















به گزارش ” صبح رابر”؛ به نقل از «تیتریک»؛ روزهای جوانی و میانسالی را پشت سرگذاشته بود ولی دست از زحمت کشیدن برنمیداشت، همه او را با این صفت میشناختند و دوست داشتند، یا مناسبتهای مذهبی طول سال را در حسینیه امامزاده محمد(ع) به اهل بیت و عاشقانشان خدمت میکرد یا در باغچه خانه و زمین کشاورزی به کشت و تولید مایحتاج میپرداخت و محصول زحمتش هم تنها برای اهل خانه نبود، همه باید از آن نصیبی میبردند تا معصوم علی راضی و خوشنود باشد.
دختر کوچک خانواده میگوید، وقتی بابا تدارک سفر میدید در این دنیا سیر نمیکرد، از روزی که ثبت نام کرد تا روزی که برای آموزش راهی کارگاه حج و زیارت شد، لحظه ای که وارد شد عاشقانه زمزمه میکرد…الهم لبیک…لاشریک لک لبیک…. و نوه خود را صدا کرد و گفت، بیا این کاغذ را بگیر و ببین درست میخوانم دخترم….معصوم علی شاید سواد خواندن چندانی نداشت تا کلمات را از روی نوشته بخواند ولی چنان از ته قلب و مشتاق به لقای پروردگار آن را ندا داد که خداوند هم لبیک گفت و حاجی خود را به وصال خوش عاقبت نائل گرداند.
دختر دیگرش گفت: مدام به او میگفتیم با اتفاقاتی که در عربستان برای حاجیان می افتد، میترسیم آسیبی به تو و مادرم برسد، نروید و ما را نگران نکنید و برایش صدها دلیل و خاطره میگفتیم…و بابا بدون اینکه با کلامی ما را برنجاند فقط گوش میکرد و به انجام بقیه کارها میرسید، انگار گوشش تنها با ما بود و دلش قبل از جسمش به دیدار خانه خدا رفته بود.
وی با بیان اینکه پدرم میگفت حس میکنم مانند پرستویی هستم که به زادگاه اصلی خود پرواز میکند و چنان اشتیاقی به حج گذاشتن دارم که لحظه ای نمیتوانم روی پا بند شوم اظهار داشت: بابا گفت، کلید چمدانها را اینجا برایتان آویزان میکنم که اگر خودم نتوانستم انها را باز کنم و آن را برایتان آوردند مشکلی نداشته باشید و ما همه با ناراحتی گفتیم، خودت که آمدی کلید را برمیداری و خودت چمدانها را باز میکنی…
ولی بابا دیگر نیامد و کلیدها همچنان بر روی درختچه به دست مهربان پدرم آویخته شده است.
دختران شهید منا ادامه دادند: بار دوم که مقام معظم رهبری به آل سعود اولتیماتوم دادند و رسیدگی وضعیت حجاج را خواستار شدند، صبری عجیب به دل ما افتاد و از اینکه کسی را داریم که دلش برای ملت و مردمش بطپد و جای پدران شهید را برای فرزندانش بگیرد خوشحالیم.
پیکر حاج معصوم علی زمانی به دیار برمیگردد و به آرامگاه ابدی برده میشود، در حالی که همسرش هنوز از فوت شوهر و همسفر خود خبر ندارد و در بیمارستان عربستان به سر میبرد.