پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

11:02:46 - شنبه 16 بهمن 1395
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
راز ماندگارى و پویایى انقلاب اسلامى ایران چیست
راز ماندگارى انقلاب ایران نسبت به سایر انقلاب‏ ها، مداومت و استمرار ملت ایران بر راه و روش انقلابى است. بسیارى از انقلاب‏ ها خیلى زود دچار استحاله شدند و بنیان‏ هاى ایدئولوژیک خود را از دست دادند، در نتیجه رو به تضعیف نهادند، اما استمرار انقلاب یک عهد ماندگار میان مردم و رهبرى انقلاب است که تاکنون از گذرگاه‏های خطیر بسیارى عبور کرده است و به سلامت بیرون آمده است.

به گزارش “صبح رابر”؛ سه انقلاب بزرگ فرانسه، روسیه و الجزایر که به‏ دنبال آزادى، عدالت و استقلال بودند، پس از مدت نسبتاً کوتاهى از دوره صعود وارد مرحله افول و نزول شدند. در هر سه انقلاب، با شدت و ضعف‏ هایى، از فرداى پیروزى نقش مردم کم‏رنگ شد و مردم خیلى زود از دایره تصمیم‏ گیرى بیرون گذاشته شدند. در فرانسه روبسپیر بناى دیکتاتورى انقلابى را گذاشت، در روسیه لنین و در الجزایر احمد‏بن‏ بلا و هر سه این‏ها انقلابیون مخلصى بودند که زندگى خود را وقف پیروزى انقلاب کردند لیکن وقتى محوریت تفکر انسان‏ها الهى نباشد و به حبل‏ المتین دین اتصال نداشته باشد، به محض رسیدن به قدرت، به ‏راحتى دچار وسوسه دیکتاتورى مى‏ شوند.

در هر سه این انقلاب ‏ها، برعکس انقلاب اسلامى ایران، وعده ‏هاى داده ‏شده، وعده هاى بشرى و توسط بشر بود. طبیعى است که در کارزار مسایل و مشکلات طاقت‏ فرساى بعد از پیروزى یک انقلاب، وقتى وعده‏ هاى داده‏ شده محقق نمى‏ شود، مردم از وعده‏ دهندگان زمینى سرخورده و مایوس شوند و این اتفاقى است که به ‏ویژه در انقلاب‏هاى فرانسه و روسیه افتاد و مردم خسته از عدم تحقق وعده‏ هاى انقلاب خیلى زود دوباره تن به دیکتاتورى و استبداد دادند. اما وعده خداوند، وعده‏اى جاودانى است و انسان‏هاى باورمند و مومن، هیچ‏گاه از تحقق وعده ‏هاى الهى ناامید نمى‏ شوند و از همین‏ رو مخلصانه و خستگى ناپذیر بر سر آرمان‏هاى خود باقى مى‏ مانند. این درست همان چیزى است که در انقلاب اسلامى ایران اتفاق افتاد. مردم انقلابى ایران، على‏رغم همه مشکلات و شدایدى که در پى انقلاب با آن رو‏به‏ رو شدند، لحظه‏ اى از حمایت از انقلاب دست نکشیدند، چراکه هیچ‏گاه از تحقق وعده الهى ناامید نشده ‏اند.

بر خلاف سه انقلاب ذکر شده، جایگاه ولایت در انقلاب اسلامى ایران، جلوى بسیارى از آفات مبتلابه انقلاب را گرفت. جایگاه دینى و سیاسى توامان رهبرى انقلاب ایران، که تبعیت از آن‏را به وظیفه ‏اى دینى و سپس سیاسى تبدیل مى کند، باعث شد که جلوى بسیارى از شکاف‏ها، جنگ‏هاى قدرت خون بار، کشتارها و در یک کلام برقرارى دوباره استبداد گرفته شود. به علاوه، شخصیت چند وجهى، درایت و بصیرت امام و از همه مهم‏تر جایگاه ممتاز ایشان به‏ عنوان یک عالم دینى برجسته، امتیازى بود که هیچ‏کدام از انقلاب‏ هاى دنیا از آن برخوردار نبودند. به علاوه نوع سلوک حضرت امام و جانشین بر حق ایشان، حضرت آیت‏ الله خامنه‏ اى، ساده‏ زیستى و مردمى بودن و در میان مردم زیستن، باعث شد که هیچ‏گاه آن شکاف وحشتناکى را که میان مردم و حاکمیت در انقلاب‏ هاى دیگر به ‏وجود آمد، در ایران انقلابى شاهد نباشیم.

راز ماندگارى انقلاب ایران نسبت به سایر انقلاب‏ ها، مداومت و استمرار ملت ایران بر راه و روش انقلابى است. بسیارى از انقلاب‏ ها خیلى زود دچار استحاله شدند و بنیان‏ هاى ایدئولوژیک خود را از دست دادند، در نتیجه رو به تضعیف نهادند، اما استمرار انقلاب یک عهد ماندگار میان مردم و رهبرى انقلاب است که تاکنون از گذرگاه‏های خطیر بسیارى عبور کرده است و به سلامت بیرون آمده است.

وقتى به مرور بیانات رهبر معظم انقلاب در توصیف و تفسیر انقلاب‏هاى بزرگ جهان و مقایسه آن با انقلاب اسلامى مى پردازیم، به وضوح معلوم مى‏ گردد که مطالعه و شناخت ایشان در این مقوله، شناختى ریشه ‏اى و عمیق است. بیان جزییات و ظرایفى از تاریخ انقلاب‏ ها نشان از این دارد که براى مقام معظم رهبرى بررسى سرنوشت انقلاب‏ هاى بزرگ تاریخ در نسبت آن‏ها با انقلاب اسلامى ایران، همواره یک دغدغه جدى بوده است.

در کلام رهبر انقلاب، معیارهاى خاصى براى اطلاق انقلاب به تحولات دامنه دار و بنیادین در اقصى نقاط دنیا، وجود دارد و هر دگرگونى سیاسى یا تغییرات بزرگ در قدرت سیاسى، از نوع بیشتر تحولات آمریکاى لاتین و شمال آفریقا در نیمه دوم قرن بیستم از نظرگاه ایشان انقلاب محسوب نمى‏شود. ازاین‏رو، عمدتا تأکیدات رهبر انقلاب درباره عبرت‏ هاى تاریخى انقلاب‏هاى جهان بر سه انقلاب فرانسه (۱۷۸۹)، روسیه (۱۹۱۷) و الجزایر (۱۹۶۲) بوده است. انتخاب این سه انقلاب البته حکمت خاص خود را دارد. در وهله اول، بر اساس معیارهایى که در متون آکادمیک دنیا درباره تعریف انقلاب وجود دارد، هر سه این رویدادها به‏ طور قطع انقلاب محسوب مى ‏شوند، چراکه تغییرات بنیادینى را علاوه بر حوزه سیاست صرف دنبال مى‏ کردند. اما این سه انقلاب یک وجه نمادین قوى هم در خود دارند که به‏ شدت در زمینه انطباق تاریخى بر انقلاب اسلامى به ‏کار مى‏ آیند.

با اندکى مسامحه، مى‏ توان این سه انقلاب را به ‏عنوان سه نماد از سه خواست بزرگ جوامع انسانى به‏ حساب آورد: آزادى (انقلاب فرانسه)، عدالت (انقلاب روسیه) و استقلال (انقلاب الجزایر). از سویى دیگر، هر سه این انقلاب‏ ها را در نهایت مى‏ توان شکست‏ خورده نامید، چراکه انقلاب فرانسه تنها بعد از حدود ۱۴ سال با روى کار آمدن «ناپلئون بناپارت» به‏ عنوان امپراتور به پایان رسید. انقلاب شوروى بعد از حدود هفتاد سال در ۱۹۹۱ فروپاشید. انقلاب الجزایر که با هدف استقلال این کشور از فرانسه صورت گرفت، عملاً با ادامه سلطه و نفوذ فرهنگى و اجتماعى فرانسه تا همین سال‏هاى اخیر، به اهداف از پیش تعیین شده خود نرسید.

در میان دلایل عدم توفیق این انقلاب‏ها در این سه کشور، شاید بتوان سه دلیل را به تفکیک برجسته کرد که در دل خود در برگیرنده سایر عوامل هم هستند:

علت شکست انقلاب فرانسه: محوریت دادن به عقل اومانیستى منهاى خدا از نوع لیبرالیسم‏

علت شکست انقلاب روسیه: محوریت دادن به عقل اومانیستى منهاى خدا از نوع مارکسیسم‏

علت شکست انقلاب الجزایر: استحاله فرهنگى در برابر غرب‏

در ادامه به شرحى اجمالى از هر سه انقلاب پیش‏گفته مى‏ پردازیم:

انقلاب فرانسه‏

در فرانسه، تا پیش از انقلاب، به سان بیشتر کشورهاى عالم، یک پادشاهى مطلقه حاکم بود. حکومت لوئى شانزدهم، پس از سال‏ها درگیر کردن مردم کشورش در جنگ‏ هاى مختلف، در نهایت توفیق چندانى در فتوحات به دست نیاورد و تنها بر فقر و فشار بر قاطبه مردم این کشور افزود. از سوى دیگر شکاف طبقاتى میان سه طبقه روحانیون، اشراف و مردم عادى (مشهور به طبقه سوم) به‏ حدى آزاردهنده رسیده بود. علاوه بر این، فساد و خوشگذرانى و بریز و بپاش دربار فرانسه (به‏ ویژه ملکه مارى آنتوانت) خشم مردم فرانسه را نسبت حکومت به حد اعلى رسانده بود. همزمان، به‏دلیل پیوند طبقه روحانى و اشراف با دربار، مردم از دست این دو طبقه هم عصبانى بودند و آن‏ها را هم شریک جرم بدبختى خود مى‏ دانستند. با این حال، لوئى شانزدهم به سان اخلاف خود مستبد نبود، جایى تلاش کرد با اعتراضات مردمى مدارا کند و تا حدى خواسته‏ هاى آنان را اجابت کند.

او دستور تشکیل «مجلس طبقاتى» (با حضور نمایندگان سه طبقه) را بعد از دهه‏ ها تعطیلى صادر کرد و فردى کاردان به نام «موسیو زوزف نکر» را بر راس وزارت مالیه گمارد تا سر و سامانى به اوضاع بدهد. اما رهبران انقلابى که خود عمدتا از طبقه ۳ بودند، به این اقدامات قانع نشدند و تصمیم گرفتند که یک «مجلس انقلابى» مجزا از مجلس طبقاتى تشکیل دهند. مجلس انقلابى، موسوم به «مجمع ملى» در ماه اوت ۱۷۸۹ کلیه حقوق فئودال‏ها را باطل اعلام کرد و در ادامه منشورى را به نام «حقوق و وظایف انسان و شهروند» به تصویب رساند که به متن مقدس انقلاب فرانسه تبدیل شد. بسیارى از مورخان، این اقدام را آغاز سلطه اومانیسم (انسان‏محورى به‏جاى خدامحورى) در تاریخ تمدن غرب دانسته ‏اند.

اعتراض زنان پاریسى به کمبود نان و اشغال کاخ ورساى منجر به شعله‏ ور شدن آتش انقلاب شد. مجمع ملى فرانسه در ماه نوامبر ۱۷۸۹ کلیه دارایى‏هاى کلیسا را مصادره کرد و این هم یک رویداد نمادین براى به حاشیه راندن مذهب در فرانسه و بعدتر در کل غرب بود. تلاش ناموفق لوئى شانزدهم (که تحت‏ الحفظ در کاخ دیگرى سکونت داده و تقریبا توسط انقلابیون مصلوب الاختیار شده بود) براى فرار به پادشاهى اتریش و بازگرداندن او به پاریس توسط انقلابیون موجب شد تا او فرمان «سلطنت مشروطه» را سه امضا کند. رویدادى که در نهایت راه را براى برکنارى او از سلطنت، انحلال پادشاهى خانواده بوربون‏ها و اعلام جمهورى در سال ۱۷۹۲ گشود. با اعلام جنگ حکومت انقلابى فرانسه علیه کشورهاى اتریش و پروس که حمایت خود را از لوئى شانزدهم اعلام کرده بودند، «ژاکوبن‏ها» (افراطى‏ترین جناح انقلابیون) پادشاه را عزل و او را زندانى مى‏کنند. این‏جاست که یک دوره از اعدام‏ها و مصادره‏هاى انقلابى خونبار علیه سلطنت‏ طلب‏ ها توسط انقلابیون صورت مى‏ گیرد. در نهایت با اعلام نظام جمهورى در ۲۲ سپتامبر ۱۷۹۲ حکومت پادشاهى بوربون‏ها منحل مى‏ شود و چند ماه بعد، لوئى و همسرش مارى آنتوانت اعدام مى‏ شوند. اعدام لوئى شانزدهم توسط مردم، یک رویداد نمادین دیگر در انقلاب فرانسه بود که پایان دوران حرمت قدسى پادشاهان را در غرب اعلام مى‏ کرد.

در این دوران، رهبرى انقلابیون و کل فرانسه بر عهده رهبر ژاکوبن‏ها، «ماکسیملیان روبسپیر»، یک حقوقدان انقلابى بسیار ارتدوکس و افراطى بود که چند ماه حکومت سرشار از خونریزى و خشونت او، در تاریخ فرانسه به «دوره وحشت» معروف شد. افراط‏گرى انقلابى روبسپیر موجب مى‏شود که دیگر انقلابیون ظرف چند ماه به تنگ بیایند و در اوایل سال ۱۷۹۴، او و چند تن از یارانش دستگیر و به دست همان «گیوتینى» سپرده شوند که در چند ماه حکومتش، مخالفان را با آن اعدام مى‏کرد. با اعدام آن‏ها، یک هیأت ۷ نفره، موسوم به «دیرکتوار» (هیأت مدیره) بر فرانسه حاکم شد. در همین زمان، ستاره بخت افسرى جوان به نام «ناپلئون بناپارت» درخشیدن گرفت. ناپلئون که با نبوغ نظامى خود چند بار انقلابیون را از خطر سلطنت‏طلب‏ها و پادشاهى‏هاى مخالف انقلاب فرانسه نجات داده بود، بعد از حدود ۴ سال دیرکتوار را منحل مى‏کند و یک هیأت سه نفره کنسولى براى اداره فرانسه تشکیل مى‏دهد و خود او به‏عنوان «کنسول اول»، حاکم فرانسه مى‏ شود. او خیلى زود هیأت کنسول‏ها را هم منحل کرد و خود را کنسول مادام‏العمر نامید. در نهایت، در سال ۱۸۰۴، ناپلئون بناپارت به ‏عنوان امپراتور فرانسه تاج ‏گذارى کرد و عملا یک پادشاه نه چندان مستبد که با انقلاب برکنار و اعدام شده بود، تنها بعد از ۱۰ سال جاى خود را به یک امپراتور قدر قدرت داد، و شعار «آزادى، برابرى، برادرى» انقلاب فرانسه به بایگانى سپرده شد.

انقلاب روسیه‏

در آستانه انقلاب روسیه، این کشور از مشکلات اقتصادى عدیده رنج مى‏ برد و فقر و گرسنگى بیداد مى‏ کرد. تزار نیکلاى دوم از خاندان رومان ف‏ها، در ۱۹۱۴ روسیه را به طرفدارى از اسلاوهاى صربستان وارد جنگ بین‏ الملل اول کرده بود. ده ‏ها هزار تن از جوانان روسیه در زمستان سرد این کشور در جنگ کشته شده بودند و جنگ به کمبود شدید غذا و سوخت در این امپراتورى دامن زده بود. در این زمان، مخالفان اصلى جنگ، مارکسیست‏ هایى بودند که در حزب سوسیال دمکرات روسیه گرد آمده بودند. مخالفان سیاست‏هاى تزار نیکلاى دوم به‏ویژه در عرصه جنگ، تحت رهبرى یک انقلابى تبعیدى به نام «ولادیمیر ایلیانوویچ اولیانوف» معروف به لنین بودند که در آلمان به‏سر مى‏برد. آلمان که در جنگ مقابل روسیه قرار داشت، از تحرکات لنین و پیروانش به‏صورت جدى حمایت مى‏کرد، چراکه لنین و جناح او، موسوم به بلشویک‏ها (به‏ معناى اکثریت) موافق کنار کشیدن فورى روسیه از جنگ بودند، چراکه آن‏را جنگى به نفع بورژواها و نظام سرمایه‏ دارى و به ضرر طبقه کارگر مى‏دانستند. جناح دیگر حزب سوسیال دموکرات روسیه، موسوم به «منشوی ک‏ها» (اقلیت) به رهبرى جولیوس مارتوف، مخالف مشى انقلابى افراطى بلشویک‏ها بودند. البته بلشویک‏ها در میان سوسیالیست‏هاى روسیه واقعا در اکثریت نبودند، لیکن گروه کم‏شمارتر آن‏ها نظم و انضباط سازمانى قوى داشت و در نهایت توانست گروه‏هایى از کارگران و هم‏چنین ملوانان مسلح را با خود همراه کند و در جهت اهداف خود به ‏کار بگیرد.

لازم به ذکر است که بر خلاف ادعاهاى بعدى رهبران شوروى، انقلاب روسیه اصولا یک انقلاب توده ‏اى فراگیر نبود و مهم‏ترین کانون تحرکات انقلابى، شهر «پتروگراد» (سن پترز بورگ) بود. بیشترین اعتراضات مردمى هم در این دوره، متوجه کمبود نان بود و اصولا قاطبه مردم روسیه (که یک کشور عقب نگه داشته شده اروپایى محسوب مى‏شد) آشنایى با اصول پیچیده مارکسیستى نداشتند. در پى اعتراضات و اعتصابات گسترده در پتروگراد و تمرد ارتش تزار در سرکوب اعتراضات، در نهایت با خلع نیکلاى دوم از سلطنت، دولت موقت سوسیال دموکرات توسط الکساندر کِرنسکى، در فوریه ۱۹۱۷ تشکیل شد. کرنسکى موافق ادامه جنگ بود، لیکن ادامه شکست‏ ها در جبهه، دولت او را تضعیف کرد. در این مقطع، لنین و طرفدارارنش با شعار «پایان جنگ»، «تقسیم زمین میان دهقانان» و «سپردن کار به دست شوراهاى کارگرى» سعى در راه‏اندازى قیام سراسرى داشتند، اما قیام شکست خورد و بلشویک‏ها که از سوى دولت موقت متهم به خیانت در جنگ شده بودند، تحت پیگرد قرار گرفتند. لنین هم به مرز فنلاند گریخت. اما همزمان، سلطنت‏ طلب‏ هاى طرفدار خانواده تزار، به رهبرى ژنرال کورنیلوف، قصد سرنگونى دولت موقت سوسیال دموکرات را کردند.

کرنسکى مجبور شد از بلشویک‏ ها براى مقابله با نیروهاى کورنیلوف کمک بخواهد. فرماندهى «لئون نروتسکى»، انقلابى دیگرى که هم پیمان لنین بود، باعث شد تا ارتش سرخ کمونیست‏ها که عمدتا از ملوان‏ هاى مسلح تشکیل شده بود، نیروهاى سلطنت‏ طلب را شکست بدهد. این پیروزى موجب شد که بلشویک‏ ها دست بالا را در مناسبات روسیه پیدا کنند. لنین پیروزمندانه به تروتسکى در پتروگراد ملحق شد و در اکتبر ۱۹۱۷، قیام عمومى کارگران و دهقانان بر علیه دولت موقت سازماندهى شد. ساختمان‏هاى دولتى توسط بلشویک ‏ها اشغال شد و عملا حکومت موقت پایگاه خود را در این شهر از دست داد. سرانجام با دستگیرى الکساندر کرنسکى و اعضاى دولتش در ۷ نوامبر، رسما بلشویک‏ها بر روسیه حاکم مى‏شوند. بلشویک‏ها «شوراى کمیسرهاى خلق» را تشکیل مى‏دهند و لنین به‏عنوان صدر این شورا برگزیده مى‏شود. با تصرف مسکو توسط بلشویک‏ ها، مالکیت خصوصى برانداخته و همه امور به شوراها سپرده مى‏شود و بلشویک‏ ها نام خود را به «حزب کمونیست اتحاد شوروى» تغییر دادند.

تا سال ۱۹۲۲، حزب کمونیست شوروى به رهبرى لنین، درگیر جنگ با مخالفان خود بود. در این سال آخرین بقایاى نیروهاى وفادار به تزار موسوم به گاردهاى سفید (که مورد حمایت کشورهاى خارجى چون انگلستان و فرانسه) بودند، توسط ارتش سرخ کمونیستى از بین رفتند. در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۲، کشور اتحاد جماهیر شوروى، از اتحاد روسیه و ۱۴ کشور دیگر امپراتورى سابق تزارى تشکیل شد.

بعد از مرگ لنین در ۱۹۲۴، میان شاگردان او بر سر جانشینى، جنگ قدرت در گرفت. در نهایت، جوزف استالین، با غلبه بر رقباى خود، به‏ویژه لئون تروتسکى و فرارى دادن و کشتن آ نها، رهبر حزب کمونیست شوروى شد. او براى تثبیت سلطه خود در چند مرحله دست به پاکسازى‏ هاى گسترده در حزب کمونیست زد که به «تصفیه‏ هاى بزرگ» استالینى معروف شد. مخالفان در دادگاه‏ هاى کاملا یک‏طرفه و نمایشى وادار به اعتراف علیه خود مى‏ شدند و حکم اعدام براى آن‏ها از قبل صادر شده بود. دستگاه پلیسى مخوف استالین به ریاست «لاورنتى بریا» هرگونه چون و چرایى را در دم خفه مى‏کرد. اردوگاه‏هاى کار اجبارى در سیبرى که محل بیگارى کشیدن و مرگ تدریجى مخالفان سیاسى بود، در دوران استالین شکل گرفت.

استالین که سعى داشت در کوتاه‏ترین زمان ممکن، شوروى را از یک اقتصاد معیشتى کشاورزى، به یک کشور صنعتى تبدیل کند، در ابتدا کشاورزى را اشتراکى کرد و مزارعى به نام «کالخوز» تشکیل داد. خرده‏ مالک‏ هاى صاحب زمین (گولاک‏ ها) که مخالف اجراى این برنامه بودند، به‏ شدت سرکوب شدند. گرچه در دوران لنین، حزب کمونیست و شوراهاى کارگرى نقش‏آفرین بودند و حدى از تکثر آرا در سیستم «سانترالیزم دموکراتیک» وجود داشت، لیکن در دوران استالین، حزب کمونیست به مطیع محض استالین بدل شد. در واقع استالین «تزارترین تزار تاریخ روسیه» بود که قدرتى مطلقه فراتر از هر پادشاهى در تاریخ داشت. پاکسازى نژادى و کشتن میلیون‏ها تن از اقوام مختلف تحت حکومت شوروى دوران استالین، گوش ه‏اى دیگر از عملکرد این انقلابى کبیر بود. گرچه هدف او براى صنعتى کردن اتحاد شوروى در مدتى کوتاه محقق شد، لیکن تلفات انسانى سنگینى هم به همراه داشت.

با مرگ استالین، تقریبا بلافاصله افشاگرى درباره جنایات سى ساله استالین، توسط رهبران خود حزب کمونیست آغاز شد. نیکیتا خروشچف، جانشین استالین، در کنگره بیستم حزب کمونیست بعد از مرگ استالین، اولین افشاکننده رازهاى مخوف دوران او بود. نیکیتا خروشچف تلاش کرد تا فضاى اجتماعى و سیاسى شوروى را بازتر کند و بسیارى از مخالفان زندانى دوره استالین را آزاد کرد و از بسیارى از اعدامیان آن دوره اعاده حیثیت نمود. خروشچف در زمینه اقتصاد تلاش داشت تا برخى از مبانى اقتصاد آزاد را هم به اقتصاد سوسیالیستى پیوند بزند و در زمینه سیاست خارجى هم انعطاف بیشترى نسبت به غرب نشان داد. او در سال ۱۹۶۰ توسط حزب کنار گذاشته شد و بعد از مدت کوتاهى رهبرى جمعى، لئونید برژنف صدر حزب کمونیست شد. برژنف تلاش کرد تا اقتدار حزب را احیاء کند و در نتیجه دوباره رهبرى حزب کمونیست بر تمامى شوون حیات مردم شوروى مستحکم شد که البته هیچ‏گاه به پاى دوران استالین نرسید.

با مرگ برژنف، یورى آندروپوف و کنستانتین چرنینکو، از نسل اول رهبران انقلابى، مدتى کوتاه در صدر شوروى قرار گرفتند (۱۹۸۲-۱۹۸۵). در دوره آن‏ها کم‏کم مشکلات درونى اتحاد شوروى خود را نشان مى‏داد و چالش‏هاى کمونیست‏ها براى رهبرى کشور عیان‏تر مى‏ شد. با مرگ چرنیکو، جوان‏ترین عضو مرکزیت حزب کمونیست، میخاییل گورباچف، در ۱۹۸۵به رهبرى شوروى رسید. او براى غلبه بر مشکلات عدیده شوروى، برنامه ‏هاى اصلاحاتى خود را در دو حوزه اقتصاد و سیاست به اجرا گذاشت. سیاست فضاى باز سیاسى (گلاسنوست) و نوسازى اقتصادى (پروستروئیکا) با این هدف در دستور کار قرار گرفت تا شکاف میان مردم و حکومت را در شوروى ترمیم کند و کارآیى نظام غول‏ آسا، ولى کند و رخوتناک شوروى را بالا ببرد. در واقع نیت گورباچف نجات نظام شوروى بود. تلاش‏ هاى گورباچف اما اثر عکس داشت و روز‏به‏روز نظام شوروى را ضعیف‏تر کرد. برنامه او براى اصلاحات اقتصادى و همزمان بازکردن فضاى سیاسى، منجر به فوران اعتراضات و انتقادات فروخورده مردم شوروى شد. از سویى دیگر، خود گورباچف در دامى افتاد که غربى‏ ها سر راهش پهن کردند. غربى‏ ها با تبلیغات خود سعى داشتند از گورباچف ابرمردى بسازند که با آشتى با غرب و کوتاه آمدن از اصول انقلابى، ناجى اتحاد شوروى شده است. گورباچف به‏مرور از همه سنگرهاى ایدئولوژیک حزب کمونیست عقب‏ نشینى کرد و در نتیجه آن سیمانى که اتحاد شوروى را پیوسته نگه مى‏ داشت، شل شد و اتحاد در معرض فروپاشى قرار گرفت. استقراض از کشورهاى غربى، عقب‏نشینى از سیاست صدور انقلاب، توقف حمایت مادى و معنوى از کشورهاى اردوگاه شرق، کارشکنى فن‏سالاران حزبى (آپاراتچیک‏ ها) در اجراى برنامه ‏هاى گورباچف، فاجعه اتمى چرنوبیل و کمبود مواد غذایى و کسرى بودجه…. همه و همه دست به دست هم داد تا زیر پاى حکومت شوروى خالى‏تر از پیش شود.

گورباچف حتى قانون اساسى شوروى را تغییر داد تا آن‏را به الگوهاى غربى شبیه‏تر سازد، اما در نهایت نتوانست بر عمر اتحاد اضافه کند. گروهى از دستیاران گورباچف، ازجمله بوریس یلتسین، که به‏شدت طرفدار غرب شده بودند و حتى مذاکرات پشت پرده با بلوک غرب داشتند، آخرین میخ را به تابوت اتحاد جماهیر شوروى زدند و پرونده انقلاب سوسیالیستى روسیه در سال ۱۹۹۱ با انحلال شوروى بسته شد.

 انقلاب الجزایر

الجزایر از حدود ۱۸۳۰ تا ۱۹۶۲ مستعمره فرانسه محسوب مى‏ شد. در این مدت قیام‏ هاى کوچک و بزرگ زیادى توسط مردم مسلمان الجزایر بر علیه اشغالگران فرانسوى انجام گرفت که مهم‏ترین آن‏ها قیام «امیر عبدالقادر» در ۱۸۳۵ بود. او توانست بخش بزرگى از الجزایر را آزاد کند، اما بعد از چند سال با لشکرکشى بزرگ فرانسه و عدم همکارى پادشاه مراکش با انقلابیون الجزایر، عبدالقادر در ۱۸۴۵ شکست خورد.

در اوایل دهه ۱۹۵۰، فرحت عباس، تحصیل‏کرده فرانسه و بنیان‏گذار حزب «بیانیه آزادى مردم الجزایر»، شمارى از جوانان انقلابى ازجمله احمد‏بن بلا، یوسف‏بن خده، هوارى بومدین، شاذلى‏بن جدید، عبدالعزیز بوتفلیقه و آیت احمد را در یک سازمان سیاسى -نظامى مخفى براى استقلال الجزایر سازماندهى کرد. آن‏ها در ۱۹۵۴، «جبهه آزادیبخش ملى» را تشکیل دادند که شاخه نظامى آن ارتش آزادیبخش الجزایر، به فرماندهى هوارى بومدین وظیفه جنگ چریکى با نیروهاى فرانسوى را به‏ عهده داشت.

آن‏ها با کمک تونس و مراکش و به ‏ویژه پشتیبانى ویژه جمال عبدالناصر علیه فرانسوى‏ ها جنگیدند و ضربات مهلکى به اشغالگران وارد آوردند، به ‏نحوى که موج فرار فرانسوى‏ هاى ساکن الجزایر به راه افتاد. احمد‏بن بلا و بخشى از همرزمانش توسط فرانسوى‏ ها دستگیر و زندانى شدند، اما ارتش آزادیبخش به رهبرى هوارى بومدین چنان عرصه را بر فرانسه تنگ کرد که در نهایت، پس از ۸ سال مبارزه، شارل دوگل رییس جمهور وقت فرانسه با اعطاى استقلال به این کشور موافقت کرد و پیمان صلحى میان دو کشور منعقد شد. سپس در ۱۹۶۲ طى یک رفراندوم بیش از ۹۰ درصد الجزایرى ‏ها به خروج فرانسوى‏ ها و استقلال کشورشان رأى دادند.

با وجود استقلال رسمى الجزایر، بخشى از سیاستمداران و نظامیان مخالف سیاست شارل دوگل، به رهبرى ژنرال سالان، ارتشى مخفى از فرانسوى‏ ها تشکیل دادند که تعداد زیادى از الجزایرى‏ ها به ‏خصوص اعضاى جبهه ملى را کشتند. با دستگیرى سران این تشکیلات به دستور دوگل فعالیت مستقیم فرانسه در الجزایر به پایان رسید. لازم به ذکر است که بر مبناى برخى آمارها، در سال‏هاى انقلاب فرانسه حدود یک میلیون نفر از الجزایرى‏ها به دست نیروهاى فرانسوى کشته شدند و ازاین‏رو این کشور، به سرزمین «یک میلیون شهید» معروف شد.

تقریبا از همان فرداى روز استقلال، درگیرى انقلابیون بر سر قدرت شروع شد و طى یک دوره از استعفاء، برکنارى و کودتا قدرت بین حلقه اول انقلابیون فرحت عباس، احمد‏بن بلا، آیت احمد و هوارى بومدین دست به دست مى‏ شد.

فرحت عباس، اولین رییس جمهور الجزایر، توسط احمد‏بن بلا به اتهام لیبرال بودن و وابستگى به بورژوازى فرانسه برکنار شد. خود‏بن بلا حکومت سوسیالیستى و تک‏ حزبى در این کشور برقرار کرد. در ۱۹۶۳، هوارى بومدین فرمانده ارتش که خود به‏بن بلا براى برکنارى عباس کمک کرده بود، به کمک عبدالعزیز بوتفلیقه‏، بن‏بلا را از قدرت کنار زد و حکومت دموکراتیک خلق الجزایر را تشکیل داد و به دیکتاتور این کشور بدل شد.

با مرگ بومدین در ۱۹۷۸، شاذلى‏بن جدید، کفیل وزارت دفاع در دوره بومدین، به ریاست جمهورى رسید. او تلاش کرد با تغییر قانون اساسى در ۱۹۸۹ نظام چند حزبى را به الجزایر برگرداند. قرار شد در دسامبر ۱۹۹۱ انتخابات سراسرى در این کشور برگزار شود. جبهه نجات اسلامى، به رهبرى شیخ عباس مدنى، در انتخابات برنده شد، اما دولت با همکارى نظامیان، با این بهانه که جبهه نجات اسلامى دموکراسى را ازبین مى‏برد، حکومت نظامى اعلام کرد و عباس مدنى و بسیارى از اعضاى جبهه نجات به زندان افتادند. در واکنش به این اقدام، برخى گروه ‏هاى وابسته به جبهه نجات اسلامى وارد جنگ مسلحانه با دولت و ارتش شدند. جنگى که بیش از یک دهه به طول انجامید و صدها کشته بر جاى گذاشت. در سال ۱۹۹۹، عبدالعزیز بوتفلیقه در انتخابات تک نامزدى به ریاست جمهورى رسید. او تلاش کرد تا با گروه ‏هاى مسلح از در آشتى در بیاید از همین رو فرمان عفوعمومى چریک‏ ها را صادر کرد. با تسلیم گروه هاى اصلى معارض دولت در سال ۲۰۰۲ تقریبا آرامش به کشور بازگشت.

درباره نفوذ فرانسه بعد از استقلال الجزایر باید گفت، تا سال‏ها فرانسه شریک اول تجارى الجزایر باقى ماند. سفارت فرانسه، بزرگ‏ترین و متنفذترین سفارتخانه خارجى در الجزیره بود. به علاوه نفوذ زبان و فرهنگ فرانسوى بر نسل‏هاى متاخرتر الجزایرى‏ها، یک نوع استحاله فرهنگى و غربزدگى شدید در آن‏ها ایجاد کرده است. گفتنى است که پس از استقلال، همواره یک لابى قوى از سیاستمداران فرانکوفن (طرفدار فرانسه) در حکومت لائیک الجزایر وجود داشته که حامى منافع پاریس در این مستعمره سابق بوده است. در سال‏هاى اخیر، با وجود این‏که نفوذ فرانسه کم ‏رنگ‏تر شده است، اما دلیل آن بیشتر شدن نفوذ آمریکا به جاى فرانسه است.

مرورى بر دلایل شکست این سه انقلاب

هر دو انقلاب فرانسه و روسیه در بدو امر، اصالت را به «توده مردم» دادند. به این مفهوم که از مفهومى مجرد و ذهنى به نام توده مردم، یک مفهوم مقدس و خطاناپذیر ساختند که قرار بود جاى اندیشه الهى را بگیرد. ابزار این توده مقدس براى اداره امور دنیا، عقل خودبنیاد اومانیستى بود. به این معنا که بر اساس افکار فیلسوفان دوره روشنگرى، ازجمله دکارت و کانت، عقل خودبنیاد بشر مى‏ توانست در همه‏ چیز (حتى ذات خداوند) شک کند و بر مبناى خرد ناب، ایده ‏آل ‏هاى خود را محقق سازد. این مفهوم انتزاعى، خیلى زود مورد سوء‏استفاده قرار گرفت و در نهایت هم انقلاب دموکراتیک براى حاکمیت مردم، به ضد خود بدل شد. چه در فرانسه و چه در شوروى یک هیأت حاکمه کوچک خود را به ‏عنوان مصداق و نماد «مردم» و خرد ناب آن مطرح کرد و در نتیجه انقلاب دموکراتیک به بدترین استبدادها تبدیل شد.

در الجزایر، ریشه‏ هاى انقلاب مردم براى استقلال در اسلام بود و مردم این کشور ازانگیزه‏هاى دینى براى مبارزه سود مى‏ جستند و در نهایت هم همین دلیل اصلى پیروزى آن‏ها بر اشغالگران فرانسوى بود. لیکن بعد از پیروزى انقلاب، مواظبت از ریشه‏ هاى دینى انقلاب و آرمان‏ هاى انسانى آن (به‏ ویژه استقلال‏ طلبى) انجام نگرفت. وقتى دین کنار رفت، هواهاى نفسانى و قدرت‏ طلبى انقلابیون مخلص دیروز بر آن‏ها غلبه کرد. مضاف بر این‏که انقلابیون الجزایر نهایت استقلال را در استقلال سیاسى تعریف مى‏کردند، و گویى هیچ توجهى به وابستگى بزرگ‏تر، یعنى وابستگى فرهنگى و اجتماعى، نداشتند. در نتیجه دشمن که از در بیرون رانده شد، از پنجره وارد شد، و فرانسوى‏ هاى استعمارگر دیروز با ابزار نفوذ فرهنگى (به ‏ویژه زبان فرانسه) توانستند اذهان الجزایرى‏ها را تسخیر کنند و جایگاه از دست رفته خود را بازیابند.

در هر سه این انقلاب‏ها، با شدت و ضعف‏هایى، از فرداى پیروزى نقش مردم کم‏رنگ شد و مردم خیلى زود از دایره تصمیم ‏گیرى بیرون گذاشته شدند. در فرانسه روبسپیر بناى دیکتاتورى انقلابى را گذاشت، در روسیه لنین و در الجزایر احمد‏بن بلا و هر سه این‏ها انقلابیون مخلصى بودند که زندگى خود را وقف پیروزى انقلاب کردند. لیکن وقتى محوریت تفکر انسان‏ها، الهى نباشد و به حبل‏المتین دین اتصال نداشته باشد، به محض رسیدن به قدرت، به‏ راحتى دچار وسوسه دیکتاتورى مى‏ شوند.

 

در همه این انقلاب‏ه ا معمولا یک وجه از خواست‏ه اى اساسى بشر در محوریت قرار گرفته بود، بى‏ آن‏که نسبت آن با سایر نیازهاى روح انسانى تعیین شود. آزادى، عدالت، استقلال…. همگى نیازهاى مهم بشرى هستند، لیکن نمى ‏توان آن‏ها را از هم مجزا کرد و یکى را بر دیگرى رجحان داد. از همین رو در تجربه انقلاب‏ها شاهدیم که معمولا سایر خواست‏هاى بشرى به نفع یک خواست سرکوب مى‏ شود، و در نهایت همان یک خواست هم نه تنها تحقق نمى ‏یابد که به ضد خود تبدیل مى‏ شود. از همین رو، شاهدیم که در انقلاب اسلامى ایران، حضرت امام بدون تأکید خاصى بر هر یک از این مولفه ‏ها، در همان سخنرانى معروف بهشت زهرا، از تلاش براى ساختن زندگى معنوى مرم ایران گفتند. امام با عمق درایت خود مى‏دانست که در صورتى که روح یک ملت به‏لحاظ معنوى اعتلاء یابد، دستیابى به سایر اهداف برایش کار دشوارى نخواهد بود. این دقیقا بر خلاف مسیر انقلاب‏ هاى دیگر بود که نه تنها تلاشى براى ارتقاى دین مردم نکردند، که از در ضدیت با دین درآمدند. البته از آن‏جا که اسلام یک برنامه جامع زندگى است، انقلاب ایران هم به‏دنبال رشد و تعالى حیات انسانى در همه زمینه‏ هاست.

بر خلاف انقلاب ‏هاى دیگر، آرمان‏هاى انقلاب اسلامى منوط به یک طبقه، یک کشور یا یک نژاد نیست، بلکه آرمان‏هایى فرامرزى و فرامکانى و فرازمانى است. درک و بینش انقلاب اسلامى از جهان و چگونگى زیست در جهان مختص ایران نیست، بلکه این قابلیت را دارد که گشاینده یک راه جدید براى تمام جهانیان است. چراکه پیام اسلامى انقلاب ایران، منطبق با فطرت انسان در مفهوم عام آن است. در حالى که ظرفیت انقلابى ایدئولوژى مارکسیسم به‏ بن ‏بست انجامید، مصایب لیبرالیزم در ایجاد نابرابرى، فقر، ابتذال و نیهیلیزم روز به روز بیشتر رخ مى ‏نماید، در حالى که مسیحیت قرن‏هاست که از جایگاه خود در تمدن بشر غربى به حاشیه رانده شده است و اکنون حتى صحبت از کلیساى بدون خدا مى‏شود، و در حالى که اسلام با قرائت وهابى تکفیرى، جز خون و خشونت و جنایت براى خود مسلمین نداشته است، خالى از هر نوع اغراق و خوش‏بینى مى‏توان گفت که تجربه انقلاب اسلامى با پاى فشردن بر ارزش‏هاى تابناک و انسانى تشیع، تنها تجربه روشن پیش‏روی نه تنها مسلمین، که کل جهانیان است.

دیگر راز ماندگارى انقلاب ایران نسبت به سایر انقلاب‏ ها، مداومت و استمرار ملت ایران بر راه و روش انقلابى است. بسیارى از انقلاب‏ها خیلى زود دچار استحاله شدند و بنیان‏ هاى ایدئولوژیک خود را از دست دادند، در نتیجه رو به تضغیف نهادند، اما استمرار انقلاب یک عهد ماندگار میان مردم و رهبرى انقلاب است که تاکنون از گذرگاه ‏های خطیر بسیارى عبور کرده است و به سلامت بیرون آمده است.

 

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب