کودکانی پرتوقع که فقط به احتیاج خود می اندیشند و اصلا درکی از موقعیت و هم زاد پنداری با پدر و مادر ندارند. وقتی به سنی رسیدند که باید وارد اجتماع شوند آنجا برای آن ها آغاز مشکلات و سرخوردگی هاست.
به گزارش “صبح رابر”چندی است با پدیده ای به نام فرزندسالاری مواجه شده ایم که شاخصه آن حکومت فرزندان بر والدین و حتی مصلحت های خانواده است.
کودکانمان را بدون درد می پرورانیم و راضی نیستیم خاری به پایشان برود به پایشان زانو بند می بندیم که اگر زمین خورد زخمی نشود یا درد نکشد و اشک نریزد.
هر چه می خواهد بی کم و کاست در حضورش آماده می کنیم او با بهترین و ملایمترین زبان تربیت می شود وشاید با عالی ترین امکاناتی که در توان ماست، بزرگ می شود.
حال که خود به عرصه زندگی می رسد در مواجهه با مشکلات تاب نمی آورد، درد می کشد و زودتر از معمول می شکند. چون تا به حال به مشکلی برنخورده است تا به حل آن بپردازد.
تا به حال که کودک بوده و از او کوچکترین مسئولیتی مثل نان خریدن یا جمع کردن سفره انتظار نرفته است.
به دبستان که رسیده تنها خواسته پدر و مادر درس خواندن بوده تا پایه اش قوی شود وقتی به راهنمایی رسیده در سن بلوغ بوده و باید مراعات حالش می شده. به دبیرستان یا هنرستان هم که می رفته دیگر وقت درس خواندن برای کنکور است و حالا با کلاس های فوق برنامه یا بدون کلاس شرایط را طوری مهیا می کرده اند که بتواند درس بخواند و در آزمون کنکور سربلند بیرون بیاید.
اگر در کنکور قبول شد که چه بهتر باز هم او می ماند و درسهایش بدون هیچ مهارتی، و اگر هم که در رشته دلخواه قبول نشود، وای به حال پدر و مادر؛ باید هم به او امید بدهند و هم دوباره آماده سازی زمینه برای موفقیت کودکی که هنوز بزرگ نشده. فرزندی که جز درس خواندن کاری بلد نیست و تقریبا به تمام آنچه خواسته است رسیده.
کودکانی پرتوقع که فقط به احتیاج خود می اندیشند –نیازی که گاه فقط یک هوس زودگذر است- و اصلا درکی از موقعیت و هم زاد پنداری با پدر و مادر ندارند. و وقتی به سنی رسید که باید وارد اجتماع شود آنجا برای او آغاز مشکلات و سرخوردگی هاست.
این افراد تازه متوجه می شوند که هیچ شناختی از خود و جهان اطرافشان ندارند و از هیچ واقعیتی اطلاع کافی و به دردبخور در دست ندارند.
دچار اعتماد به نفس پایین و گاه افسردگی می شوند و یا دچار اعتماد به نفس کاذب و عدم تطابق با محیط. آنچه به اصرار از پدر و مادر خود توقع داشته اند خود قادر به برآوردن آن نیستند.
خطر اعتیاد و افتادن در دام دوستان ناباب و گروههای خطرناک بروز انواع بزه و خلاف برای به دست آوردن آنچه می خواهند یا آنچه به آن احساس نیاز می کنند در کمین آن هاست. نمی خواهیم بگوییم برای این قشر زندگی به پایان می رسد ولی تا تسلط کامل و احاطه بر مشکلات و زندگی خود راهی دراز در پیش دارند راهی که در کودکی خیلی سریعتر پیموده می شود چون عادات شکل نگرفته و خیلی راحت تر می توان خمیر را شکل داد؛ “چوب تر راحت تر شکل می گیرد تا شاخه ای خشک”.
پدر و مادرهایی که واقعا دلسوز هستند حواسشان به سمت و سوی دیگر ماجرایی که شکل می دهند باشد.
دکتر حسابی پدر فیزیک ایران، بدون پدر، در شرایطی بزرگ شد که برای اغلب ما گریه آور است. او می خواست حتی فرزندانش را هم مانند خود محکم بار آورد؛ در تابستان هر سال آنها را سرشغلی قرار می داد تا هم کاری بیاموزند و هم استعداد یابی شوند.
دکتر حسابی را با مداد بند انگشتی اش که به لوله ای وصل می کرد تا قد دستش شود و بتواند بنویسد را شاید همه به یاد نداشته باشند اما او پدر فیزیک ایران و هم صحبت انیشتین بود.
همچنین بسیاری از بزرگان ما در کوره سختی های زندگی به مقام و بزرگی رسیدند؛ پیامبر اکرم در کودکی پدر و مادر از کف داد و با مشکلات دست و پنجه نرم کرد و هر روز استوارتر از روز پیش گام برمی داشت و با تکیه بر وجودی به نام خداوند بر اریکه سروری عالم نشست.
و بسیاری دیگر از پیامبران چون نوح، ابراهیم، موسی و عیسی و … زحمت چوپانی، تبعید و هجرت؛ تهمت های ناروا و بی حرمتی ها را با پاسخ هایی دقیق و ظریف بی اثر یا کم اثر کرده، به راه خود ادامه دادند.
کافی است باور کنیم که انسان از پر قو به جایی نمی رسد و همه آنان که با بدبختی و سختی بزرگ شده اند حتما با بدبختی و سختی نمرده اند…
آزمایش و امتحان و سختی در زندگی قانون و رسم خداوند است هر چه از آن دوری گزینیم بالاخره به سراغمان می آید.اگر سختی ها نبود هیچ کس به سراغ خدا نمی رفت.
روزی که امتحان خدا به سراغمان نمی آید یعنی دیگر خداوند امیدی به بازگشت ما ندارد و ما را به حال خود رها کرده؛ مشکلات انسان را بزرگ می کند.
زندگی ها در گذشته با تمام سختی اش شادتر از زندگی های پرزرق و برق امروزی بود.
روی تاقچه های سادگی آن یک آینه و یک جفت شمعدان بود و به جای این همه دکور چند گلدان طبیعی، با سلیقه و ساده با قاب عکسی ساده از بزرگ خانواده. بزرگترهایی که حرمت داشتند.
آنقدر بچه در خانه بالا و پایین می پریدند که هیچ کودکی احساس تنهایی نداشت. کمترین تعداد فرزندان شاید ۴ تا بود می گفتند: می خواهیم نوه هایمان هم خاله داشته باشند و هم عمو.
با کوچکترین وسیله یا لباس و یا اسباب بازی به قد دنیایی شاد می شدند، ولی امروزه کادو و وسیله بازی دیگر برای بچه ها تازگی وجذابیت خود را از دست داده؛ اوبیشتر از آن که اسباب بازی بخواهد هم بازی می طلبد تا در محبت و قهر با هم به بزرگی برسند.
در همان کودکی ابداعات و اختراعاتی رخ می داد که همه اش نتیجه احتیاج بود ولی کودکان امروز هیچ وقت احساس نیاز نمی کنند تا ذهنشان رشد یابد.
شاید تنها رمز زندگی شاد آن وقت یکی سادگی بود و دیگری دست هم را گرفتن؛ لباس بزرگترت را می پوشیدی و بزرگ می شدی و اصلا به جز بازی هیچ چیز برایت مهم نبود. ماشین های تک رنگ و یک تکه ای که فقط ۴ چرخ آن حرکت می کرد و چه زود هم می شکست و به اوراق تبدیل می شد یا عروسکهای پارچه ای که خودت می ساختی و گنج هایی از وسایلی که شاید به هیچ دردی نمی خورد ولی در خیال تو خیلی باارزش بودند.
طرفدار کهنه پرستی نیستیم در پی آنیم که سردی فضای موجود را به گرمی و نشاط آن زمان برگردانیم شده ایم کلاغی که خواست شبیه کبک شود و راه رفتن خود را فراموش کرد؛ زندگی غربی شاید خیلی خیلی خوب باشد اما نه برای ما برای خودشان، بلایی به نام آپارتمان نشینی، کوچک شدن خانه ها و فرهنگ پر کردن ویترین در خانه و آفتابه و لگن هفت دست، زندگی را از مسیر اصلی خودش منحرف ساخته وتوان شاد زیستن را از کودک و بزرگ ما ربوده.
اگر در مسافرتی به مهمان خانه ای محقر برویم فقط آنچه را که می دانیم احتیاج ماست، تهیه می کنیم یا نه؛ نهایت سعی خودمان را انجام می دهیم تا آنجا را به یک هتل تبدیل کنیم و بیرون برویم! با کدام عقل سلیم سازگار است؟
از معصومین آمده است که در خانه بزرگ زندگی کنید اما آنچه ما را به مرز ستوه رسانده ترس از خالی ماندن یک کنج از خانه و پر کردن آن با وسایل لوکس و زینتی است.
فرزند ما در مهد کودک یا تنها در خانه با تمام اسباب بازی هایش.
مرد و زن مشوش از هزینه ها و در پی یافتن راهی جدید برای افزایش درآمد.
منبع :صبح قزوین