نظم نوین جهانی، خاورمیانه جدید، خاورمیانه بزرگ، و اکنون «ابر استراتژی» برنامههایی هستند که لابیها و اتاقهای فکر غربی، از اواسط قرن بیستم بدنبال پیاده سازی آن در کشورهای مسلمان بوده که طرح تجزیه افغانستان نیز در همین راستا است.
به گزارش “صبح رابر” لابیها و اتاقهای فکر فعال در جهان از اواخر قرن بیستم تاکنون برنامههای خود را بر محوریت مدیریت انرژی و سلطه نظامی متمرکز کردند و از همان ابتدا روشن و مسلم بود که شیوه اجرایی این «ابر استراتژی» باید نرم و مسالمتآمیز باشد در حقیقت حداقل برای اقناع افکار عمومی در جهان به خصوص ملتهای آمریکا و اروپای غربی، توپ در میدان جوامع هدف قرار گیرد.
سیاستگذارانی که اسلام را هدف گرفتند
طراحان این صحنه از سوی دیگر نیز بایستی ۳ رقیب ابر قدرت خود که همه در آسیا قرار گرفتهاند را به نوعی متقاعد کنند که رفتارها و سیاستهایشان پیشرونده و تهاجمی نیست و تنها حالت دفاعی دارد و ملتهای خود را از خطری که همه جهان را تهدید میکند مصون میکنند و آن تهدید، چیزی نبود جز «گفتمان اسلام».
در اجزای طرح عملیاتی برای رسیدن به اهداف ژئوپلوتیک، ژئواکونومیک و ژئواستراتژیک در انرژیخیزترین مناطق جهان بایستی پشتوانهها و عقبههای علمی-ایدئولوژیک نیز وجود داشته باشد تا از یک سو ریشههای اسلامشناسی و روانشناسی فرهنگی جوامع هدف مورد ارزیابی قرار گیرد و از سویی نیز با توجه به خیزش موج های تودهای و طیفهای متوسط غیرمترقبه، فرآیند ارضای افکار کاریزما را در جوامع خود در دست اجرا گذاشته باشند.
برای مثال میتوان به آثار «ساموئل هانتینگتون» در «تقابل تمدنها» و «موج سوم دموکراسی» و همچنین یادداشتهای ارسالی «هنری کسینجر» برای کنگره آمریکا اشاره کرد که حقیقتاً بر اساس همین تقابل تمدنهای تئوریزه شده امروز، گامهای مهمی برای برخوردهای سخت و نرم در منطقه صورت میگیرد که مصدر اسلام و مقاومت اسلامی است و نیز خیزشگاه تمدنهای بزرگ بوده است.
طرح مسئله:
پس از جنگ جهانی دوم بود که آمریکا امنیت ملی خود را فراتر از مرزهای فیزیکیاش تعریف کرد و به طور مشخص بیان داشت آن چیزی که فضای زندگی ما را تهدید میکند جوامع بسته، متحجر و دینگرای عربی است و از آن زمان بود که سیاستگذاران ارتش و وزارت خارجه آمریکا شدیداً کار روی این پرونده را آغاز کردند و اصل طرح در آن زمان با محوریت وجود کشور مستقلی مانند اسرائیل و کشاندن دولتهای عربی به سوی روابط حداقل «غیر خصمانه» با اسرائیل شروع شد.
در همان زمان بود که مدیریت و مهندسی دولتهای عربی توسط آمریکا و انگلیس آغاز شد تا اینکه پروژه «نظم نوین جهانی» توسط بوش پدر و نقشه «خاورمیانه بزرگ» توسط بوش پسر به شکل رسمی و علنی مطرح شد، البته با همان داعیهها و عقبههای ایدئولوژیکی که در بالا بیان گردید.
• نظم نوین جهانی چیست ؟ دولت تک قطبی ارشادی و سپس تحمیلی در جهان با شیوههای نرم، نیمهنرم، سخت
• خاورمیانه جدید چیست ؟ طرح مهندسی فیزیکی کشورهای عربی با محوریت اسرائیل با ابزار مذهب و نژاد
• خاورمیانه بزرگ چیست ؟ مهندسی تروریسم برای مدیریت مرزهای ایران و راه یافتن تروریسم به آسیای مرکزی و کار روی مرزهای روسیه «این طرح از طریق افغانستان و پاکستان کلید می خورد»
زمانی که طرح نظم نوین جهانی توسط بوش پدر در ۱۹۹۰ مطرح شد، بر چهار اصل استوار بود: اول ائتلاف علیه تسلیحات کشتار جمعی، دوم ائتلاف علیه تروریسم، سوم عدالت بین شمال و جنوب، چهارم رهبری آمریکا.
حقیقتاً خاورمیانه جدید چیزی نبود جز:
• تجزیه عراق پس از صدام با ۳ طیف کردها، شیعیان و اهل سنت
• تجزیه سوریه پس از براندازی نظام اسد که چنین طرحی در خاطرات «بیل کلینتون» در کتاب (زندگی من) آمده است.
• تجزیه سودان به ۲ قسمت شمالی و جنوبی که سودان جنوبی بایستی مرکز تغذیه انرژی برای اسرائیل باشد که هم اکنون هم هست.
• اقلیم کردستان آزاد متشکل از کردهای ایران و ترکیه و عراق و سوریه
• دلتای بلوچستان آزاد متشکل از بلوچهای پاکستان ، افغانستان و ایران
• جدا سازی اقوام عرب ایرانی
• ۳ قسمته سازی عربستان سعودی به بهانه حقوق بشر و تحریک لیبرالهای عربستانی مانند مصر.
• توسعه جغرافیایی قطر به عنوان کشوری با سرمایههای پترو دلاری و پیشروی فیزیکی تا مناطق نجد و احساء سعودی
• تجزیه مصر به ۲ قسمت شرقی و غربی که در این اواخر از زبان حسنی مبارک رئیس جمهور مخلوع مصری در زندان بر آمد و نیز ۲ یا ۳ مرتبهای نیز توسط تاریخدان معروف جهان عرب «محمد حسنین الهیکل» در برنامه ی معروف «الهیکل» بیان گردید که گویا همین موضوع سبب جدالهای جدی بین شبکه خبری «الجزیره» و هیکل شد.
هدف:
• استیلا بر یکی از انرژی خیزترین مناطق جهان
• شکست اسلام سیاسی
• استهلاک توسعه انسانی در منطقه ی عربی
افغانستان کجای معادله است؟
«لویی اشتراوس» کسی بود که در کتاب «نظم و دموکراسی» برتری آمریکا را تئوریزه کرد و از سویی برای اجرایی شدن چنین پروژهای، خاورمیانه را مرکز ثقل پروژه و عمق استراتژیک برنامه معرفی کرد. تصویرسازی او چنین بود که مرکز جهان اسلام خاورمیانه است و برای براندازی شریعت اسلامی، انقلابهای صورت گرفته و نهادهای رو به گسترش، باید پروژه اسلامهراسی از درون خاورمیانه ظهور پیدا کند.
شاید خیلی جالب باشد که بدانیم شاگردان لویی اشتراوس و سیاستمداران متأثر از اندیشههای سیاسی-نظامی او کسانی نیستند جز: «دیک چنی»، «کاندولیزا رایس»، «جان بولتن»، «وولفیس»، «کالین پاول» و .. که همه در مراتب بالا و کاریزماتیک نظام «ملیتاریستی» ایالات متحده آمریکا در دوران بوش پسر و بعدها هم در اتاقهای فکر کنگره در دوران اوباما قرار گرفتند.
افغانستان جزو یک سناریوی بزرگتر است، این سناریو با جنگ اتحاد جماهیر شوروی با افغانستان آغاز شد. آن زمان قرار شد با پیشتیابی همه جانبه، مجاهدین به لحاظ لجستیکی، نظامی و آموزشی از یک سو و بسیج گروههای اسلامگرای غیرافغانی مانند عرب، چچنی و حتی ازبکها به داخل خاک افغانستان از سوی دیگر همه برای مبارزه تمام عیار با نیروهای شوروی و شکست آنها گام بردارند.
پس از شکست شوروی در افغانستان، بایستی زمینه حضور و توسعه گروههای افراطی اسلامگرا در افغانستان مساعد میشد و افغانستان تا چندی باید به حال خودش رها میماند و تحت مهندسی سازمان اطلاعات پاکستان «I.S.I» قرار میگرفت و این سازمان موظف بود تا از ظهور هر نوع تیم و گروههای جدید افراطی دیگر مانند طالبان با پول اعراب به خصوص بن لادن حمایت کند تا زمینه یک سناریوی بزرگتر، عظیمتر و طبیعی تر مساعد میشد.
سناریویی که واقعاً امنیت ملی آمریکا را تهدید میکرد و همانا ابراستراتژی بوش پدر در ۱۹۹۰ به واقعیت تبدیل میشد (حمله به برج های تجارتی و وزارت دفاع آمریکا) و در حقیقت فاز دیگری از تقابل تمدنها آغاز میشد آن هم در مرکز ثقل اسلام هراسی یعنی طالبانیسم و سلفیت در افغانستان.
همه جای این پروژه بسیار حساب شده بود، CIA کم کم پاکستان را نیز دامنگیر بحران اسلام سیاسی از نوع «زمام درفتگی»اش یعنی طالبانیسم پاکستانی میکرد. مسئله قومیتها و اقلیتها نیز باید در پاکستان رقم میخورد، سندیها ، پنجابیها ، بلوچها و درگیریهای لشکر افراطی جهنگوی با شیعیان ابتدا از قوم هزاره و بعدها غیر هزارهها اما این پروژه با کندی خاصی اجرا شد زیرا طالبان گروههای بومی شدهای هستند که زیر نظر ISI رشد کردند و به قول عوام زیر و بم آنها را مطلعند و آنان نزد ارتش پاکستان خوب روانشناسی شدهاند.
چنانچه بخواهم مخاطب گرامی را به جزئیات این سناریوها و پروژه حساب شده آدرس دهم میتوانم منابع ذیل را معرفی کنم:
• کتاب «در خط آتش» از «پرویز مشرف» – کل بخش پنجم
• «هژمونی یا بقا» از «نوام چامسکی» – همه فصول پنجم و هفتم
• «داستان ناگفته عراق» از «اسکارت ریتر» – تمام فصول هفتم و بیستم
افغانستان چرا باید تجزیه شود و چگونه؟
کارشناسان و تحلیلگران مطالعات ژئو استراتژیک، بیشتر بر این باورند که تجزیه نرم افغانستان از تجزیه فیزیکی آن راحتتر است و تعدادی نیز تجزیه نرم را مقدمهای برای تجزیه سخت و جغرافیایی میدانند. تجزیه سخت و فیزیکی افغانستان شامل جدایی بخشهای بلوچستان، پشتونستان و مناطق شمالی (عموما اُزبکنشین) افغانستان است که چنین پروژهای چندان در قدم اول موفقیت آمیز به نظر نمیرسد زیرا:
• افکار عمومی در افغانستان اجازه چنین سناریویی را نمیدهد.
• روسیه، هند، ایران و چین با چنین طرحی به کلی مخالفاند چه اینکه این کشورها در مورد افغانستان خود را صاحبان نان و نمک بیشتری میدانند و بعید هم نیست که این کشورها با واکنشهای پرخاشگرایانه دست به اقدامات غیرمترقبه بزنند.
• NATO: اعضایی در ناتو (سازمان پیمان آتلانتیک شمالی) حضور دارند که آنها با توجه به مقتضیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود تنها منتظر پایان نبرد با تروریسم هستند و خواهان بازگشت به کشورهای خود بوده و لذا ممکن است آمریکا، انگلیس و فرانسه را با توجه به بلند پروازیهای استعمارگریانه آنان در منطقه محکوم کنند.
تجزیه نرم افغانستان
اما تجزیه نرم افغانستان فاز مقدماتیتر و سهلتری است، گویا از همان ابتدای نبرد با طالبان در سال ۲۰۰۱، مسائل جدی خاصی پیشبینی شده بود. به این معنی که طالبان باید به عنوان یک گزینه بالقوه نیمه رسمی حضور میداشتند مثلاً دارای دفترهای سیاسی، دفاتر تسهیل ارتباط، نمایندههای سیاسی در ترکیه و فرانسه و آلمان و .. بودند. اکنون دفتر رسمی آنان برای پیشبرد گفتوگوهای صلح در قطر تأسیس شده است، آن هم در آستانه انتخابات ریاست جهوری و خروج نیروهای نظامی و پیاده نظام ناتو و آیساف!
چنانچه به این زمانبندی دقیق نظری بیندازیم دیده خواهد شد که همه مهرهها در جای خود قرار گرفتهاند. رئیس جمهور افغانستان، چندی پیش در کنفرانس مطبوعاتی با دیوید کامرون اظهار داشت که کشورهای خارجی در حال تشکیل نظام ملوکالطوایفی در افغانستان هستند و به صورت مشخص از کشور پاکستان نام برد.
نکته مهم این است که سراسیمگی رئیس جمهور افغانستان بیانگر این است که او بر اطلاعات خاصی اشراف دارد که دیگر مهرههای نظام خبری از آنها اطلاع ندارند و دیگر اینکه همان طور که در ابتدای مطلب آمد این پاکستان بوده است که مجری اولیه طرحهای انگلیسی–آمریکایی در افغانستان بوده است.
قرار معلوم، طبق آخرین مهندسی تجزیه نرم افغانستان این طور معلوم میشود که قرار است طالبان و «حزب اسلامی» شاخه «حکمتیار» برای انتخابات در بدنه قدرت قرار گیرند و اگر این پروژه طول بکشد، انتخابات ۱۳۹۳ افغانستان به مدت ۲ سال به تعویق میافتد و طالبان در بدنه نظام قرار میگیرند و چون آنان از پشتونهای ماجراجو و جان بر کف نمایندگی میکنند اولویت بازیابی و تصاحب مناطق پشتونستان را دارند.
چندی پیش اطلاعاتی به بهانه حمله کوچیها به مناطق مرکزی درز کرد و کوچیها کسانی نیستند جز سیاستمداران ارگ ریاست جمهوری، طالبان و حزب اسلامی! برای راندن غیر پشتونها از جغرافیای مرکزی افغانستان و یا در حالت خوش بینانهاش تسلط سیاسی–روانی و اقتصادی بر این مناطق.
مسلماً اقوام دیگر در افغانستان مانند تاجیکها، هزارهها و اُزبکها در احزاب بزرگ «جمعیت اسلامی»، «جبهه ملی»، «ائتلاف ملی»، «جنبش ملی» و «حزب وحدت» و … چنین سیطره طالبانیسمی را بر خود نمی تابند.
سفارت آمریکا در افغانستان نیز همیشه یاد دارد تا به قول خودشان بر اساس شرایط تصمیمگیری کنند و قاعده بازی را نه، بلکه میدان بازی را عوض کنند و سریعاً ادبیات سیاسیِ «فدرالیسم» را در نظام سیاسی افغانستان جا بیاندازند و این تقسیمبندی نرم بر همین اساس روی کار آید.
تجزیه نرم و متعاقباً تجزیه جغرافیایی افغانستان به تجزیه نرم و نیمه نرم پاکستان نیز میانجامد اما آن پروسه، کمی بیشتر طول میکشد چرا که پاکستان حوزه نفوذ سنتی چین نیز بوده و ممکن است چینیها در مقابل چنین سناریویی ایستادگی کنند مگر اینکه آمریکا پروژه تجزیه پاکستان را با دیگر پروژهها در آسیای میانه و شرق آسیا معامله کند.
سرانجام باید گفت که افغانستان تجزیه شده و پاکستان ناامن از یک سو و کوچاندن اسلامگراهای افراطی به ازبکستان و تاجیکستان (که این پروژه نزدیک به یک دهه رقم خورده است)، آینده خوبی برای روسیهای که احیای «نئو –روسیه» را در سر میپروراند ندارد!
گرچه بر اساس آخرین اطلاعات دریافتی از مقامات و افراد صاحب نفوذ محلی، دستگاههای اطلاعاتی روسیه از سال ۲۰۰۷ به این سو در حال توزیع سلاح در مناطق شمالی و جنوب غربی افغانستان هستند تا جنگ قلعهای را تبدیل به جنگ میدانی در خاک افغانستان کنند تا حافظ امنیت ملی خود باشند و از سویی نیز از غنایم در افغانستان باز نمانند!
یاسر محسنی-کارشناس مسائل سیاسی افغانستان
منبع :فارس