به گزارش“صبح رابر” ، پنجمین و آخرین روز ثبتنام از نامزدهای یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در محل وزارت کشور آغاز شد
ثبت نام سعید جلیلی، هاشمی رفسنجانی، اسفندیار رحیم مشایی در لحاظات آخر/حضور حداکثری اصولگریان و اصلاح طلبان
ثبت نام در یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری از ۸صبح امروز آغاز شد و دقایقی پیش به اتمام رسید. سعید جلیلی، هاشمی رفسنجانی، اسفندیار رحیم مشایی، ولایتی، قالیباف، متکی،شریعتمداری،مهمانپرست، احمدینژاد، کاظمی، اطاعت، ابوترابی، جوانفکر، اصغرزاده، حضرتی، پزشکیان، خلیلیان، مظاهری، قدیری ابیانه و رحیمی در روز پایانی نام خود را در فهرست نامزدهای ریاست جمهوری ثبت کردند.
داود احمدی نژاد هم ثبت نام کرد
داود احمدی نژاد برادر رئیس جمهور که البته مواضع شدیدی نسبت به حلقه انحرافی دارد، دقایقی پیش با حضور در ستاد انتخابات کشور، در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کرد.
وی در جمع خبرنگاران گفت که قصد حضور مستقل در انتخابات را دارد.
داود احمدی نژاد در مورد هدفش از ثبت نام نیز به گفتن این جمله بسنده کرد که در جمهوری اسلامی اسلامی جز «خدمت» نمی توان پاسخ دیگری به این سوال داد.
داوود احمدینژاد از نیروهای سابق اطلاعات و امنیت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که در دوران ریاست جمهوری برادرش محمود احمدینژاد به پست ریاست بازرسی نهاد ریاست جمهوری منصوب شد.
وی در مرداد ۱۳۸۷ از مقام خود کنارهگیری کرد. علت برکناری وی توسط برخی رسانهها اختلاف با محمود احمدینژاد بر سر انتصاب علی کردان به پست وزارت کشور و نیز تأثیرپذیری زیاد از مشایی و مشارکت دادن حامیان مشایی در کارها بود که توسط رسانههای دولتی استعفا به درخواست خود او اعلام گردید.
داوود بعدها اختلافات با برادر کوچکتر (محمود احمدینژاد) پیرامون انتصاب علی کردان به پست وزارت کشور را تأیید کرد و برخی رسانهها وی را عامل انتشار اعلامیه هفت صفحهای در مجلس در روز رأیگیری دانستند.
اندکی پس از استیضاح و برکناری علی کردان به جرم جعل مدارک دانشگاهی، داوود احمدینژاد از سوی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح به عنوان دبیر جدید کمیته دائمی پدافند غیرعامل منصوب شد.
ثبتنام «اطاعت» عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی
جواد اطاعت عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی نیز صبح امروز با حضور در ستاد انتخابات کشور، برای یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری نام خود را ثبت کرد.
وی که عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی و از فعالین اصلاح طلب نزدیک به خاتمی نیز محسوب می شود، چندی پیش گفته بود که سیدمحمد خاتمی از وی خواسته است که ثبت نام کند.
جواد اطاعت سال ۱۳۴۲ در شهرستان داراب به دنیا آمد و دارای مدرک دکتری رشته علوم سیاسی از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است.
اطاعت چند ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ فعالیت خود را با حزب اعتماد ملی قطع کرد و به بنیاد باران پیوست.
جواد اطاعت لیسانس علوم سیاسی خود را از دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی اخذ کرد و سپس در مقطع کارشناسی ارشد در رشته علوم سیاسی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و پس از اخذ مدرک فوق لیسانس، مدرک دکتری خود را در همان رشته و از همان دانشکده دریافت کرد.
مدیر کل مطالعات و تحقیقات سیاسی وزارت کشور، دبیر کمیسیون احزاب و تشکلهای سیاسی، عضو شورایعالی پژوهشهای علمی ریاست جمهوری، نمایندگی مجلس ششم، مشاور وزیر کشور، مؤسس خانه احزاب ایران و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی از سال ۱۳۷۹ تاکنون، در کارنامه سوابق اجرایی جواد اطاعت دیده میشود.
قالیباف برای حضور در پاستور ثبتنام کرد
صبح امروز محمدباقر قالیباف شهردار تهران با حضور در ستاد انتخابات کشور برای یازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری ثبتنام کرد.
پرویز اسماعیلی، محمد نبی رودکی . حسین مظفر، قالیباف را در این ثبت نام همراهی می کردند.
محمد باقر قالیباف در معرفی خود میگوید:
در سال ۱۳۴۰ در طرقبه به دنیا آمدم. روز اول شهریور. طرقبه شهر کوچکی است و ییلاق مشهد محسوب میشود. پولدار نبودیم. زندگیمان معمولی بود و چرخ آن بی هلدادن نمیچرخید. من بچه بودم. درآمدی نداشتم. اما هر وقت میتوانستم کار کوچکی کنم و درآمد اندکی به دست بیاورم که کمک پدر و خانواده باشد این کار را میکردم.
روابط ما در خانوادهمان روابط گرمی بود. همدیگر را دوست داشتیم و دوست داریم. چیز عجیبی هم نیست. مردم ایران معمولا همین طوراند. پدرم محور خانواده است. انسجام و پیوستگی خانه با او بود. در کنار او محبت میان باقی اعضای خانواده معنا پیدا میکرد.
شانزده ساله که بودم، سال ۱۳۵۶، اوج بیقراریم بود. پر از انرژی بودم. عجیب بود. کشور هم انگار تازه شانزده سالش شده باشد، همین حال را داشت. پر از انرژی شده بود و از وضع موجود ناراضی بود. آرمانهای امام این امکان را فراهم میکرد.
امام میخواست مردم اسلام را بشناسند و عمل کنند. میخواست مردم آقای خودشان و بندهی خدا باشند. ما با امام نفس میکشیدیم و هر چه دستمان میرسید، هر چه که به انقلاب مربوط بود، میخواندیم. از یک سو تشنهی خواندن و دانستن بودیم و از سوی دیگر، تشنهی حرکت و عمل.
کتاب میخواندیم، اعلامیه میخواندیم، پای سخنرانی و منبر میرفتیم؛ مسجد کرامت، امام حسن مجتبی و موسیالرضا. منبر شهید هاشمی نژاد، شهید کامیاب، شهید دیالمه، آیتالله خامنهای، حاج آقا قادری و شیخ علی تهرانی شده بود پاتوقمان.
همانقدر هم کار میکردیم و دنبال کار بودیم. دوست نداشتیم کنار بنشینیم و فقط حرف بزنیم. امروز دیگر همهی این مجالس قابل تأیید نیستند اما آن روزها همهی اینها مجلس مذهبی به حساب میآمدند. مثلاً پایگاه اصلی حجتیه هم مشهد بود. مردم وقتی فاصلهشان با انقلاب روشن شد، ازشان جدا شدند.
همان سال در اوج خفقان با چند تا از هممدرسهایهام انجمن اسلامی دانشآموزان را راه انداختیم. این انجمن هستهی اولیهی انجمن اسلامی دانشآموزان خراسان و بعد کشور شد. یادشان به خیر، فاضلالحسینی و جامی که آن روزها از فعالان بودند شهید شدند.
انقلاب تازه پیروز شده بود، ضد انقلاب از چپ و راست و کمونیست و سلطنتطلب در مخالفت با انقلاب به یک نقطهى توافق رسیده بودند؛ میخواستند مردم را از کارشان پشیمان کنند، شروع کرده بودند به ترور و خرابکاری.
مثلا مىرفتند در همین خیابان امام رضاى مشهد در عطارى یک پیرمرد سادهى شهرستانى نارنجک مىانداختند چون پسرش در سپاه بود. مردم هم همه شدند یک صدا. احساس وظیفه مىکردند که بروند اسلحه دست گرفتن را یاد بگیرند تا از خودشان و انقلاب و کسانشان دفاع کنند.
اصلا کمیتهها و سپاه همین طور به وجود آمد. اسم سپاه را اگر دقت کنید نشان مىدهد در چه وضعى بوده است؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامى. یعنى انقلاب اسلامى نیاز داشته تا کسانى ازش پاسدارى کنند.
حتى روزى در یک دیدار با امام – گمان کنم دیدار با روزنامهنگاران بود – پارچهاى نوشته بودند که «واى به روزى که قلمها را زمین بگذاریم و مسلسل دست بگیریم.» که امام صحبتى کرد به این مضمون که خدا کند روزى مسلسلها را هم زمین بگذاریم و آنها هم که به ضرورت تفنگ دست گرفتهاند قلم به دست بگیرند.
محمود کاوه و ولىالله چراغچى و برونسى اینطورى شد که رفتند پاسدار شدند. همت معلم بود. اگر هم جنگ و ضدانقلاب، هستى انقلاب را به خطر نینداخته بودند همان درسش را مىداد. عشق تفنگ که نداشت.
باکری هم شهردار بود. شهردار ارومیه. غلامحسین افشردى هم که بعدها شد حسن باقرى، خبرنگار بود. خبرنگار روزنامهى جمهورى اسلامى. کسى که از بزرگترین طراحان جنگ در قرن بیستم محسوب مىشود.
من هم هجده سالگیم در سال پنجاه و هشت بود. مىشد راحت بروم خدمت سربازیم را کنم و بروم دنبال درس و زندگیم یا در مغازهى پدرم بایستم و یک لقمه نان حلال گیر بیاورم و بخورم.
خواستم دینم را به انقلاب ادا کنم. رفتم جبهه. این سالها گاهى کسانى طورى برخورد مىکنند که انگار بگویند «یا تو یک دیکتاتور نظامى هستى یا باید از دورهاى که نظامى بودهاى ابراز ندامت کنى.» نه. ندامتى در من نیست. خوشحالم که از کشورم و انقلاب مردمم دفاع کردم.
خوشحالم که با دیوانهى متجاوزى مثل صدام جنگیدم. خوشحالم که با شهدایى که اسم بردم نشستم و برخاستم. ایران که آمریکاى بعد از جنگ ویتنام نیست. ما که متجاوز نبودهایم.
ما مردمى هستیم سرافراز. مردمى که تنها در حد دفاع از خودمان و حتى کمتر از آن از سلاح و امکان نظامیمان استفاده کردهایم. من هنوز هم به پاسداریم افتخار میکنم. سال شصت و یک من را کردند فرمانده تیپ امام رضا و یک سال بعد فرمانه لشکر پنج نصر خراسان.
برادرم حسن هم غواص همان لشکر بود. من همان سال ازدواج هم کردم. بیست و دو سالم بود. آنها که به من اعتماد کردند و وظیفهى فرماندهى را به گردن من گذاشتند چه شجاعتى داشتند و من که پذیرفتم هم چه شجاعتى داشتم و ببین که حالا بعضى از ما چه فراموشکار شدهایم که به مرد سى ساله و چهل ساله اعتماد نمىکنیم و کار نمىسپریم و مىگوییم هنوز جوان است.
برادرم حسن در کربلای چهار شهید شد. جنگ چنین چیزى بود. ما در جنگ داغ دیدیم و رنج کشیدیم و بزرگ شدیم. اگر کسى خیال مىکند این که گفتهاند جنگ برکت بود یعنى ایام به کام بود و همه چیز جفت و جور، در اشتباه است.
ما در جنگ برادران تنیمان و برادران ایمانیمان را از دست دادیم. براى من از دست دادن حسن قالیباف شاید همان قدر سخت بود که از دست دادن ولیالله چراغچی.
ولیالله چراغچی هم براى من مثل برادر بود. ولی به راهى پا گذاشته بود که همه مىدانستیم آخرش فراق این دنیا و سعادت آن دنیا است. او به کام خودش رسید و ما هم باید شکیبایى کنیم تا ببینیم خدا برایمان چه خواسته است.
این را که در این هشت سال و بعد از این هشت سال کجا بودم و چه کردم نه مىتوانم بگویم و نه مىتوانم بگذرم. گفتنش به خودستایىهاى اغراقآمیز و سرگیجهآور شبیه است و نگفتنش از سویى شبیه گریز و ندامت از گذشته است و از سویى شبیه کفران نعمت. نعمت بودن در شرایطى و در کنار و زیر دست کسانى که این تجربهها را میسر کردند و گذاشتند تا باقر قالیباف جوان بشود آدمى که الان هست.
کوتاه مىگویم. بعد از جنگ هم باز مىتوانستم بروم دنبال همان یک لقمه نان حلال بىدغدغه. اما نرفتم. هنوز غرب کشور کاملا امن نبود مدتی ماندم تا امنیت غرب کامل شود. نگذاشته بودیم ایران به چنگ مهاجم وحشى بیفتد اما در همین کشمکش او کم ویرانى پدید نیاورده بود.
هر کس خرمشهر را پس از جنگ دیده باشد مىداند که از چه ویرانىاى صحبت مىکنم. باز هم ساختن وظیفه بود. در سال ۱۳۷۳ من را فرمانده قرارگاه سازندگى خاتمالانبیا کردند.
در این سمت در پروژههایی شرکت داشتم. مثلا راهآهن مشهد سرخس، گازرسانی به پنج استان مرکزی و غربی، ساخت سازههای عظیم دریایی خلیجفارس و نیز سد بزرگ کرخه که یکی از افتخارات مهندسی کشور است.
در همین سالها برایم مسجل بود که بىدانستن و بى آموختن نمىشود کارها را درست انجام داد. دانشگاه هم دیگر یک وظیفه بود. کار مىکردم و درس مىخواندم. رفته بودم دانشگاه تهران و کارشناسى ارشد جغرافیاى سیاسى مىخواندم. مىشد بروم در یک دانشگاه نظامى درس بخوانم. اما ترجیح دادم بروم دانشگاه تهران.
در سال ۱۳۷۶ مقام معظم رهبرى فرماندهى نیروى هوایى سپاه را به عهدهام گذاشتند. بدون تخصص که نمیشود کاری را پذیرفت. پس از ماهها کار فشرده به فرانسه رفتم و امتحان خلبانى ایرباس را دادم تا مطمئن شوم که این مدرک را هم با تلاش گرفتهام نه مثلا با اسم قالیباف یا فرمانده نیرو. هنوز هم خلبان ایران ایر هستم و پرواز میکنم.
در نیروى هوایى سپاه سعى کردم خدمت کنم. پیش از من کارهاى بسیارى کرده بودند و لازم بود کارهاى دیگرى هم در ادامه انجام شود. سعى کردم اتفاقهاى خوبى در نیرو رخ بدهد. در زمینههای ترابری هوایی به دستآوردهای خوبی رسیدیم.
همزمان در کنکور دکترى هم شرکت کردم و در دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته شدم. عنوان تز دکتریم «بررسی سیر تکوین نهادهای محلی ایران در دورهی معاصر» بود.
در سال ۱۳۷۹، مقام معظم رهبرى فرماندهى نیروى انتظامى را به عهدهام گذاشتند. نحوهى حضورم در آنجا و نیز تغییراتى که در نیروى انتظامى در آن دوره ایجاد شد نیز نیاز به گفتن ندارد.
مردم خود شاهد بودهاند و دیدهاند. من هم وقتی میدیدم پلیس با مردم دوست شده و منزلتی پیدا کرده و مردم اسمم را گذاشتهاند پلیس مهربان، خوشحال میشدم. راهاندازی پلیس ۱۱۰ هم در این دوستی بیتأثیر نبود. حالا پلیس مجهز و منظم، شایستهی اعتماد مردم بود.
در سال ۱۳۸۰ در همان زمان فرماندهى نیروى انتظامى از تز دکتریم دفاع کردم و دکتریم را گرفتم، بعد از آن کار تدریس در دانشگاه هم به کارهاى دیگرم اضافه شد. این هم غنیمت بزرگى بود. هم در فضاى آکادمیک حضور داشتم و هم با نسل جوان دانشجو مستقیم سر و کاری داشتم.
سال ۸۳ آقای خاتمی مرا نمایندهی خودش و رییس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز کرد. میشد مثل خیلیها فقط هفتهای یک بار جلسه بروم و تمام. دلم نمیآمد ولی. دست به کار شدم. در فاصلهی اشتغالم در این سمت تا استعفا که زیاد طول نکشید، قاچاق سیگار را تقریبا از بین بردیم.
دادگاه ویژهی جرایم قاچاق کالا و ارز را راهاندازی کردیم. پروندههای مهمی را در این دادگاه بررسی کردیم؛ فرودگاه پیام، قاچاق خودرو. عاملان چند قاچاق بزرگ را هم که به جاهای مقتدری وابسته بودند کشاندیم به همین دادگاه.
باید راه جدیدى براى بودن در خدمت مردم پیدا مىکردم. راستش همیشه معتقد بودهام که مردم خدمتگذار تنبل و پرمدعا لازم ندارند و نمىخواهند. اگر بخواهى خدمتگذارشان باشى باید دائم در تلاش باشى و جایى را پیدا کنى که نوک حمله و محل نیاز است و توان بودن در آنجا را در خودت فراهم کنى.
دیدم مردان بزرگ و خوبى در کارهاى نظامى و انتظامى هستند و دیگر نیازى به حضور من در این عرصه نیست. انتخابات ریاست جمهورى نیز نزدیک بود. رفتم و از کارهاى نظامى و انتظامى کناره گرفتم. مردم در نهایت خدمتگذار دیگرى را پذیرفتند و این براى من هم پیامى بود. گفتم که، باید دائم در تلاش باشى و جایى را پیدا کنى که نوک حمله و محل نیاز است و توان بودن در آنجا را در خودت فراهم کنى.
فعلا در خدمت مردم شهر تهران – شهرداری تهران – هستم. اگر از من راضى باشند خدمتشان براى من افتخار است و اگر ناراضى باشند باز قالیباف است که باید برود و خودش را درست کند تا لایق خدمت به مردم باشد. مردمى که در طى ربع قرن گذشته بارها نشان دادهاند که بهتریناند.
پرویز کاظمی در وزارت کشور حاضر شد
پرویز کاظمی برای ثبت نام در یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری در وزارت کشور حضور یافت.
پرویز کاظمی سابقه حضور در کابینه محمود احمدی نژاد رییس جمهور اسلامی ایران به عنوان وزیر رفاه را در کارنامه فعالیت های سیاسی خود را دارد.
پرویز کاظمی اولین وزیر رفاه و تأمین اجتماعی دولت احمدینژاد است که البته سالها فعالیت در حوزه صنعت را تجربه کرده و اکنون نیز در رأس هیئت مدیره یکی از بانکهای خصوصی قرار دارد.
او با رأی قاطع مجلس هفتمیها به دولت نهم راه یافت و با آنکه احمدینژاد در جلسه رأی اعتماد وی گفته بود «خدا کاظمی را به من معرفی کرده است»، اما نخستین وزیری بود که در مهر ماه ۱۳۸۵، از قطار کابینه پیاده شد.
نیمههای سال گذشته خبری مبنی بر نامهنگاری ۱۵ عضو سابق دولت نهم با رهبر معظم انقلاب منتشر شد که نام کاظمی در فهرست امضاء کنندگان آن قرار داشت؛ نامهای که محتوای آن هرگز فاش نشد اما نویسندگان آن گفتند که بر اساس «یک دغدغه» و برای «ارائه راهکار برون رفت از وضع موجود» اقدام به چنین کاری کردند.