پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

3:32:21 - شنبه 12 مرداد 1392
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
آیا مصلحت اندیشی در انتخاب ولی فقیه راه دارد؟
در گفتگو با حجت‌الاسلام «عبدالله حاج صادقی» بررسی شد؛ آقای کدیور به هفتاد فقیه مجتهد عضو خبرگان رهبری توهین می‌کند، در حالی‌که یکی از راه‌های مسلم شناختن فقاهت یک فقیه این است که فقهای دیگر او را تأیید کنند. نکته‌ی مهم این است که آیا این مجتهدین ایشان را مجتهد می‌دانستند و انتخاب کردند یا […]

در گفتگو با حجت‌الاسلام «عبدالله حاج صادقی» بررسی شد؛

آقای کدیور به هفتاد فقیه مجتهد عضو خبرگان رهبری توهین می‌کند، در حالی‌که یکی از راه‌های مسلم شناختن فقاهت یک فقیه این است که فقهای دیگر او را تأیید کنند. نکته‌ی مهم این است که آیا این مجتهدین ایشان را مجتهد می‌دانستند و انتخاب کردند یا نه؟ اگر می‌دانستند که جای بحث نمی‌ماند، ولی اگر نمی‌دانستند، آیا آن‌ها از دین خارج شده‌اند که ولایت را به غیر فقیه داده‌اند؟!

 

به گزارش”صبح رابر” بی­بدیل بودن ساختار نظام جمهوری اسلامی و در رأس آن حضور ولی فقیه به عنوان رکن اصلی نظام باعث شده که شبهات فراوانی توسط معاندین نسبت به این جایگاه القا شود. جهت پاسخگویی به برخی شبهات القا شده توسط «محسن کدیور» در مورد شرایط احراز اجتهاد رهبر معظم انقلاب با «حجت الاسلام عبدالله حاج صادقی» استاد حوزه و دانشگاه به بحث و گفتگو نشستیم. وی البته در زمان انتخاب آیت الله خامنه‌ای به همراه کدیور در قم حضور داشته و در مقام پاسخگویی، وی را به خاطرات مشترک آن دوران ارجاع می‌دهد.   

 
آیا علاوه بر اجتهاد، مرجعیت هم از شرایط ولی فقیه محسوب می‌شود؟ شبهاتی در این زمینه مطرح است. مثلاً آقای کدیور ادعا می‌کند که مرجعیت را که لازمه‌ی ولایت بود، از روی مصلحت به مقم معظم رهبری دادند یا با وفات آیت‌الله اراکی، یک هیئت سه‌نفره شامل آقایان ولایتی، رضایی و لاریجانی از تهران به قم رفتند و اجازه‌نامه‌ی اجتهاد و شهادت صلاحیت مرجعیت را برای رهبر گرفتند که اجازه‌ی این اجتهاد صادر نشده بود. در جای دیگر ادعا می‌شود که سه روز بعد از وفات آیت‌الله اراکی، جامعه‌ی روحانیت مبارز صلاحیت مرجعیت سه نفر، ‌از ‌جمله مقام معظم رهبری را صادر کرد. این بیانیه‌ به امضای هفت نفر رسیده بود، اما طبق آیین‌نامه، این جلسات می‌بایست با حضور چهارده نفر رسمیت پیدا می‌کرد و این خلاف آیین‌نامه بود، در صورتی که باید بیش از نصف اعضا آن را تأیید می‌کردند.
 
یک مسئله این است که آیا مرجعیت جزء شرایط رهبری است یا نه. اول باید تفاوت مرجعیت و اجتهاد را بدانیم. مجتهد یعنی کسی که قدرت استنباط و استخراج احکام الهی را از منابع دارد. حال ممکن است از این قدرت استفاده کند، آن را در اختیار دیگران قرار ‌دهد و مورد رجوع قرار ‌گیرد که در این صورت، مرجع می‌شود. یا ممکن است کسی این قدرت را داشته باشد، ‌ولی به احترام دیگران این کار را انجام ندهد. مثل آیت‌الله العظمی اراکی که حتی برای امام، استادی کرده بود. بسیاری از مراجعی که بعداً مرجع شدند، شاگردی آقای اراکی را کرده بودند، ولی ایشان با همه‌ی توانایی، تا زمانی که ضرورت نداشت، رساله ننوشت و خود را در معرض مرجعیت قرار نداد. این کار به معنی قدرت نداشتن نیست. آنچه ملاک است توانمندی در اجتهاد است و مرجعیت تنها یک کارکرد است. نباید این دو را خلط کنیم. آنچه ما در ادبیات دینی ‌خود داریم این است که او باید قدرت استنباط احکام الهی را داشته باشد و چنین شرطی وجود ندارد که او استنباط خود را بیان کرده باشد.
 
امام بر این مسئله تأکید می‌کردند که رهبری حتماً نباید کسی باشد که چند سال رساله‌‌ی او چاپ شده و در اختیار مردم قرار گرفته باشد. ولی باید قدرت فتوا دادن و بیان حکم‌الله را داشته باشد و حکم خدا را در اختیار مردم قرار دهد. لذا لازم است توانمندی علمی و اجتهاد در رهبری باشد، اما مرجعیت یک کارکرد است که ممکن است از آن استفاده شود یا نشود. 
 
در جواب آقایان اردبیلی و کدیور که می‌گویند مقام معظم رهبری چرا پس از تصدی رهبری، وارد حوزه‌ی مرجعیت شد؛ باید گفت مجتهد وقتی مورد رجوع امت قرار گرفت، تکلیف دارد و باید در این زمینه وارد شود. تا زمانی که مورد رجوع واقع نشده، ممکن است برای دادن رساله احساس تکلیف نکند. اما وقتی مورد رجوع واقع شد، مرجع است. اصلاً مرجع یعنی کسی که محل رجوع امت است.
 
من این را شهادت می‌دهم، همه و از جمله آقای کدیور هم می‌دانند. بعد از اینکه ایشان به رهبری منصوب شدند، به ویژه بعد از رحلت آقایان گلپایگانی و اراکی، شدت رجوع به مقام معظم رهبری فوق‌العاده بود. اصرار خود ایشان این بود که تا امکان دارد این اتفاق نیفتد و می‌گفتند دیگران هستند. تعبیر ایشان این بود که من احساس تکلیف و تعیّن نمی‌کنم و دیگران می‌توانند این کار را انجام دهند. اما وقتی عده‌ای بودند که گفتند ما به بلوغ رسیده‌ایم، شما را با ملاک‌های شرعی انتخاب کرده‌ایم و با قطعیت به این نتیجه رسیده‌ایم که شما مرجع ما باشید، در چنین شرایطی، ایشان تکلیف دارد که رساله بدهد. مقام معظم رهبری برای رساله دادن از همه ممسک‌تر بود.
 
اما در مورد اینکه اجازه‌ی اجتهاد و مرجعیت ایشان را یک گروه امنیتی گرفته است، باید گفت آیا بحثی که آقای کدیور مطرح کرده است که سه نفر به قم رفتند و درباره‌ی اجتهاد ایشان امضا گرفتند، توهین به علمای قم و زیر سؤال بردن عدالت آن‌ها نیست؟ این توهین به بزرگان است، ‌نه فقط به مقام معظم رهبری. سؤال من این است که بقیه‌ی اجازه‌ی اجتهادها چگونه است. آیا مراجع برای افراد دیگر هم از روی رودربایستی اجازه‌ی اجتهاد می‌نوشتند؟ اجتهاد را باید در صحنه‌ی عمل دید. شاید مردم بعداً فهمیدند، اما حوزویان چون تخصص داشتند، قبل از همه فهمیدند که قدرت اجتهادی ایشان بی‌نظیر است.
 
من و آقای کدیور در همان دوره در قم بودیم و من مسئولیت هم داشتم. بحث اجتهاد ایشان برای رهبری انقلاب از میان کسانی که به این موضوع اذعان و اعتراف فوق‌العاده‌ای داشتند، در حوزه‌ی علمیه وجود داشت. بعضی از آقایان که از بزرگان هستند و آقای کدیور هم آن‌ها را می‌شناسد، گفتند در روز چهارده خرداد، که بحث رهبری مقام معظم رهبری در مجلس خبرگان مطرح شد، اجتهاد ایشان را درک نکرده بودیم، زیرا رساله‌ی عملیه نداده، در این گونه صحنه‌ها حاضر نشده و احساس تکلیف نکرده بودند و ما به شهادت دیگران به ایشان رأی دادیم.
 
مثلاً آیت‌الله مؤمن که با آقای منتظری دوست نزدیک بود، گفت من به شهادت علمای دیگر به آقای خامنه‌ای رأی دادم. اما بعداً در جلسات فقهی فقهای شورای نگهبان، متوجه شدم که ایشان از بقیه‌ی مراجع و مجتهدین عصر اگر بالاتر نباشند، یقیناً پایین‌تر نیستند و ‌قدرت اجتهاد ایشان را درک کردم. جناب آقای کدیور و امثالهم توجه داشته باشند که اجتهاد این گونه نیست که کسی حکم آن را برای شخصی امضا کند. اگر هم در گذشته این گونه بوده، زیرا فرد بزرگی دیگران را راهنمایی می‌کرده است که به نظر من، بعد از من، فلانی قدرت این کار را دارد. اجتهاد توانمندی و قدرت علمی است و در صحنه‌ی عمل خود را نشان می‌دهد.
 
به هر حال، چند نفر از بزرگان این موضوع را گفتند. یکی از آن‌ها در یک سخنرانی در مسجد اعظم علناً این موضوع را مطرح کرد. لذا نباید بگویند که آقایان رضایی، لاریجانی و ولایتی چنین کاری را انجام دادند، زیرا اصلاً شأن و کار آن‌ها نبوده است. مقام معظم رهبری کسی نبود که تا قبل از اینکه مسئولیت رهبری به دوش او گذاشته شود، به دنبال نمایش دادن اجتهاد خود باشد.‌
 
چه کسانی را می‌توانیم از هم‌دوره‌ای‌های ایشان نام ببریم؟
 
یکی از فقهای شورای نگهبان آقای سید جعفر کریمی است که از علمای بزرگ و مجتهدین مسلم حوزه‌ی علمیه‌ی قم است و طلبه‌ها، علما و آقای کدیور هم ایشان را خوب می‌شناسند و با بسیاری از مراجع هم بحث‌های فقهی مفصل داشته است. ایشان به من گفت در مباحثات فقهی خدمت مقام معظم رهبری در موضوع فقهی فرعی با هم اختلاف‌نظر پیدا کردیم و منِ ممحض در حوزه و درس و فقه شک نداشتم که حق با من است.
 
بعد از آن جلسه، یک هفته روی آن موضوع کار کردم و ادله‌ی خود را محکم نمودم تا هفته‌ی بعد اثبات کنم که شما اشتباه کردید. اما با خودم فکر کردم که زشت است در جلسه‌ی عمومی بگویم مقام معظم رهبری اشتباه کرده‌اند. به خیال خودم و برای اینکه به ایشان جسارت نشده باشد، به دفتر ایشان زنگ زدم و گفتم من قبل از جلسه نیم‌ساعت می‌خواهم خدمت ایشان برسم. بیست دقیقه صحبت کردم و ایشان پنج یا شش دقیقه با استفاده‌ از حرف‌ها و مبانی خودم اثبات کرد که من اشتباه می‌کردم!
 
درباره‌ی اجتهاد مقام معظم رهبری نکته‌ای وجود دارد که امام آن را مطرح کردند. امثال آقای کدیور که تفکرات روشن‌فکری دارند، به این گونه نکات توجه نمی‌کنند. نکته این بود که در اجتهاد دو بال لازم است؛ یکی استنباط احکام از منابع و دوم نیازشناسی، زمان‌شناسی، مکان‌شناسی و مخاطب‌شناسی. کار مجتهد نسخه دادن است. پس اول باید معاینه کند و بعد نسخه دهد. امام تسلط بر مقتضیات زمان و مکان را از شرایط اجتهاد می‌دانستند. در بین بزرگان ما چند نفر این تسلط را دارند؟ با این شرط، اجتهاد گاهی وقت‌ها محدودتر هم می‌شود. بسیاری از افراد باعظمت ممکن است در این شرط اجتهاد مشکل داشته باشند.
 
 چرا در فقه شیعه می‌گویند مرجع تقلید باید فردی زنده باشد و می‌گویند اگر خواستید از یک مرجع درگذشته تقلید کنید، با اذن یک مرجع تقلید زنده باشد؟ چرا امام صادق مثل بعضی از رؤسای فرقه‌های اهل تسنن، یک رساله‌ی عملیه ننوشت تا همه از آن تقلید کنند؟ شیعه این گونه نیست، زیرا در حکم و فتوا دادن، اقتضائات زمان و مکان باید نقش داشته باشد که اتفاقاً ویژگی برجسته‌ی‌ مقام معظم رهبری همین است؛ یعنی به دلیل قوت علمی بالا، هم در استنباط احکام و هم در شناخت زمان بی‌نظیر هستند.
 
 
اجتهاد شرط رهبری است،‌ ولی مرجعیت شرط نیست. اما اگر کسی که مجتهد است، رهبر شد و مورد رجوع هم قرار گرفت، موظف است آن کار را انجام دهد. آنچه امام به ما یاد داد دو وظیفه است؛ یک وظیفه‌ی سکان‌داری نظام ولایی است و دیگری وظیفه‌ی تبیین احکام فرعیه‌ی فردیه‌ی مردم. این دو شأن ممکن است در یک نفر جمع شود.
 
گفتید که مرجعیت شرط ولایت فقیه نیست و شرط ولی فقیه بودن «اجتهاد مطلق» است. شرایط اجتهاد مطلق چیست؟
 
اجتهاد مطلق، بر اساس آنچه امام بیان کردند، دو رکن اساسی دارد؛ یکی‌ از این دو رکن توان استنباط و استخراج احکام الهی، نه فقط در یک موضوع خاص، بلکه در همه‌ی ابواب فقهی است. البته به این معنا نیست که در حال حاضر مقام معظم رهبری همه‌ی احکام الهی را بررسی و استنباط کرده باشند. توانمندی ایشان مهم است. 
 
حال این توانمندی مستلزم رجوع به روایت و دقت کافی است. این یک شرط اجتهاد مطلق است که مقابل اجتهاد متجزی است. اجتهاد متجزی یعنی مثلاً شخصی در باب نماز آن‌ قدر تحقیق و مطالعه کرده است که می‌تواند احکام نماز یا احکام عبادات را از منابع به خوبی استخراج کند. ولی اجتهاد مطلق برای ولی فقیه لازم است، ‌یعنی ولی فقیه باید بتواند حکم هر مسئله‌ای که به او ارجاع داده شد، از منابع دینی درآورد.
 
شرط دوم امام در اجتهاد مطلق و حتی متجزی که من بر آن پافشاری دارم، این است که اجتهاد فقط استخراج احکام نیست، بلکه استخراج احکام متناسب با نیازها و ضرورت‌هاست. یعنی در اجتهاد علاوه بر حکم‌شناسی، موضوع‌شناسی هم لازم است. در دنیای امروز، نمی‌توان به صورت کلی گفت که آب به دست برسد کافی است. کسی که حکم ولایی داشته باشد و بخواهد مشکل مردم را هم حل کند، باید نیازها را بشناسد. یکی از دلایلی که مرجع تقلید باید زنده باشد همین است.
 
امام بر بحث تسلط مجتهد بر اقتضائات زمان و مکان بسیار پافشاری داشتند و شاید بتوان از بیانات حضرت امام و بعضی از بزرگان دیگر مثل شهید مطهری، که راه امام را رفتند و درباره‌ی این موضوع چندین جلد کتاب دارند، استفاده کرد. کسانی که تسلط کافی بر اقتضائات زمان و مکان ندارند، در باب اجتهاد نسبت به دیگران کمبود دارند. اگر این دو مورد را در نظر بگیریم، مقام معظم رهبری میان تمام مجتهدین و مراجع عصر خود نظیر ندارند.
 
یکی از مشکلات ما در بسیاری از علوم‌ و همچنین فقه‌ این است که در مرحله‌ی علوم نظری، ‌عقلی و تئوری باقی ماندند و امکان کاربردی کردن آن‌ها وجود ندارد. از آنجا که اجتهاد یک علم کاربردی است، یعنی باید در صحنه‌ی عمل خود را نشان دهد، حتماً نیاز به شناخت زمان و مکان دارد. بنابراین اگر کسی قدرت استنباط و استخراج احکام الهی را از منابع دینی در همه‌ی ابواب داشته باشد و اقتضائات زمان و مکان را هم به خوبی بشناسد، اجتهاد او مطلق است.
 
راه اثبات اجتهاد مطلق چیست؟ آیا به عنوان مثال، تعداد تألیفات و تعلیم دروس ملاک تشخیص اجتهاد مطلق است؟
 
از دیرباز برای اجتهاد مطلق راه‌های مختلفی وجود داشت. زمانی که زمینه‌ی بروز و ظهور اجتهاد مطلق در عمل برای کسی وجود نداشت، می‌گفتند اگر استادی برای کسی می‌نوشت یا اگر کسی کتابی داشت و دیگران آن را مطالعه می‌کردند، کافی بود. اما اجتهاد مطلق در زمان ما در درس‌ها، بحث‌ها، آثار و ارائه‌ی نظریه‌های فقهی، خود را نشان می‌دهد. البته آن هم یک راه است، زیرا گفته‌اند یکی از راه‌های تشخیص مجتهدی که شایستگی تقلید دارد، این است که دو نفر مجتهدشناس و متخصص یا یک گروه بگویند ایشان مجتهد است. مثلاً اگر علمای قم یا جامعه‌ی مدرسین بگویند، کفایت می‌کند. اما انحصار به این موارد درست نیست. من مثالی از مقام معظم رهبری می‌آورم. ‌وقتی جامعه‌ی مدرسین بعد از رحلت حضرت آیت‌الله ‌العظمی اراکی، هفت نفر را تعیین کردند، ایشان در یک سخنرانی صریحاً فرمودند مجتهدین و مراجع منحصر به این هفت نفر نیستند و در قم افرادی هستند که هم‌ردیف یا بالاتر از آن‌ها قرار دارند. با اینکه خود ایشان یکی از آن هفت نفر بودند.
 
یعنی چنین نیست که اگر جامعه‌ی مدرسین افراد دیگر را ذکر نکرده، مرجعیت آن‌ها مشکل داشته است. جامعه‌ی مدرسین می‌گوید از بین همه‌ی افراد، مرجعیت این هفت نفر محرز شده است، اما به همین چند نفر هم محدود نمی‌شود. این مشخصه در صحنه‌ی عمل، درس، آثار، ارائه‌ی‌ نظریه‌های فقهی و انجام شایسته‌ی وظایف، خود را نشان می‌دهد. اتفاقاً برای مقام معظم رهبری همه‌ی این موارد وجود دارد. البته ایشان هیچ‌ گاه به دنبال این موضوع نبودند و احساس تکلیف نمی‌کردند که زودتر مجتهد بودن خود را اثبات کنند.
 
در زمان حضرت امام، همه‌ی شاگردان ایشان یا اکثر آن‌ها برای امام حریم قائل بودند و اصرار داشتند که در زمان امام، حتی به نام آیت‌الله هم خطاب نشوند. لذا هیچ‌ کدام هم به دنبال این نبودند که اجتهاد خود را اثبات کنند. این مطلب را از بزرگان شنیدم که بعضی از کسانی که در همان دوران قبل از انقلاب قدرت فهم مقام معظم رهبری را در جلسات فقهی و درس خارج،‌ چه در درس آیت‌الله میلانی و چه در قم، دیده بودند می‌گفتند از همان زمان، قدرت استنباط ایشان مشخص بود، اما نه به دنبال لقب آیت‌اللهی رفتند، نه دنبال اینکه کسی برای ایشان بنویسد که مجتهد هستند.
 
یکی از مشکلات ما در بسیاری از علوم‌ و همچنین فقه‌ این است که در مرحله‌ی علوم نظری، ‌عقلی و تئوری باقی ماندند و امکان کاربردی کردن آن‌ها وجود ندارد. از آنجا که اجتهاد یک علم کاربردی است، یعنی باید در صحنه‌ی عمل خود را نشان دهد، حتماً نیاز به شناخت زمان و مکان دارد. بنابراین اگر کسی قدرت استنباط و استخراج احکام الهی را از منابع دینی در همه‌ی ابواب داشته باشد و اقتضائات زمان و مکان را هم به خوبی بشناسد، اجتهاد او مطلق است.
 
در حال حاضر، یکی از شبهاتی که مطرح‌ می‌شود این است که مقام معظم رهبری گواهی کتبی از سوی اساتید خود مبنی بر اجتهاد نداشتند و قبل از اینکه به رهبری برسند، نه خود ایشان ادعای اجتهاد داشتند و نه کسی ایشان را مجتهد می‌دانست.
 
اجتهاد نیاز به اجازه گرفتن ندارد و همچنین با ادعا یا اجازه گرفتن اثبات نمی‌شود. بسیاری از بزرگان دیگر ما هم این گونه بودند. اتفاقاً امام راجع به ایشان مسائلی را مطرح کردند. وقتی آقای مطهری شهید می‌شود، از امام سؤال می‌کنند خلأ آقای مطهری را چه کسی می‌تواند پر کند. آن موقع مقام معظم رهبری بسیار جوان بودند و ‌برای تهرانی‌ها حتی چندان شناخته‌شده نبودند. حضرت امام می‌فرمایند کسی که می‌تواند خلأ آقای مطهری را پر کند، آقای خامنه‌ای هستند.
 
این گونه نیست که امام مسائل اسلام‌شناسی را از فقه جدا کرده باشند. امام می‌گویند آقای مطهری کسی است که همه‌ی آثار او بی‌استثنا اسلامی است. ایشان چون مجتهد است، می‌تواند چنین کاری انجام دهد. آیا امامی که برای شورای نگهبان اجتهاد را شرط می‌داند، برای مسئولیت‌های این‌چنینی یا امامت جمعه‌ی‌ تهران یا رئیس بازنگری قانون اساسی، شرط اجتهاد را در نظر نمی‌گیرد؟ اگر ما کارهایی را که حضرت امام به ایشان واگذار کرده است نگاه کنیم، می‌بینیم مقام کسانی که امام آن‌ها را با حکم شورا مجتهد کرد، بالاتر از ایشان نبوده و شاید بسیار پایین‌تر هم بوده است.
 
اگر کسی ادعای اجتهاد نکرد یا به دنبال جمع کردن اجازه‌نامه نبود، مجتهد نیست؟ اتفاقاً مجتهد و مرجع واقعی کسی است که به دنبال این مسائل نباشد.
 
کسانی که می‌خواهند اجتهاد خود را اثبات کنند، این گونه رفتار می‌کنند. در ضمن ویژگی فقهی که مقام معظم رهبری دارند، در مقایسه با دیگران متفاوت است. بسیاری از فقها بر روش فقهی یک مرجع یا مجتهد قبل از خود مسلط هستند. مثلاً روش فقهی امام یا روش فقهی آقای خوئی را دنبال می‌کنند. یکی از ویژگی‌های مقام معظم رهبری این است که مشرب فکری دو جریان بزرگ را خوب می‌شناسند: یکی مشرب فکری خراسان و آقای میلانی و دیگری مشرب فکری حوزه‌ی علمیه‌ی قم و امام.
 
یک ویژگی دیگر ایشان این است که گرچه مدتی از عمر خود را در حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد بودند و تا حدودی با فلسفه پیوندی نداشتند، ولی از همان موقع، تسلط و توجه ایشان به کتاب‌های فلسفی هم بسیار قابل توجه است. این یک امتیاز است که ایشان برای اجتهاد خود، از دیگران امضا جمع نکرده‌اند، زیرا هیچ‌ گاه نمی‌خواستند پستی داشته باشند.
 
یک ویژگی مقام معظم رهبری که در این چند سال رهبری‌ نشان داده‌اند، این است که هرگز درگیری‌های اجتماعی یا سیاسی ایشان را از ابعاد حوزوی بازنداشته است. خوب است نظر آقای صدوقی را که کسی در اجتهاد ایشان حرفی ندارد، راجع به مقام معظم رهبری بدانیم. آقای راشد یزدی که با آقای صدوقی ارتباط داشتند، تعریف می‌کردند که آقای صدوقی زمانی که ایشان در تبعید و در ایرانشهر به سر می‌برند، یعنی در دوران جوانی، به توانمندی اجتهاد آقای خامنه‌ای تصریح داشتند. اما هیچ ‌وقت ایشان از آقای صدوقی اجازه‌ی اجتهاد نگرفت. این بحث علمی نیست که بگوییم ایشان تا زمانی که رهبر نشده بود، ادعای اجتهاد نکرد.
 
امام نسبت به اسلام بسیار تعهد داشتند. در زمان جنگ مشکلی پیش آمد که آقای میرحسین موسوی، نخست‌وزیر آن زمان، یا شخص دیگری نامه‌ای به امام نوشت که ما در زمان جنگ گاهی نیاز به قوانین و تصمیمات فوری داریم که قانونی انجام شود که اگر قرار باشد فرآیند خود را دنبال کند، یعنی به عنوان طرح یا لایحه به مجلس رود، مجلس بررسی کند و شورای نگهبان تأیید کند، زمان از دست خواهد رفت. امام نوشتند آنچه شورای عالی پشتیبانی جنگ تصمیم می‌گیرد قانون است و بر دولت و ملت لازم‌الاجراست. نه لازم است به مجلس برود و نه به شورای نگهبان. رئیس شورای عالی که کار مجلس و شورای نگهبان را انجام داد، مقام معظم رهبری بودند.
 
کاملاً مشخص است که مقام معظم رهبری مورد وثوق امام بودند. ولی شبهه‌ی مطرح‌شده این است که هیچ تعبیری از امام نداریم که ایشان را آشنا به مسائل فقهی بدانند یا حتی اجتهاد مطلق و متجزی ایشان را تأیید کنند.
 
آیا قبول دارند که امام هم به حاج احمدآقا و هم در جلسه‌ای که آقایان موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی، میرحسین موسوی و خود مقام معظم رهبری حضور داشتند، گفتند شکی نیست که ایشان برای رهبری خوب هستند؟ آیا قبول دارند که امام گفتند در رهبری اجتهاد شرط است و مرجعیت شرط نیست. وقتی حاج احمدآقا فرمود ایشان رئیس‌جمهور توانمندی هستند و خوب می‌درخشند، امام فرمودند ایشان لیاقت رهبری دارند.
 
شما از اینکه امام به کسی حکم می‌دهند که عضو شورای نگهبان باشد، کشف می‌کنید که مجتهد است. ولی وقتی امام به کسی می‌گویند شایستگی رهبری دارد، کشف نمی‌کنید که اجتهاد هم دارد؟ وقتی به آقای هاشمی به صراحت می‌گویند با وجود ایشان شما مشکلی ندارید، شک نداریم که امام شرط رهبری را اجتهاد می‌داند. اساس و مبنای ولایت و رهبری، فقاهت و اجتهاد است. شکی در این نیست که امام برای غیرفقیه و غیرمجتهد هیچ حق ولایتی قائل نیستند. امام می‌گویند در غیاب امام معصوم، کسی که می‌خواهد رهبری را به دست گیرد، حتماً باید فقیه و مجتهد باشد.
 
می‌خواهم خاطره‌ای بگویم. شخصی به نام حسین سلیمانی پاسدار و مدت زیادی راننده‌ی بیت امام و بسیار مورد وثوق ایشان بود و در حال حاضر بازنشسته‌ی سپاه است. گاهی در مجلات، خاطرات خود از امام را چاپ می‌کنند. این خاطره را من از زبان ایشان نقل می‌کنم. البته بعد از سیزده سال تأخیر، خانم مصطفوی، دختر امام، این خاطره را تعریف می‌کنند. ایشان می‌گفت ایامی که امام در بیمارستان جماران بستری بودند، از هر کسی به اتاق امام می‌رفت و برمی‌گشت می‌پرسیدیم که امام چه گفتند و چه موضوعی مطرح شد. ایشان گفت که دختر حضرت امام، خانم زهرا مصطفوی، به اتاق حضرت امام رفتند و نیم‌ساعت با ایشان نجوا ‌کردند. وقتی از اتاق بیرون آمدند، گفتند از امام پرسیدم نگران انقلاب نیستید و حضرت امام فرموند نه، آقای خامنه‌ای هستند، هیچ نگران نیستم. در حال حاضر هم خانم مصطفوی و هم آقای سلیمانی زنده هستند.
 
کسانی که این تعبیرها را می‌کنند یا امام را نمی‌شناسند یا توجه ندارند که امام در ولایت، فقاهت و اجتهاد را شرط می‌دانستند. شبیه این قضیه را یک‌ بار دیگر آقای سلیمانی نقل می‌کند. گفت جلسه‌ی بود که رؤسای قوا، مثل آقایان موسوی اردبیلی، هاشمی، مقام معظم رهبری و میرحسین موسوی خدمت امام آمده بودند. گفت وقتی از اتاق بیرون آمدم،‌ دیدم چهره‌ی آقای خامنه‌ای برافروخته‌ شده است و به بقیه گفتند یادتان نرود که پیش امام چه قولی دادید. بعد از آن، حاج احمدآقا به آقای سلیمانی گفته بودند که قضیه چه بوده است. آخر جلسه آقای هاشمی به امام گفته بودند خدا سایه‌ی شما را بر سر ما مستدام بدارد، اما ما نگران هستیم، آقای منتظری عزل شده است، آینده‌ی انقلاب چه می‌شود و امام با همان حالتی که نشسته بودند، لبخندی زدند و گفتند مشکلی نخواهید داشت، همین آسیدعلی‌آقا هستند. بعد از اینکه همه بلند شدند، آقای هاشمی دوزانو جلوی حضرت امام می‌نشینند و می‌گویند حضرت امام من جدی گفتم و امام هم می‌گویند من هم جدی گفتم. آن موقع مقام معظم رهبری به امام می‌گویند اگر صلاح می‌دانید، این مطلب فعلاً بیرون این اتاق نقل نشود. امام می‌فرمایند بله،‌ فعلاً نقل نشود.
 
جناب آقای کدیور که راجع به آقای موسوی خوئینی‌ها، صرفاً بر اساس حکم امام برای دادستانی، اجتهاد ایشان را نیز قبول می‌کنید، چرا به این گونه مسائل توجه نمی‌کنید؟ البته من نمی‌خواهم اجتهاد مقام معظم رهبری را فقط به این بیان امام استناد دهم. این کم‌لطفی و بی‌انصافی است که می‌گویند هیچ تعبیری از امام نداریم. وقتی گفته می‌شود ایشان شایستگی رهبری دارند، یعنی همه‌ی شرایط رهبری را نیز دارند. کدام شخصیت زنده را سراغ دارید که در زمان حیات او، امام تعبیرهایی را که راجع به مقام معظم رهبری کرده راجع به او نیز کرده باشد؟ من با مطالعه عرض می‌کنم. هیچ‌ یک از یاران امام کسانی نبودند که ظرفیت این کار را داشته باشند. تعریفی که حضرت امام از مقام معظم رهبری در زمان حیات خود کردند، از هیچ ‌کس دیگری نکردند.
 
 
ویژگی فقهی که مقام معظم رهبری دارند، در مقایسه با دیگران متفاوت است. بسیاری از فقها بر روش فقهی یک مرجع یا مجتهد قبل از خود مسلط هستند. مثلاً روش فقهی امام یا روش فقهی آقای خوئی را دنبال می‌کنند. یکی از ویژگی‌های مقام معظم رهبری این است که مشرب فکری دو جریان بزرگ را خوب می‌شناسند: یکی مشرب فکری خراسان و آقای میلانی و دیگری مشرب فکری حوزه‌ی علمیه‌ی قم و امام.

 

 
آیا تصدی مشاغل مرتبط با فقاهت، مثل دادستانی، شرط لازم برای رسیدن به اجتهاد مطلق است؟ چون برای این مشاغل یا امتحانی گرفته می‌شود یا فقاهت‌ آن افراد تأیید شده است. آیا تنها کسانی که متصدی این مشاغل هستند مجتهد مطلق به حساب می­آیند؟ شبهه‌ای هم که مطرح می‌شود این است که مقام معظم رهبری اکثر مشاغلی که داشتند نظامی، مدیریتی و اجرایی بوده و ربطی به فقاهت و اجتهاد نداشته است. این نشان می‌دهد که نه خود ایشان گرایشی به مشاغل مرتبط با فقاهت و اجتهاد داشته‌اند و نه در نظر امام چنین تلقی‌ای از ایشان وجود داشته است.
 
اجتهاد مطلق، همان گونه که توضیح داده شد، به وسیله مشاغل مرتبط با فقاهت اثبات نمی‌شود. امام می‌خواستند نظام را اداره کنند و به دنبال اثبات اجتهاد افراد نبودند و برای دیگران هم چنین حکمی ندادند، زیرا یک رئیس قوه‌ی قضائیه و یک دادستان لازم بود. این تفکرات بازی‌هایی است که در سیاسی کردن بحث‌ها مطرح می‌شود. باز هم در پاسخ به افرادی که می‌گویند از صحبت‌ها و عمل امام تلقی خاصی نمی‌توان داشت، باید گفت آیا امام کسی را که قدرت استنباط احکام و معارف الهی را نداشته باشد، جای آقای مطهری به دانشگاه می‌فرستد تا اسلام را معرفی کند؟ آیا به کسی که چنین توانایی ندارد، اجازه می‌دهد که به جای شورای نگهبان و مجلس شورای اسلامی، قانون‌های لازم‌الاتفاق بگذارد؟
 
‌امام به آقای فاضل لنکرانی هم حکم ندادند که ایشان عضو شورای نگهبان باشند، اما از مجتهدین مسلم بودند یا بقیه‌ی مجتهدین حوزه‌ی علمیه‌ی قم هم از امام حکم نداشتند. این دلیل نمی‌شود که چون ایشان مشاغلی نداشتند که فقاهت لازمه‌ی آن است، پس شایستگی انجام این گونه کارها را ندارند. مشاغلی که به ایشان سپردند مشاغل سختی بود که باید شخص خاصی آن را انجام می‌داد. مثلاً برای شورای نگهبان، امام به راحتی می‌توانستند کسی را انتخاب کنند، اما برای مدیریت در جنگ و صحنه‌ی عملیات بیرونی می‌بایست فرد خاصی انتخاب می‌شد.
 
اتفاقاً امام اول با ریاست‌جمهوری ایشان هم موافق نبودند و گفتند نمی‌خواهیم روحانی باشد. وقتی جریان آقای بنی‌صدر پیش آمد و آقای رجایی شهید شد، امام فرمودند چاره‌ای نیست. امروز انقلاب در خطر است. در دور دوم، مقام معظم رهبری نمی‌خواستند کاندیدا شوند، ولی امام به ایشان فرمودند که باید این کار را انجام دهید. آیا کارهایی که امام به ایشان واگذار کردند، سنگین‌تر است یا کار وزارت اطلاعات یا عضو شورای نگهبان بودن؟ افراد دیگری را که امام به آن‌ها حکم داده است با ایشان مقایسه کنید و ببینید ایشان توانایی‌ آن را را داشتند یا نه. پس اگر امام به دلیل ضرورت‌ها و نیازها، ایشان را وارد حوزه‌های دیگری کردند، به این دلیل نیست که ایشان توانایی‌ انجام کارهای دیگر را نداشتند.
 
نکته‌ی دیگر درباره‌ی توانایی، آثار ایشان است. حتی به نظر من، بحث‌های قبل از انقلاب ایشان مظلوم واقع شده است. کتابی از ایشان چاپ شده تحت عنوان ولایت که تمام آن اجتهاد است و نشان می‌دهد که ایشان مجتهد هستند. تلقی ایشان از توحید در سال ۵۳ این است که توحید یک اندیشه‌ی نظریِ فلسفیِ ذهنیِ صرف نیست، بلکه توحید یک دکترین جامعه است که تمام احکام، قوانین، روابط و مسائل اجتماعی را حل می‌کند. سال ۵۳ که ایشان می‌گوید دکترین، ما و بسیاری از دیگران، اصلاً بلد نبودیم دکترین یعنی چه. آثار ایشان قبل از انقلاب کاملاً نشان‌دهنده‌ی اجتهاد ایشان است و بعد از انقلاب نیز بیشتر این موضوع نمایان می‌شود.
  
شبهه‌ی دیگری که در اینجا مطرح می‌شود این است که ایشان در مشهد یا جاهای دیگر، به عنوان یک سخنران توانمند شناخته می‌شدند، نه به عنوان یک فقیه.
 
بسیاری از دیگران هم همین گونه بوده‌اند. وقتی آقای گلپایگانی، حضرت امام و دیگر مراجع بودند، هیچ کدام از کسانی که در طیف بعدی بودند شناخته نمی‌شدند. آقای مکارم، به عنوان یک فرد منبری یا نویسنده، کاملاً در قم مطرح بود؛ اما به عنوان فقیه شناخته نمی‌شد. در حالی که مقام معظم رهبری جزء کسانی بود که بیشتر طرفدار فقه است. اما امثال آقایان مکارم، سبحانی و جوادی آملی را فقیه نمی‌دانستند، زیرا می‌گفتند آن‌ها فلسفه خوانده‌اند. آقایان طبسی، میلانی، بهشتی و دیگر شاگردان امام هم به عنوان مجتهد مطرح نبودند.
 
مثلاً هیچ‌ کس در مشهد آقای هاشمی‌نژاد را به عنوان مجتهد نمی‌شناخت، اما بی‌شک ایشان مجتهد بودند. این مظلومیت کسانی است که وارد حوزه‌های فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی می‌شوند، بعد کسانی شبهه ایجاد می‌کنند که آن‌ها توانمندی فقهی ندارند که این گونه کارها را انجام می‌دهند. در حال حاضر هم درباره‌ی روحانیونی که وارد حوزه‌های مدیریتی، اجرایی و خدمت به انقلاب و نظام می‌شوند، می‌گویند اگر توانمندی درس دادن داشتند، از حوزه بیرون نمی‌آمدند. حال آنکه شکی نیست که بسیاری از این افراد از بسیاری از حوزوی‌ها قوی‌تر هستند و ضرورت انقلاب آن‌ها را به این سمت کشانده است.
 
آیا ممحض بودن در تحصیل فقه و اصول از شرایط کسب اجتهاد مطلق است؟
 
خیر، دوره دیدن در اجتهاد شرط است، نه ممحض بودن. مثلاً آقای جوادی آملی، که در اجتهاد ایشان شک نیست و امام هم در قوه‌ی قضائیه به ایشان حکم داده بودند، چه زمانی به عنوان یک فقیه شناخته می‌شدند؟!
  
شبهه‌ای که مطرح می­شود این است که از تحصیل مقام معظم رهبری قرینه‌ای بر ممحض بودن‌ ایشان در فقه و اصول نیست و از این طریق، اجتهاد ایشان احراز نمی‌شود.
 
همه‌ی کسانی که در دروان تحصیل با ایشان بودند، می‌گویند ایشان بسیار خوش‌فهم و متمرکز در فهم درس بودند؛ چه در دوران قم و چه در دوران مشهد. کسانی که این شبهه را مطرح می‌کنند، می‌گویند چرا ایشان بعد از تحصیل تدریس نکردند. دو مطلب است؛ یا توانایی آن را نداشتند یا ضرورت ندیدند. ایشان تا قبل از رهبری،‌ سطوح حوزه را تدریس کردند، اما خارج را تدریس نکردند و گفتند من هم‌زمان با استاد خود، آقای میلانی که در مشهد درس خارج می‌گوید، درس خارج نمی‌گویم.
 
بسیاری از افراد این گونه ادب را در برابر استادان خود رعایت‌کردند. مثلاً به آشیخ علی پناه اشتهاردی در قم، که من نیز پنج شش سال شاگرد ایشان بودم،‌ پیشنهاد شد که در زمان حیات آیت‌الله اراکی، درس خارج بگویند. فرمود من در محضر استاد خود درس خارج نمی‌گویم، من هنوز شاگرد آقای اراکی هستم. حال این موضوع بدان معناست که ایشان توانایی تدریس نداشتند؟! ایشان اجتهادشان محرز بود، ولی «شرح لمعه» تدریس می‌کردند. آیت‌الله بروجردی در اجتهادشان تصریح داشته‌اند و یکی از کسانی که در گردآوری «جامع الاحادیث» نقش داشت ایشان بودند. ایشان در طول عمر خود، تنها «شرح لمعه» تدریس می‌کردند و حتی «کفایه» و «مکاسب» نیز تدریس نمی‌کردند. آیا در اجتهاد ایشان شک است و ایشان توانایی تدریس درس خارج نداشتند؟! علمای ما به این توجه می­کردند که چه چیزی در جامعه مورد نیاز است و ضرورت دارد و به دنبال اثبات خود نبودند.
 
آقای بهشتی ممحض در حوزه نبود و حتی از ایران هم جدا شد و به اروپا رفت، اما کسی در اجتهاد ایشان شک نمی‌کند و در اجتهادشان شک نیست.
 
تلقی‌ من این است که مقام معظم رهبری هیچ ‌گاه به دنبال این مسئله نبودند که خود را مجتهد، مرجع و رهبر معرفی کنند. به همین دلیل، به دنبال جمع کردن سند هم نبوده‌اند. همین امر سبب شده است که در حال حاضر، بعضی‌ها می‌گویند ایشان هیچ ‌وقت نگفته‌اند که من مجتهد هستم. آیا اگر قبل از انقلاب فقط یک سال در مشهد درس خارج می‌گفتند، این بحث‌ها حل و ایشان مجتهد می‌شد؟ این حرف‌ها بُعد تخصصی حوزوی ندارد و حرف‌های سیاسی است. اگر کسی بخواهد حرف مبنایی بزند، باید در حوزه حرف بزند. اگر هم سیاسی می‌گوید، باید این گونه به او جواب داد: بر فرض که ایشان نه خود ادعا کردند و نه امام به ایشان حکم کردند، اما رهبری را به دست گرفتند و موفق هم بوده‌اند. از این موضوع می‌فهمید که ایشان تخصص داشته و دارند. مثلاً جراحی همه‌ی سوابق جراحی‌هایش موفق بوده است، ولی مدرک آن را هنوز ندیده‌ایم، آیا او جراح نیست؟!
 
آقای کدیور و امثالهم به مقام معظم رهبری خرده می‌گیرند و به هفتاد فقیه مجتهد عضو خبرگان رهبری توهین می‌کنند که گفتند بعد از امام ایشان رهبر باشد. راه شناختن فقاهت یک فقیه این است که فقهای دیگر او را تأیید کنند. نکته‌ی دیگر این است که شرط اولیه‌ی عضویت مجلس خبرگان، مجتهد بودن است و مقام معظم رهبری در زمان امام، عضو مجلس خبرگان بودند. امام وقتی می‌خواهد کسی را مجتهد کند، اجتهاد او متجزی نیست.
 
نکته‌ی مهم این است که آیا این هفتاد نفر ایشان را مجتهد می‌دانستند و انتخاب کردند یا نه؟ اگر می‌دانستند که جای بحث نمی‌ماند، ولی اگر نمی‌دانستند، آیا آن‌ها از دین خارج نشده‌اند که ولایت را به غیر فقیه داده‌اند؟! هرگز چنین نیست.
 
آیا ارجاع و استناد به نظر سایر مراجع نشان از عدم اجتهاد است و اجتهاد مطلق را زیر سؤال می‌برد؟ زیرا شبهه‌ای که مطرح می‌شود این است که ایشان حداقل سه بار قبل از انقلاب به تقلید از امام اقرار کردند و ‌در بعضی از مسائل، حتی به نظر آیت‌الله منتظری ارجاع داده‌اند. آیا این موضوع اجتهاد ایشان را زیر سؤال می‌برد؟
 
نه‌، اصلاً این گونه نیست. امام استاد آقای منتظری بودند، ولی در بسیاری از موارد مسئولین را به آقای منتظری ارجاع می‌دادند. یکی از بحث‌هایی که ما داریم احتیاط واجب است؛ یعنی مجتهد در مسئله‌ای باب را بازمی‌گذارد تا افراد به سراغ دیگران بروند. اما ایشان به عنوان مبلغ مطرح می‌کرده که مرجع تقلید ما حضرت امام است و همه ‌این گونه می‌گفتند. مجتهدین مسلم دنبال این نبودند که اجتهاد خود را نشان دهند.‌ من از آقای مطهری سند دارم که می‌گوید ای باد صبا سلام ما را به مرجع بزرگ ما در نجف برسان و اسم امام را می‌آورد. آقای مطهری به دنبال این نبود که بگوید من مجتهد هستم. بنابراین حضرت امام را مرجع می‌دانستند.
 
مقام معظم رهبری نفی اجتهاد از خود نمی‌کنند، بلکه می‌خواهند مرجعیت امام را اثبات کنند و این موضوع اختصاص به ایشان ندارد. همه‌ی مجتهدین فعلی که در خط امام بودند و همه‌ی شاگردان امام این کار را انجام دادند. این یک برنامه بود، زیرا رژیم می‌خواست مرجعیت امام را نفی کند و شاگردان امام هم می‌خواستند مرجعیت ایشان را ترویج کنند. این کار امانت‌داری است که شاگردان امام تا زمانی که ایشان بودند ادعای اجتهاد نکردند و امام را مرجع تقلید می‌دانستند.
  
در مورد سابقه‌ی علمی‌فقهی مقام معظم رهبری، قبل از انقلاب، از دوران طلبگی و حضور در درس آیت‌الله العظمی بروجردی تا شاگردی امام خمینی (رحمت الله علیه) و آشیخ مرتضی حائری و درس فلسفه‌ی تهران تا بازگشت‌ ایشان به مشهد، چه نکات مستندی وجود دارد؟
 
شکی در این نیست که ایشان در علم «رجال»، یکی از متخصص‌ترین شخصیت‌های کشور و حوزه‌‌ها هستند و ایشان در مشهد هم «رجال» و «درایه» تدریس می‌کردند و این در حالی است که این جایگاه تدریس برای مجتهدین است. بعضی از رجال که پیش ایشان رفته بودند، در مورد تسلط ایشان تعریف کرده‌اند. آیا می‌شود کسی که مجتهد نیست جایگاه علمی در این سطح داشته باشد؟ اگر این‌ها را سند ندانیم، می‌گوییم این موارد دلیل بر فقاهت نمی‌شود و ایشان باید می‌رفت و از آقای میلانی مجوز می‌گرفت.
 
در باب ولایت نمی‌شود ولایت را به مجتهدی متجزی داد، زیرا ولایت یعنی در صندلی امام زمان نشستن. آنجا حتی بالاترین مصلحت‌ها هم نمی‌تواند ولایت را به مجتهد متجزی بدهد. پس دو نکته وجود دارد: یکی اینکه اسم ولایت متجزی را بنا به مصلحت بگذاریم ولایت مطلقه که ممنوع و حرام است. هیچ خلافی هم در آن وجود ندارد. این چه مصلحتی است که می‌تواند به ما اجازه دهد یک مجتهد متجزی را مجتهد مطلق بدانیم؟
آنچه هم‌دوره‌ای‌های ایشان می‌گویند این است که ایشان در چند مورد برجستگی داشتند؛ ‌یکی استعداد سرشار و دوم حافظه‌ی بی‌نظیر بود. در حال حاضر هم همه قبول دارند که حافظه‌ی ایشان عجیب است. سومین خصوصیتی که دوستان نقل می‌کنند پشتکار ایشان است که خیلی جدی بوده و چهارم زهد ایشان است. من معتقدم که همه چیز به زهد ایشان بازمی‌گردد. ایشان کاری کرد که «العلم نور یقذف‌ الله فی قلب من یشاء» تجلی پیدا کرد و همچنین کاری کرد که مجتهدین امروزی، مثل آیت‌الله مشکینی و آیت‌الله  مصباح، بگویند ایشان معجزه‌آسا رهبری می‌کنند.
 
جالب است که آقای مشکینی هم از کسی اجازه‌ی اجتهاد نگرفتند، با اینکه هم من و هم آقای کدیور شک نداریم که آقای مشکینی از مراجع هم‌عصر خود هیچ پایین‌تر نبودند و رساله‌ی عملیه هم ننوشتند. آقای مشکینی مثل هر سال، در سال آخر عمر خود نیز در شب‌های قدر، به مصلای قم آمدند. ایشان دو ویژگی داشتند؛ فقیه‌شناس و وارسته‌ی اخلاقی‌ و معنوی بودند، یعنی هدف سیاسی نداشتند. در آن شب این گونه دعا کردند که خدایا تو می‌دانی برای رهبری انقلاب، این سید بزرگوار منحصربه‌فرد است، او را تا ظهور حجتت حفظ فرما.
 
آقای بهاءالدینی اسلام‌شناس، مجتهد و هم‌دوره‌ی امام بود. نقل می‌شود از ایشان که سه سال قبل از فوت امام، ایشان مکرراً تأکید کرده بودند که دلخوشی ما به آیت‌الله خامنه‌ای است. وقتی امام می‌گویند ایشان رهبر ‌شود، او می‌داند تنها مجتهد می‌تواند رهبر شود. اگر این مسائل را کنار هم بگذارید، به نتایج خوبی می‌رسید.

 

منبع خبر: برهان

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب