به گزارش “صبح رابر”؛ تاریخ هشت ساله دفاع مقدس، مملو از رشادتها و دلاورىهاى مردان وزنان مجاهد و جان برکف این سرزمین است که در سخت ترین شرایط جنگى ناجوانمردانه، جان خویش را بر کف نهاده و درصحنه جهاد با دشمنان قسم خورده اسلام و میهن اسلامى حضور یافتند و با نشان دادن رشادتها و شجاعت هایى از غیرت و دلاورى خود، دشمن متجاوز را از خاک میهن بیرون راندند و بر تمامى حامیان او که بر نابودى این نظام اسلامى صف کشیده بودند، غلبه یافتند و از خود حماسه اى ماندگار در تاریخ این سرزمین بر جاى گذاشتند.
در میان این خیل عظیم سربازان جان برکف اسلام و خمینى کبیر(ره) که شربت شهادت را نوشیده اند، نامهایى «مفقود الاثر» ماندند اما ازیاد و خاطره مردم ایران هیچگاه محو نمى شود.
شهید ابراهیم آراسته نامهایى که بر تارک تاریخ اسلام همواره مى درخشد شهیدی که ۱۵ساله بود به جبهه رفت و۴۰روز بعد به شهادت نائل آمد. با مرورى بر سرگذشت این شهید بزرگوار، یاد و خاطرش را گرامى مىداریم.
شهید ابراهیم آراسته در سیام شهریور ۱۳۵۰، در روستای محمدآباد رابر چشم به جهان گشود. پدرش محمد ومادرش حلیمه نامداشت. پدرش از لای قرآن نامش را ابراهیم نهاد تا پایان مقطعراهنمایی درس خواند، به عنوان بسیجیدر جبهه حضور یافت. بیستوهشتم بهمن۱۳۶۵، در شلمچه عملیات کربلای ۵براثر اصابت گلوله به شهادت رسید. تاکنون اثری از پیکرش بدست نیامده است. مزار یادبود وی در زادگاهش واقع است.
خاطراتی از شهیدوالامقام ابراهیم آراسته از زبان خواهران شهید
سارا خواهر شهیدابراهیم آراسته می گوید: آن زمانی که شهید به شهادت رسیدند من پنج سال بیشتر نداشتم، خاطرات زیادی از ایشان به یاد ندارم. فقط آن بازیهای کودکانه ای که با هم می کردیم، بیشتر از دنبال بازی خوشم می آمد، بعضی وقت ها کتابش را بر می داشتم و فرار می کردم، دنبالم می کرد با مهربانی مرا می گرفت و روی شانه هاش می نشاندتا خانه می آورد.
غروب های پنج شنبه که می شد ابراهیم مدرسه رابر بود.مامانم بهم می گفت:”برو کتری را روی چراغ بگذار، داداشت الان از مدرسه می آید، من هم این کار را انجام می دادم .” بعد روی نردبان می رفتم و منتظرش می نشستم که بیاید، می دویدم تو راهش؛ حالا اگرشکلات و هر چیز دیگری داشت بهم میداد و کیقش را به همکلاسی اش میدادو من را روی دوشش می کرد به خانه می آورد. بهم خیلی علاقه داشت همیشه به مامانم می گفت:” کاش این! هیچ وقت بزرگ نمی شدهمیشه کوچلو می ماند”.
دیگه چیز زیادی یادم نمی آید ولی خب با توجه به صحبت هایی که همسایه ها و آشنایان می کنند بعضی وقت ها یک خصلت خوبی در وجود یکی از بچه های ماست میگویند که؛ این کارش مثل شهیداست مثلا این رفتارش مثل شهید است و ما چقدر غبطه می خوریم که شهید را درک نکردیم ایشان بهترین الگوی ما بودند حتی خواهرهای بزرگتر از ما اینها؛ الگوی اخلاقی برای ما هستند، بعضی وقت ها فکر می کنیم که تحت تأثیر اخلاق همان شهید بودند.
به گفته دیگران از ویژگی های بارز شهید آراسته؛ صبوری و حجب و حیایش بود یکی از هم کلاسیش تعریف میکند و” میگه؛ من هیچ وقت خودم را نمی بخشم، در مسیری که با هم می رفتیم از روی حسادت بچگانه؛ سیلی بهش زدم او فقط بهم نگاه کرد دیگه به من چیزی نگفت آنقدر شرمنده شدم.
با اینکه ۱۵ سال بیشتر نداشت اما رفتارش مثل بزرگترها بود. شاید بگویند: می خواهند از شهدا یک سنبل قداست بسازند، ولی خدا می داند آنچه خوبی در وجود تک تک ما جمع شده بود در وجود شهید تمام این خوبی ها جمع بود.
شهید ابراهیم دنبال کارهای سخت بود و از یک روحیه بسیار بالایی برخوردار بود مثلا برای مادرم پمپ آبی خریده بود تا ازسر قناترفتن، برای شستن ظرف و لباس و آب آوردن ؛ راحت شود ومسیر سه کیلومتری قنات ملک تا روستای ما محمد آباد، با پای پیاده پمپ آبسنگینی که دو مرد از چاه آن را بالا و پایین می کردند؛ را روی شانه هایش گذاشت و آورد، شهید تمام هم و غمش کمک به پدر و مادرم بود.
دوران دبیرستان من رسیده بودم معلمم؛ قاسم حسینخانی که اکنون بازنشسته اند، دبیر ریاضی مان بود وقتی که مرا برحسب فامیلم شناخت؛ آنقدر ازخوبی های شهید تعریف میکردند و میگفتند: ابراهیم شاگرد اول کلاس من بود و فوق العاده با هوش و با استعداد و بسیار مظلوم.
شهیدی که اولین توضیح المسائل امام خمینی (ره) را در روستای محمد آباد رابر آورد
از مظلومیت و ایثاری که شهید نسبت به وقایعی که اتفاق می افتاد انجام می داد یک برخورد بسیار طمانینه، نسبت به سنش باور کردنی نبود .یادم می آید بچه که بودم شب ها که دوست داشتم بیشتر بیدار باشم، لامپ را خاموش می کرد با چراغ یا فانوسی به اصطلاح محلی” چراغ موشی” می نشست کتابهای تفسیر قرآن که هنوز هم در کتاب هایش هست را می خواند.
یادم هست؛ شهید اولین توضیح المسائل حضرت امام خمینی (ره) راخریده بود در محله مان آورد و همیشه به مادرم میگفت: بیا؛ احکام را برات بخوانم تا یاد داشته باشی، واقعا کسی بود که ما لیاقت داشتنش را نداشتیم؛ لیاقتش در جای دیگر بود و خدا پذیرفتش.
وی از وصیت نامه شهید ابراهیم گفت: در وصیت نامه اش؛ توصیه به فرمان رهبری دارد وبه خواهرانش همان حجب و حیا و رعایت حجاب و عفا را و بیشتر تأکید بر جهاد اکبرهمان جهاد با نفس دارد و من مطمئنم از همان کودکی این جهاد با نفس را داشتند قبل از اینکه به جهاد اصغر برسند، همیشه با خودش در یک جهاد اکبری پیروز بودند.
روحیه جهادی که شهدا از مسئولین توقع دارند؛ محو شده است
خواهر شهید مفقود الاثرابراهیم آراسته، از انتظارجسد برادر شهیدش می گفت: اگر یعقوب دست از انتظار کشید ما هم می کشیم، انتظار که همیشه هست ولی بیشتر انتظاری که خانواده شهیدان از مسئولین جامعه دارند که واقعا شهدا رفتند و آن جامعه را به افرادی سپردند که بعضی از این افرادهیچ لیاقت و سکانداری این صندلی ها را نداشتند، دوست دارم این حرف ما برسد که این انتظار خانواده شهدا نیست. بالاخره هیچ چیز از جان عزیزتر نیست، هیچ چیز سخت تر از اینکه انسان عزیزش را رها کند؛ نیست، توقعاتی هم شهدا و خانواده شهدا دارند که متاسفانه محقق نشده و خودتان هم می بینید.
برهنگی؛ به عنوان شخصیت ما را به عصر حجر برمیگرداند
این خواهر شهید مفقود الاثر از خواهران و خانم ها که با مد غربگرایی در جامعه بیرون می آیند می گوید: مد؛ چیز بدی که نیست اسلام هم با اصل شیک بودن مخالف نیست، منتها آن چیزی که متاسفانه ما را به عصر حجر برمیگرداند آن برهنگی که در جامعه وجود دارد که به عنوان شخصیت تلقی می شود، به قول معروف خانمی که با چادر باشد او به عنوان اْمل شناخته می شود، بهش یا طعنه خواهر شهید، همسر شهید یا مادر شهید می زنند و آهی کشید وگفت: متأسفانه دیگرهیچ کدام از آرزوها ی شهدا محقق نشده است، کدام مسئول!، شهدا بی تکلف رفتند؛ واقعاً نه به واکس مویش توجه داشت نه به واکس کفشش؛ امروز کدام مسئول که به این چیزها توجه نداشته باشد به اولین چیزی که فکر می کند نمی دانم سر و ضع، ماشینش و خانه و اینجور چیزهاست؛ حال کدام شهید به همچنین چیزهایی فکر کرد و رفت آن روحیه جهادی که شهدا توقع داشتندمتاسفانه محو شده است.
حسنیه خواهر دیگر این شهید مفقود الاثر از خاطراتش با شهیدمی گفت: یادم هست موقعی می خواست جبهه برود، شب در خانه مان مهمان بود و دوستش به شهید بد راهی میداد ومی گفت: نرو جبهه !؛ قبول نمی کرد، می گفت: نه جهاداکبر و اصغر است نباید سنگر امام حسین(ع) خالی باشد باید حتما بروم. بعد یکی از دوستانش گفت:” می روی، بعد در صندوق می آورنت”، گفت: شاید من لایق همان صندوق هم نباشم و مکث عمیق گفت همان بود که مفقود شد ودر صندوق هم نیامد.
از کودکی شهید چیز زیادی یادم نیست؛ امایادمم که خیلی بچه بودم، شهید با همه مهربان بود، خیلی دوست داشت به بابام و مادرم در کار کشاورزی کمک کند، خواسته ها و کارهایی که مادرم داشت انجام می داد، احترام خاصی به پدر و مادر، همسایه و حتی ما که خواهرای کوچکترش بودیم داشت، همیشه این حرفش به ما بود؛ که خواهرانم؛ من از شما توقع دارم زینب وار باشید حتی در آخر وصیت نامه اش نوشته از خواهرانم می خواهم زینب وار باشید.
شهید ابراهیم؛ سه کیلومتر راه مدرسه را باپای پیاده می رفت
حسنیه آراسته می گفت: من ۱۲یا۱۳ سال با شهید تفاوت سنی داشتم آن موقع اصلاً من مدرسه نمی رفتم یادم هست با سختی زیاد به مدرسه می رفت دوران ابتدایی را در روستای خودمان می رفتند بعد مسیر سه کیلومتری روستای قنات ملک تا روستای محمد آباد را با پای پیاده ،به مدرسه می رفت وغروب بر می گشت. آنموقع مدارس دو شیفت بودند از خانه نهارظهر را همراهشان می بردند با وجود برف و باران در فصل زمستان اگر مشکلی هم پیش می آمد چیزی نمی گفت آنموقع ماشین زیاد نبود یک موقع خیلی اتفاقی پیش می آمد که با ماشینی برود همیشه پیاده می آمدو می رفت. روحیه خستگی ناپذیر داشت، بعد از مدسه هم دوست داشت کمک کار پدر و مادرم باشد.
یکسال هم رابر مدرسه بود و دوباره به مدرسه قنات ملک آمد سال آخر راهنمای در قنات ملک درس می خواند از همانجا فعالیت انقلابی اش را شروع کرد، حسین پرستار و اصغر محمدی از دوستانش بودندبا هم برای اعزام به جبهه ثبت نام کردند ولی به مادرم و خانواده چیزی نمی گفت، شب آن روز به خانه آمد که مادرم برایتان تعریف کرد درخانه مان همسایه هایمان نشسته بود خبر شهات شهید ماشاءالله رسید، مادرم گریه کرد و گفت: آخ؛ جوانان همه تمام شدند، یکدفعه برادرم بلند شد و گفت مادر ما هنوز هستیم و آماده هم هستیم نمی گذاریم سنگر خالی باشد، بعد از آن روز رفت و به مرخصی ۲۴ ساعته برای خداحافظی آمده بود آن موقعی که من باهاش خدافظی کردم خیلی گریه ام گرفت.
شهید نمازش را به وقت می خواند.شب ها بعضی وقت ها بیدار می شدم بچه بودم، می دیدم برادرم نشسته نماز شب و یا قرآن می خواند تو آن سن اصلا ما هیچ عقل مان نمی کشید خودش هم ۱۵ سال بیشتر نداشت با آن سن کم رفتار و منش متواضعانه داشت که، زبان زد و مثال زدنى بود. این خواهران بزرگوار شهید هزاران حرف نگفته دیگری هم داشتند که بر زبان جاری نکردند.
گفتنی است؛ محمد پدر شهید سال ۸۵ به رحمت خدا ایزدی پیوست.
روحش شاد؛ یادش گرامی، راهش پر رهرو باد.
گزارش از سلیمانی نویسنده دفاع مقدس