفتید؟
دلم تنگ شده برای شلمچه ی خودم . برای شلمچه ای ها .
برای شبایی که بعضی ها رو آسمونی می کرد .
دلم تنگ شده برای پرچمای سبزی که اهالی باغ معرفت ، خودشون برداشته بودند ومی دونستن چه حرمتی داره ومی دونستن دارن به کجا می برنش نه اینکه کسی دستشون داده باشه .
آزاده هشت سال دفاع مقدس احمد شمس الدینی .