به گزارش “صبح رابر“،شهید شهدوست شمس الدینی، مردادماه سال ۱۳۴۳درخانه ای عشایری به دنیا آمدکه نامش را شهدوست نهادند. دوران کودکی را به همراه خانواده پنج نفره با مشکلات زندگی عشایری پشت سر گذاشت و در چهار سالگی مادرش را از دست داد. پدرش در سن شش سالگی او را به مکتب خانه فرستاد تا خلاءدرس و مدرسه که ارمغان حکومت شاهنشاهی برای کودکان عشایر بود ، خلل کمتری در پیشرفت شهدوست داشته باشد . فراگیری قرآن ، پیشاپیش باعث انس او به قرآن تا پایان عمرش گردید.
شهدوست دوشادوش پدر، اورادرامور زندگی یاری می کرد، .تا اینکه با شروع جنگ تحمیلی وغائله کردستان، روح بی قرارش او را به جبهه کشاند.
چندخاطره از زبان دوستان و همرزمان شهید شهدوست
شهدوست سواد کافی برای خواندن و نوشتن نداشت ولی ساعتی از امام خمینی ( ره ) صحبت می کرد او ادبیات ولایت مداری و ولایت پذیری را خوب درک کرده بود سربازی او با تمام و کمال و همراه بصیرت و آگاهی بود .
پدر برای شهدوست نامه نوشت بود : وقتی بچه بودی مادرت به رحمت خدا رفت . من برایت هم مادر بودم و هم پدر ، چه شبها که برایت خواب بیداری کشیدم ، چه رنجها که برایت به جان خریدم . تو ارزان به دست من نیامده ای و کسی را غیر تو من ندارم تمنا می کنم هر چه زود تر بر گرد . خیلی چشم براهم . می دانستم شهدوست کسی نیست که از این جملات به راحتی بگذرد برایم مهم بود نظرش چیست ؟ ازش پرسیدم چه کاری می خواهی بکنی ؟ ایا برمی گردی ؟ هنوز حرفم تمام نشده بود محکم گفت هرگز با دستش به طرف کربلا اشاره کرد می گفت راه ما به این طرف است . نه من راهم را انتخاب کرده ام حتما به این طرف خدا ، هم رفت .
مدتی که مهاباد بودیم شهید شبستری از فرصت استفاده کرد یک کلاس سواد آموزی برای بچه ها راه انداخت . شهدوست یکی از سواد آموزان پر و پا قرص او بود . او به محض اینکه حروف را شناخت اینگونه تمرین می کرد . سلام بر امام خمینی ، رهبر عزیزم تمرین روزهای بعد شهدوست : سلام بر نخست وزیر محبوب شهید رجایی عزیز و در ادامه مرگ بر بنی صدر . مرگ بر مخالفین امام
شهدوست آخرین فرزند خانواده بود و پدر ش به او علاقه فراوانی داشت به دلیل اینکه شهدوست در کودکی مادرش را از دست داده بود برای او مادری هم کرده بود و رنج بیشتری برایش متحمل شده بود و وابستگی نسبت به او با دیگر بچه ها مضاعف بود. برای همین وقتی شهدوست می خواست به جبهه برود مخالفت می کرد حتی بزرگان و ریش سفیدان و دوستان نزدیک شهدوست که روی او تاثیر گذار بودند را واسطه کرد تا شهدوست را متقاعد کنند جبهه نرود ، فایده نداشت . او فقط می گفت آنهایی که امروز در جبهه می جنگند و خون می دهند آنها هم دلسوز دارند ، پدر دارند ، زندگی دارند.
و سرانجام بیست شش دی ماه ۱۳۵۹ در مصاف با گروههای ضد انقلاب در منطقه پیرانشهر پس از تحمل شکنجه هایی که آثار آن بر بدنش پیدا بود به فیض عظمای شهادت نائل آمد و اولین شهیدی بود که در روستای گنجان آرامید.