به گزارش”صبح رابر” بصیرت دینی در قیام عاشورا چه نقشی دارد
چکیده
این نوشتار در بدو امر به ماهیت بصیرت نظر دارد که نه تنها در ادبیّات سیاسی رایج کشور بلکه به عنوان مفهومی فلسفی، عرفانی و حدیثی مورد توجه است و در حد توان به این سؤال پاسخ میدهد که مراد از بصیرت به عنوان واژهای دینی چیست؛ سپس به نقش بصیرت در قیام عاشورا میپردازد.
کلیدواژه
امام حسین(ع)، ابوالفضل(ع)، عاشورا، بصیرت دینی
درآمد
عقل وسیله تحصیل علم و وسیله ای جهت ادراک معقولات یعنی صورتهای ذهنی است که فرد، آنها را از عالم وجود میگیرد و تبیین خواهد شد که بصیرت نیرویی در نفس برای کسب معرفت است که البته با عقل ارتباط دارد. انسان با تأمل عقلانی در علوم نظری و همنشینی با اهل علم و معرفت، همراه با تصفیه باطن و قطع دلبستگی به دنیا و تقویت و تربیت اراده، میتواند به بصیرت برسد.
در واقعه کربلا، خیمه گاه لشکر امام حسین(ع) محل اجتماع افرادی بصیر از همه اقشار حتی بانوانی مثل اموهب[۱] است که وظیفه خویش و موقعیت تاریخی این قیام را به درستی درک کردند. دانستند که چه میخواهند و برای رسیدن به هدف خویش جانفشانی نمودند.
این نوشتار بعد از تبیین مفهوم بصیرت دینی، به نقش آن در قیام عاشورا می پردازد. البته توجه شود که آنچه در اینجا آمده، تنها ورق زدن تاریخ نیست بلکه بیان نمودهای بصیرت و صبر در نهضت عاشوراست بلکه بالاتر، بیان این ادعا که رمز ماندگاری کربلا این است که اهل کربلا، با بصیرت کامل این راه را برگزیدند و خلاصه آنکه محور قیام عاشورا بینش دینی بوده و هدف از این قیام، تزریق پیام عاشورا در رگ خشکیده جامعه بوده است.
۱. تعریف بصیرت
بصیرت واژهای عربی است که در لغت به معنای علم[۲]، عبرت[۳] و حجت[۴] و در فرهنگ قرآنی[۵] به معنای رؤیت قلبى و ادراک باطنى[۶] است. جمع بین این معانی هم ممکن است. حجت و علم را از آن جهت بصیرت گویند که نام سبب را بر مسبب نهادند.[۷] بصیرت، نوعی عبرت و عبور کردن از ظاهر به باطن است به این صورت که در اثر تفکر، نوری در قلب شخص ایجاد میشود که او در پرتو روشنایی آن نور، به حقیقت اشیاء پی میبرد.[۸] همین معنا در شعر مولوی آمده است که:
چشم حس همچون کف دستست و بس
نیست کف را بر همه او دست رس
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بهل و ز دیده دریا نگر[۹]
در اصطلاح عرفانی، هم مراد از بصیرت همین معناست.[۱۰]
۲. تعریف بصیرت دینی
بصیرت دینی _ یعنی بصیرتی که دین معرِّف آن است و در پرتو دین برای اشخاص حاصل میشود[۱۱]_ با علم متفاوت است اما علم زمینهساز چنین بصیرتی است؛ امامعلی(ع) در توصیف علمای ربانی میفرماید: هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ [۱۲] یعنی اینها افرادیاند که علم به آنها هجوم کرده و به سوی آنها آمده است؛ در نتیجه حقیقت بصیرت را پیدا کردهاند. در واقع علم همانند نوری در قلب آنها شروع به تابیدن کرده[۱۳]و دلهایشان را به سوی مفاهیم عالیه هدایت میکند.
مثالی ساده برای آشنایی با مفهوم بصیرت دینی و تمایز آن از علم، این است که فرض کنید شخصی خاک باغش را زیر و رو میکند و در این هنگام درمییابد که اگر ریشههای علف هرزی را که در آن نزدیکی است، از خاک در نیاورد، ریشهها رفته رفته پیشروی کرده، سبزیها را از بین میبرند. این، علم و آگاهی است. آنگاه شخص میتواند این پدیده را ببیند و از روی آن، نسبت به نحوه پیشروی گناه و تسلط آن بر خود بصیرتی پیدا کند.
بدین ترتیب شاید بتوان بصیرت دینی را انتباه دینی نامید. وجود آدمی با صیقل دادن آیینه دل و تخلق به سجایای اخلاقی به مرتبهای میرسد که قابلیت دریافت انوار قدسی و رؤیتی شفافتر از قبل را پیدا میکند. لذا از بصیرت تعبیر به روشندلی و روشن بینی میشود. مولوی میگوید:
هر کسی اندازه روشن دلی غیب را بیند به قدر صیقلی
هرکه صیقل بیش کرد او بیش دید بیشترآمد به صورت او پدید[۱۴]
چنین صفای باطن و درک بالایی، نتیجه تقوای الهی[۱۵]، زهد نسبت به دنیا[۱۶]، آیندهنگری[۱۷] و تفکر[۱۸] است. انسان مؤمن در طریق دینداری، باید بارها با ریزبینی به پدیدهها بنگرد و به عقلش رنج و سختی بدهد تا بتواند از دل حادثهها و تجربههای آمیخته با ریب و ظن، با بصیرت سربرآورد.[۱۹] به این ترتیب بصیرت همانند قطبنما عمل میکند تا انسان مؤمن، راه را به بیراهه نرود.[۲۰] در نتیجه کسی که دارای بصیرت و بینش دینی است با درایت و دید وسیعی که نسبت به امور پیدا کرده، در معرکههای فتنه همانند شتر بچهای عمل میکند که نه بار میکشد و نه شیر میدهد[۲۱] ولی کسی که صاحب بصیرت و درایت کافی در درک مسائل نباشد در دو راهیهای زندگی که دوراهیهای سعادت و شقاوتند، خواهد ماند.
بصیرت دینی ـ که با حفظ تقوای الهی حاصل میشود ـ به آدمی قدرت میدهد تا به تمییز صاف از ناصاف و حق[۲۲] از باطل[۲۳] بپردازد؛ همانگونه که قرآن میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً [۲۴]
اى کسانى که ایمان آوردهاید اگر از خدا بترسید، خداوند قوه تشخیص حق از باطل روزیتان مىکند.
انسان بصیر میتواند در وقایع خارجی حق را که به مثابه آب صاف و پربرکت است از باطل که در حکم کف سطح آب است،[۲۵]جدا کند. باطل همچون کف _ که روی آب را میپوشاند_ بدون آنکه اصالت داشته باشد، نمود بیشتری دارد پس مایه فریب میگردد و بر موج حق سوار میشود و خود را به پیش میبرد؛ چنانکه عمر سعد برای تحریک مردم به قتل امام حسین(ع) میگفت : یَا خَیْلَ اللَّهِ ارْکَبِی وَ بِالْجَنَّهِ أَبْشِرِی[۲۶] یعنی ای سواران الهی سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد. چنین است که حقّ با باطل آمیخته میشود و باعث اشتباه و گمراهی میگردد و آنگاه بصیرتی که انسان مؤمن در اثر تفکر و تدبر در خود ایجاد کرده است، چراغ راه او خواهد بود.
البته گاه غبارآلودگی فتنه چنان بالا میگیرد که حتی مردم حقّجو هم اگر محور و معیار تشخیص نداشته باشند، منحرف میگردند. در عرصهای که گمراه کنندگان، باطل را در لباس حقیقت و به صورت ناخالص و ممزوج با حق عرضه میکنند گاه حق برای طرفداران حق هم مشتبه میگردد،[۲۷] و دراینصورت تنها راه رهایی از انحراف، پناه بردن به دامن صاحبان بصیرت ناب است.[۲۸]
۳. صاحبان بصیرت ناب
در میانِ اهل بصیرت، کسانی حضور دارند که در قرآن از آنها تعبیر به اهل اعراف شده است.[۲۹] اینها کسانیاند که در امر دین و شناخت نسبت به خداوند و صفات و اسماء الهی و آگاهی نسبت به احوال دنیا و آخرت به آگاهی و بصیرت کامل رسیدهاند.[۳۰] بزرگوارانی که بر اقامه نافلهها[۳۱] مواظبت میکنند و آن را وسیله تقرّب به پروردگار عالم قرار میدهند تا در اثر انجام کارهایی که خدا دوست دارد خود آن اشخاص هم محبوب خدا قرار گیرند پس به درجهای میرسند که خداوند متعال درباره آنها میفرماید:
کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ.[۳۲]
من شنوایی او میشوم که با آن میشنود و بینایی او میشوم[۳۳] که با آن میبیند و زبان او میشوم که با آن حرف میزندو دست او میشوم که با آن قدرتمندانه آنچه را که میخواهد به دست میآورد. اگر او مرا بخواند او را اجابت میکنم و اگر چیزی بخواهد به او میدهم.
اینها که چشم، گوش، دست و زبانشان خدایی شده است، در ایمان به کمال رسیدهاند و صاحبان بصیرت ناب دینی هستند. این افراد همان کسانی هستند که در قرآن از آنها تعبیر به «متوسّمین» شده است[۳۴] به این بیان که خداوند متعال برایشان علامتها و نشانههایی بر سر راه قرار داده است تا با استفاده از این علائم هم خود راه را بیابند و هم به هدایت دیگران بپردازند.[۳۵] این بزرگان راهنمای ما در تشخیص حق از باطل هستند که هیچگاه زمین از وجودشان خالی نخواهد بود؛ ابوبصیر از یکی از دو امام (امام محمدباقر یا امام جعفرصادق(ع)) نقل میکند که فرمود:
إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَدَعِ الْأَرْضَ بِغَیْرِ عَالِمٍ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یُعْرَفِ الْحقّ مِنَ الْبَاطِل[۳۶]
خداوند زمین را یله و بدون عالم رها نمی کند وگرنه حقّ و باطل شناخته نمی شد.
اینها اولیاء الهی هستند[۳۷] که در حدیث قدسی آمده است: اگر کسی برای خوار کردن آنها گامی بردارد گویا خود را برای جنگ با من تجهیز کرده است.[۳۸] وظیفه کسانی که در وادی کسب بصیرت گام نهادهاند ولی هنوز به سرچشمه زلال بصیرت ناب نرسیدهاند، این است که با فهم درست، صاحبان بصیرت ناب را بشناسند و از آنها تبعیت کنند و جرعه نوش جام صاحبان بصیرت باشند.[۳۹]
در حکومت اسلامی، ولیخدا قطب و محور است که علم و فضیلت از دامن کوهسار وجودش جاری میشود،[۴۰] باید توجه قطبنمای دل مؤمن به سوی انگشت اشاره ولی خدا باشد؛ چرا که ولیخدا با نور خدا به مسائل نگاه میکند که رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: اتَّقُوا فِرَاسَهَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ تقوا پیشه کنید نسبت به زیرکی و تیزبینی انسان مؤمن که او با نور خدا نگاه میکند (و حقیقت امور را درک مینماید).[۴۱]
امام علی(ع) در سخنی، مردم را به سه دسته تقسیم کرده، میفرماید:
النَّاسُ ثَلَاثَهٌ عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاهٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ[۴۲]
در تفسیر کلام ایشان میتوان گفت: اگرچه جامعه ایدهآلاسلامی، جامعهای است که همه اعضای آن خواص و صاحب قدرت تجزیه و تحلیل مسائل باشند و از عوامزدگی و ظاهربینی بپرهیزند ولی به فرموده آن حضرت(ع)، سرچشمه زلال بصیرت در دست عالمان ربانی است که دیگران برای شناخت راه هدایت و نجات، باید در مقابل آنها زانوی ادب بر زمین بزنند. این علماء که مصداق اتمّ آنها ائمه(ع) هستند، نقطه اتکای جامعه اسلامی هستند و خواص و عوام جامعه باید منتظر پیام آنها بوده، درپی آنها روان گردند. اما دسته سوم که حتی بصیرت اطاعت از علمای ربانی را هم ندارند، جاهل و موجنگرند به گونهای که امام(ع) آنها را به موجوداتی تشبیه میکند که درپی هر آوازی به راه میافتند و هر بادی آنها را به سویی میبرد. اینها از نور خورشید علم بهره نمیگیرند و به ستون استواری تکیه ندارند.
در روایت است که خداوند برای همه مردم چهار چشم آفرید دو تا در سر و دو تا در دل. آنگاه برای شیعیان دو چشم دل را هم گشود تا صاحب بصیرت گردند و برای غیر(به دلیل کفرشان)، چشم دلشان را بست تا حقّ را نبینند.[۴۳]
اینگونه اشخاص که خداوند در اثر عصیانشان، فرصت معرفت را از آنها سلب کرده است، افرادی سرگردانند که گاه در مقابل افراد بصیر بلکه در مقابل ولی خدا میایستند و _ چنانکه در قیام عاشورا نمود گسترده آن را شاهد هستیم _ مشکلات بسیاری را به وجود میآورند. آنگاه صاحبان بصیرت در مقابل این افراد جاهل، جلوههای صبوری را به نمایش میگذارند.
صاحبان بصیرت ناب در صبوری هم زبانزد خواهند بود؛ چنانکه حضرت زینب(س) پس از مصائب کربلا و در حال اسارت در مقابل ابن زیاد فاجر، محکم و استوار ایستاد و فرمود: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً[۴۴] من (در کربلا) جز زیبایی ندیدم. بیشک اگر بخواهیم همگام با زینب(س)، تصویرهای زیبای کربلا را ورق بزنیم، زیباترین تصاویر، مربوط به صبوریهایی است که در پرتو بصیرت به وقوع پیوست. روشن است که بصیرت با صبر رابطهای تنگاتنگ دارد. چگونه ممکن است کسی قدرت تشخیص حق را نداشته باشد و بتواند صبوری پیشه کند؟[۴۵] ژرفنگری و صبوری دو بازوی پرچمداران حقیقتاند. ازاینرو امیرالمؤمنین علی(ع) سفارش فرمود: (در جنگهای داخلی که بین گروههای مسلمین اتفاق میافتد) لوای جنگ تنها بر دوش کسانی قرار میگیرد که بینا به امور و شکیبا باشند.[۴۶]
۴. اهل بصیرت در کربلا
یکی از حوادث تاریخ اسلام قیام عاشوراست که نمیتوان از نقش بصیرت دینی در خلق این نهضت غافل بود. بر اساس شاخصه بصیرت، امام حسین(ع) صاحب بصیرت ناب، اصحاب و بنیهاشم که از نقطه آغاز تا پایان راه با امام خویش همراه بودند و ذرهای در اراده آنها خلل ایجاد نشد و آنها که اگرچه دیر ولی به هر حال راه صحیح را یافتند، اهل بصیرت در کربلا هستند. نکتهای که در قیام عاشورا میدرخشد، انتخاب آگاهانه شهدای کربلاست که ناشی از بصیرت و دینداری است. آنها میدانستند که برای چه آمدهاند و میفهمیدند که به کجا میروند و لذا برای رسیدن به مقام شهادت از یکدیگر سبقت میگرفتند.[۴۷] این نوشتار سعی در تبیین نقش بصیرت آنها در قیام عاشورا دارد.
۱-۴. امامحسین(ع) صاحب بصیرت ناب
تأملی در سخنان نورانی امامحسین(ع) در طول نهضت عاشورا حکایت از حضور آن حضرت در اوج قله بصیرت دارد چرا که آن حضرت درد کمرنگ شدن دینداری در جامعه را حس کرده و برای امربهمعروف و نهیازمنکر و زنده کردن سیره رسول اعظم(ص) قیام کرده است.[۴۸]آن حضرت(ع) فرمود:
أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُنْتَهَى عَنْهُ[۴۹]
آیانمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد.
بررسی عمیق عوامل کمرنگ شدن دینداری در آن جامعه، یکی از مهمترین درسهای نهضت عاشوراست. امامحسین(ع) با جامعهای روبرو است که در آن دین لقلقه زبانها و بازیچه دنیازدگی سیاستبازان شده[۵۰] و تردید و تحیر نسبت به مبانی دینی عمومیت یافته و استحمار، عابدان ظاهربین را آنگونه مسخ کرده بود که همواره در یکجا میچرخیدند و گامی به پیش نمیرفتند.[۵۱] در زمانی که زمام دین و حکومت به دست کسى رسید که حتّى ظواهر اسلام را هم رعایت نمىکرد و شُربخَمر و فسادهاى جنسى را به صورت علنی انجام مىداد.[۵۲] حاکمی که فسادش مثل چشمهاى که از آن آبِ گندیده تراوش کرده، همه دامنه را پر مىکند، همه جامعهى اسلامى را پر میکرد و با وجود چنین بلیهای به زودی بر اسلام مهر ختم زده میشد.[۵۳] امامحسین(ع) در چنین شرایطی تصمیم گرفت تا در مقابل جاهلیت نو[۵۴] و حزب نفاق بایستد. آن حضرت(ع) در تبیین هدف خویش از این قیام چنین میفرماید:
أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع).[۵۵]
من برای سرکشی و عداوت و تبهکاری و ستمگری از مدینه خارج نشدم بلکه جز این نیست که برای اصلاح در امت جدم به پا خاستم اکنون من میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و بر روش جدم (رسول الله(ص)) و پدرم علیبنابیطالب(ع) راه بروم.
امام حسین(ع) با بصیرت کامل خویش به مسلمانان همه اعصار نشان داد که هرگاه دستى یا حادثهاى، قطار جامعه اسلامی را از خط سیر کمال خارج کرد، تکلیف چیست. اگر جامعه اسلامى منحرف شد و این انحراف به جایى رسید که ترس انحرافِ کلّ اسلام و معارف اسلام بود، تکلیف چیست. آنگاه که حکومت و علما و گویندگان دین فاسد مىشوند و قرآن و حقایق را تحریف کرده، خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر مىکنند، تکلیف آن است که جامعه اسلامى به خطّ صحیحش بازگردانده شود. امامحسین(ع) قیام کرد تا آن واجب بزرگ یعنی تجدید بناى نظام اسلامى و ایستادگی در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامى را انجام دهد. در آن برهه از زمان این امر، تنها از طریق قیام که خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منکر است، امکانپذیر بود.[۵۶]
در فرازی از زیارت اربعین امامحسین(ع) میخوانیم:
بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَهِ.[۵۷]
(این بنده تو) خونش را نثار تو کرد تا مردم را از جهالت نجات دهد و از سرگردانی گمراهی برهاند.
این عبارت از زیارت اربعین اباعبدالله(ع) بیانگر فلسفه فداکاری امام حسین(ع) است. آنحضرت(ع) آگاهانه و برای انجام تکلیف، راه قیام را برگزید و خطرها و مصیبتها را به جان خرید تا جامعه اسلامی یکبار دیگر ـ بعد از پیامبراکرم(ص) ـ مهندسی فرهنگی گردد و دُمَلهای چرکین فساد به تیغ جراحی برداشته شود.
آگاهی بصیرانه امام حسین(ع) از مسیر و هدف، در نحوه برخورد آن امام(ع) با سختیها به تصویر کشیده میشود؛ از جمله آنکه در برخی روایات آمده است که هر چه حسینبنعلی(ع) به ظهرِعاشورا نزدیکتر میشد چهرهاش افروختهتر و درخشندهتر میشد و آرامش آن نفس مطمئنه، نمود بیشتری مییافت.[۵۸]
۲-۴. « ماه هاشمی» در رکاب شمس بصیرت[۵۹]
در روایاتی که در جوامع روایی[۶۰] از ائمه علیهمالسلام راجع به حضرت ابوالفضل(ع) رسیده، بر خصلت بصیرت ایشان تأکید شده است. امام صادق(ع) فرمود:
کانَ عَمُّنَا العَبَاسُبنُعَلِیٍّ نَافِذَ البَصِیرَهِ صُلبَ الاِیمَانِ جَاهَدَ مَعَ أَبِیعَبدِاللهِ وَ أَبلَی بلاءً حَسَناً وَ مَضَی شَهِیداً.[۶۱]
عموی ما عباس دارای بصیرتی نافذ و ایمانی محکم بود. او در رکاب برادر بزرگوارش اباعبدالله با دشمنان پیکار کرد و خویش را به بلای نیکویی افکند و به خوبی از عهده امتحان الهی برآمد تا شربت شهادت را نوشید.
همه یاران امام حسین(ع)، صاحب بصیرت بودند؛ اما بصیرت حضرت ابوالفضل(ع) بُرد بیشتری داشت. دیدگان نافذ او پردهها را میشکافت و به اعماق حقایق راه مییافت. او توانست با خلاصی خود از حجاب طبیعت مادی به عالیترین مقام بصیرت در دین راه یابد.[۶۲] دامنه بصیرت، چنان قابلیتی در قمربنیهاشم ایجاد کرد که در کربلا پرچم چنین جنگی بر دوش او نهاده شد.[۶۳]
در فضیلت ابوالفضل(ع) همین بس که سیدالشهداء(ع) او را چنین خطاب میفرماید: بِنَفْسِی أَنْتَ یَا أَخِی! برادر، جانم به فدایت![۶۴]
او اولین کسی است که در شب عاشورا بیعت خویش با مولایش حسین(ع) را تجدید کرد و عرضه داشت: هرگز تو را ترک نخواهیم کرد. آیا بعد از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد![۶۵] مسلّم است آنچه که انگیزه چنین گفتاری شد، صرف برادری نیست؛ چنانکه امام صادق(ع) در زیارت آن بزرگوار میفرماید:
أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَهِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ (ص) الْمُرْسَلِ[۶۶]
شهادت میدهم که نسبت به جانشین رسولاکرم(ص) در مقام تسلیم بودی، حضرتش را تصدیق نمودی و در شأن وی وفا و خیرخواهی کردی.
این فراز از زیارت و تعبیر «برای جانشین پیامبراکرم(ص) چنان کردی» نشان میدهد که آن حضرت(ع) به علت آنکه برادرش امام واجبالطاعه بود، در راهش جانبازی نموده است و این صفتی است که جز صاحبان بصیرت به آن آراسته نیستند.
نمونه دیگری از بصیرت نافذ حضرت عباس(ع) رد اماننامه شمر بود. هنگامیکه شمر برای جدا ساختن ابوالفضل(ع) و برادرانش از حضرت سیّدالشهداء(ع) فریاد زد: خواهرزادگان من[۶۷] عبدالله، جعفر، عباس کجایید؟ قمربنیهاشم(ع) و برادرانش ساکت و با کمال ادب چشم به اشاره یار داشتند تا چه حکم فرماید؛ تا آنکه اباعبدالله(ع) فرمود: جوابش را بدهید اگرچه فاسق است. آنگاه بعد از اجازه امام(ع) از خیمه بیرون آمدند و هنگامیکه شمر آنها را به گرفتن اماننامه بشارت داد، عباس(ع) بر شمر نهیب زد و فرمود:
خدا تو و امانت را لعنت کند! آیا ما را امان میدهی و فرزند رسولخدا را امانی نباشد؟[۶۸] آیا به ما فرمان میدهی که برادرمان و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در اطاعت ملعونین و ملعونزادهها قرار بگیریم؟[۶۹]
حضرت عباس(ع) در روز عاشورا پس از آنکه شاهد شهادت جوانان اهلبیت(ع) بود، به برادران خود رو کرد و گفت: پسران مادرم! پیش بتازید، تا شما را ببینم که خالصانه، خدا و رسولش را یاری کردهاید. بعد رو به برادرش عبدالله کرد و گفت: پیش برو تا تو را کشته ببینم و نزد خدایت به حساب آورم.[۷۰] ابوالفضل میخواهد اجر شهادت برادر را درک کند و درد به خاک و خون کشیده شدن جگرگوشههای خود را حس نماید.[۷۱]
اینک، قمربنیهاشم که وجود او و شمشیرآختهاش و پرچم در اهتزازش مایه آرامش دل خاندان حسین(ع) است، در مقابل خود، آلالله را میبیند که به خون غلطیدهاند و اهل حرم را که از عطش خویش خبر میدهند و غربت و تنهایی حسین(ع) در میان موج دشمنان. سینه عباس(ع) تنگ شده، طاقت از دست داد و برای طلب اذن میدان به سوی برادر شتافت و لحظاتی بعد، عباس(ع) به امر برادرش حسین(ع) برای طلب آب روانه شد.[۷۲] ابوالفضل جوان[۷۳] در هوای گرم صحرای نینوا پس از جنگی خستهکننده با انبوه سپاه دشمن، وارد شریعه فرات شد و سردی آب را با دستانش حسّ کرد. داغی خورشید، زره آهنین، خستگی و گرمای نبرد، لبهای تشنه و اینک، آب خنک. منطقی آن است تا از این آب بنوشد یا لااقل خُنُکای آن را با صورت خویش آشنا کند تا جان دوباره برای نبرد بیابد؛ اما دل نورانیاش، عطش امام حسین(ع) و لبهای خشکیده کودکان حرم را به یاد آورد و آب ننوشید. مشک را پر از آب کرد و روانه شد[۷۴] که قوت عباس برای رفتن حاصل از بینش اوست.[۷۵] باور هوشمندانه قمربنیهاشم است که آرامش را بر جان او چیره کرده است؛[۷۶] پس آنگاه با اطمینان رجزی خواند که نشان از وفا و ایثارگری ناشی از بصیرت او دارد؛ پیغامی برای همه عالم که عباس(ع) این چنین از خورشید تابان امامت، نورانیّت گرفته است[۷۷] :
ای نفس(ابوالفضل)! بعد از حسین خوار باشی. نمیخواهم که بعد از حسین زنده بمانی
این حسین است که دل از حیات شسته (و با لب تشنه ایستاده) و تو آب سرد بیاشامی
به خدا قسم این شیوه دین من نیست.[۷۸]
وجود چنین بینشی در عباس(ع) است که تحمل درد فراقش را برای سیدالشهداء(ع) سخت میکند و پشت برادر در فراق برادر بصیری چون عباس(ع) میشکند.[۷۹]
۳-۴. بصیرت در خاندان بنیهاشم(ع)
در واقعه عاشورا همه اهلبیت(ع) ویژگیهای اهل بصیرت را به تصویر کشیدهاند، اما به جهت اختصار، به برخی از این بزرگواران و روش ایشان اشاره میشود:
الف_ حقّ محوری: حضرت علیاکبر(ع) نه فقط در رکاب پدر بلکه بر مدار حقیقت نورانی امام میگردد. بعد از آنکه اباعبدالله(ع) در عالم رؤیا از شهادت خویش مطلع شد، آیه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ[۸۰] را خواند. علیاکبر(ع) سبب استرجاع را پرسید و حضرت(ع) رؤیای خویش را نقل فرمود. عکسالعمل علیاکبر(ع) درسآموز است. وی پرسید:
_ آیا ما برحق نیستیم؟
_ چرا، سوگند به خدا که بازگشت بندگان به سوی اوست، ما برحقّیم.
_ پس ما باکی نداریم که در راه حق جان بسپاریم.
ب_ شهادتطلبی: قاسم فرزند امام حسن(ع) در شب عاشورا شهادت را از عسل شیرینتر میداند.[۸۱] نوجوانی چون تکهای از ماه،[۸۲] که برای کسب اذن میدان بر دست و بازوی عموی خویش بوسه میزند.[۸۳] خداوند، قلب او را به سبب ایمان چنان نورانی کرد که آرزویی جز شهادت ندارد.[۸۴]
ج_ مقام رضا: عارفان بلا را نشانه لطف الهی و سبب پاکی روح میدانند.[۸۵] این اعتقاد که خداوند هرگاه بندهای را دوست داشته باشد او را غرق در بلا میکند[۸۶] نشانه وصول به مقام رضاست. عملکرد زینب(س) در واقعه عاشورا و حوادث بعد از آن، نشانه تسلیم و رضای وی در برابر اراده الهی و برخاسته از بصیرت اوست. حضرت زینب(س) آخرین سفارش برادرش سیدالشهداء(ع) را به جان میگیرد که فرمود:
اِستَعِدُّوا لِلبَلاَءِ وَ اعلَمُوا أَنَّ اللهَ … یُعَوِّضُکُم عَن هَذِهِ البَلِیَّهِ أَنوَاعَ النِّعَمِ وَ الکَرَامَهِ فَلاَتَشکُوا[۸۷]
خود را برای بلا آماده کنید و بدانید که خدا … در عوض به شما انواع نعمتها و کرامتها را ارزانی میکند پس شکوه نکنید.
زینب(س) هنگامیکه کنار بدن مطهر برادر خویش _سیدالشهداء(ع)_ قرار گرفت، دستهای خود را زیر بدن بیسر برادر انداخت و به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: إِلَهِی! تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقُرْبَانَ[۸۸]
۴-۴. بصیرت اصحاب امام حسین(ع)
حضرت اباعبدالله(ع) در شب عاشورا در وصف یارانش فرمود:
فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی[۸۹]
من یارانی وفادارتر و بهتر از یاران خودم نمیشناسم.
با این وجود، امام(ع) میخواهد یارانش آگاهانه راه را برگزینند؛ ازاینرو به آنها میفرماید که بیعتم را از گردن شما برداشتم. آنها همه با درایت بهترین انتخاب را کردند و آمادگی خود را برای جانفشانی اعلام کردند.[۹۰] این باور هوشیارانه عاشوراییان است که آنها را با داشتن اطلاع از شهادت، به مقتل خویش میکشاند. یارانی که همانند سلطان عشق _ حسین(ع) _ مرگ را چون گردنبندی بر گردن دانسته، انتظارش را میکشند.[۹۱] آنها اهل شوخی نبودهاند؛ اما در شب عاشورا مزاح میکنند، غسل شهادت کرده و آخرین رازونیاز با خداوند را به همراه مراد خویش انجام میدهند.[۹۲] یارانی که خود را وقف خدا کردند و با سختىهایى که در راه خدا به آنها رسید هرگز بیمناک و زبون نشدند و سر در برابردشمن فرود نیاوردند و صبر و ثبات پیش گرفتند که خدا صابران را دوست مىدارد.[۹۳]
نتیجه گیری:
بصیرت از نظر دین، چشمی است در درون جان آدمی که انسان به کمک آن، امور الهی را درک میکند و تا حدی اوج میگیرد که امور عادی زندگی را الهی میبیند.
بشر، همیشه دستخوش فتنه و شیطنت شیطانهایی است که برای تأمین هدفها و مطامع خود با تبلیغات همهگیر و متراکم، تودههای مردم را در تاریکی قتلگاه جهالت قربانی میکنند. در این هنگام تنها راه نجات از فتنه نفاق، بصیرت و روشنگری است.
در واقعه عاشورا حسین(ع) جان خود را قربانی کرد تا بندگان خدا را از ضلالت و جهالت نجات دهد. [۹۴]
در داستان عاشورا و فضای کربلا، سه دسته افراد حضور دارند:
۱. آنهایی که مثل حضرت عباس(ع) از ابتدا تا انتها با ولیّ خدا همراه بودند و از چشمه سار زلال بصیرت بهره بردند.
۲. آنها که در میانه راه با چشمه معرفت آشنا شدند و به حبیب خدا پیوستند مثل زهیربنقین، وهب نصرانی و حربنیزید ریاحی که نحوه تقربشان و انتخاب درست و به موقع ایشان، در نوشتاری مستقل قابل بررسی است.
۳. آنها که از این فرصت تاریخی بهره نبردند و با وجود روشنگری سیدالشهداء(ع) و با وجود یقین به حقانیت راه، بصیرت لازم برای از دست ندادن این فرصت طلایی را نداشتند مثل طِرِمّاحبنحَکَم که به عنوان بحثی جداگانه قابل طرح است.
[۱] وهب جوانی نصرانی است که او و مادرش به دست امام حسین(ع) مسلمان شدند و با حضرت در کربلا حضور داشتند. پس از شهادت وهب مادرش شمشیر او را برداشت و قصد نبرد کرد. امام(ع) فرمود: ام وهب برگرد که خداوند تکلیف جهاد را از زنها ساقط کرد. (علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسهالوفاء، ۱۴۰۴ق، ۴۴/۳۲۰-۳۲۱؛ شیخ صدوق، الأمالی، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش،۱۶۱-۱۶۲).
[۲] جوهری، صحاح اللغه.
[۳] فراهیدی، العین،قم، دارالهجره، ۱۴۱۰ق، ۷/۱۱۸.
[۴] ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دارصادر، بیتا، ۴/۶۵، ماده بصر.
[۵] یوسف:۱۰۸و قیامت:۱۴ واژه بصیرت؛ آل عمران:۱۳و نور:۴۴ و ص:۴۵ و حشر:۲ واژه صاحبان بصیرت.
[۶] قرشی، قاموس قرآن، ماده (بصر)؛ راغب اصفهانی، المفردات، بیروت، دارالمعرفه، بیتا، ۴۹؛ علامه طباطبایی(ره)، المیزان، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۷ق، ۲۰/۱۰۷.
[۷] قاموس قرآن، ۱/۱۹۵.
[۸] احمد نگری، دستورالعلماء، بیروت، مؤسسه الأعلمی، ۱۳۹۵ق، ۱/۲۵۱؛ شاهد بر ارتباط معنای لغوی و قرآنی آن است که برخی لغویین بصیرت را به معنای عقیده قلبی گرفتهاند.(برای نمونه: لسان العرب،۴/۶۵).
[۹] مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات ۱۲۷۹-۱۲۸۰.
[۱۰] ر.ک. به: تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، تهران، خیام، ۱۹۶۷م، ۱/۱۲۳، البصیره؛ سجادی، مصطلحات عرفا، تهران، ۱۳۳۹ش، ۸۸-۸۹.
[۱۱] گرچه هر انسانی میتواند از راههای عقل، تجربه دینی و شهود عرفانی نیز بصیرت پیدا کند ولی هیچگاه عقلانیت اعتدالی ، در کسب بصیرت از انبیاء و اولیاء الهی بینیاز نیست. (خسروپناه، کلام جدید، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۹ش، ۳۰۳).
[۱۲] نهج البلاغه، قم، دارالهجره، ۴۹۷، خطبه ۱۴۷؛ در نقل دیگری از خصال صدوق به جای عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ عبارت عَلَى حَقَائِقِ الْأُمُورِ آمده (شیخصدوق، الخصال، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ق،۱/۱۸۷) که جمع بین این دو روایت، در تبیین مفهوم بصیرت کمک میکند.
[۱۳] اشاره به سخن امام صادق(ع) که فرمود: علم نوری است که خدا در قلب کسی میاندازد که قصد هدایت او را دارد. در ادامه روایت، امام(ع) راه رسیدن به این علم را نشان میدهد که منحصر در عبودیت است و در مرحله بعدی آن حضرت(ع) سه راه رسیدن به حقیقت عبودیت را بیان میفرماید. ( ر.ک. به: بحارالانوار،۱/۲۲۴-۲۲۷؛ طبرسی، مشکاه الانوار، نجف، حیدریه، ۱۳۸۵ق، ۳۲۵-۳۲۸).
[۱۴] مثنوی معنوی ، بیت ۲۹۰۸و۲۹۰۹.
[۱۵] حدید:۲۸؛ مضمون آیه این است با تقوای الهی است که خداوند برای مؤمن نوری قرار میدهد تا با آن حرکت کند و گام بردارد.
[۱۶]امام علی(ع) فرمود: ازْهَدْ فِی الدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ اللَّهُ عَوْرَاتِهَا زاهد در دنیا باش تا خداوند تو را به زشتیها بینا کند. (نهجالبلاغه، ۵۴۵، حکمت ۳۹۱؛ تمیمی آمدی، غررالحکم، قم، دفتر تبلیغات، ۱۳۶۶ش، ۲۷۶، حکمت ۶۰۸۵).
[۱۷]امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: الْمُؤْمِنُونَ هُمُ الَّذِینَ عَرَفُوا مَا أَمَامَهُم انسانهای مؤمن کسانی هستند که آنچه پیش رو دارند را بشناسند. (بحارالانوار، ۷۵/۲۵، ح ۹۰).
[۱۸] حضرت علی(ع) فرمود: رَأسُ الإِستِبصارِ الفِکرَهُ اولین قدم در راه رسیدن به بصیرت، تفکر است. (غررالحکم، ۵۷،ح۵۷۸).
[۱۹] امام علی(ع) فرمود: فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَهَ فِی الْمَهَاوِی انسان بصیر کسی است که بشنود و سپس بیاندیشد. نگاه کند و ببیند. از عبرتها بهره گیرد؛ آنگاه راههای روشنی را بپیماید و بدین ترتیب است که از افتادن در پرتگاهها دوری کند. (نهجالبلاغه، ۲۱۳، خطبه ۱۵۳).
[۲۰] برگرفته از فرازی ازسخنان مقام معظم رهبری در دیدار با مردم چالوس، ۱۵/۷/۸۸.
[۲۱] اشاره به روایت امیرالمؤمنین علی(ع) که فرمود: کُنْ فِی الْفِتْنَهِ کَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ در فتنه همانند بچه شتر باش که نه کوهانی دارد که سواری بدهد و نه شیری دارد که دوشیده شود. (نهج البلاغه، ۴۶۹، حکمت ۱) منظور آن است جوری عمل کن که نه بار جرم دیگران را بر دوش بکشی و نه خود مجرم باشی وحتی اگر سکوت تو باعث سوءاستفاده دشمنان میشود از آن پرهیز کن. (برگرفته از سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای مجلس خبرگان، ۲/۷/۸۸).
[۲۲] حقّ نقیض باطل و دراصل به معنای وجوب وثبوت است و بقیه معانی آن از: مطابقت با واقع، عدل، صدق و … با عنایت خاصّ به همین معناست.(لسان العرب، ۱۰/۴۹، واژه حقّ؛ العین، ۳/۶، واژه حقّق) این واژه در عرف کاربردهای مختلف دارد از جمله : راه حقّ، حکومت حقّ، اهل حقّ، امام حقّ و … . مراد از راه حقّ راهی است که فاعل را به مطلوب حقیقی و کمال نهایی و قرب الهی برساند(نمل:۷۹)، حکومت حقّ حکومت بر اساس مقررات عادلانه و منطبق با قوانبن الهی است(نور:۵۵)، اهل حقّ آنهایی هستند که حقّ را میفهمند و بدان معتقدند(قصص:۵۲-۵۳) و مراد از امام حقّ رهبری است که انسانها را به سوی کمال مطلوب انسان هدایت می کند (توبه:۳۳).
[۲۳] باطل به معنای امری است که با تحقیق، بی ثباتی اش معلوم شود مثل شرک(اعراف:۱۷۳)، دنیا پرستی(هود:۱۵-۱۶)، حرام خواری(بقره:۱۸۸) و … .
[۲۴] انفال:۲۹.
[۲۵] تشبیه حق به آب صاف و باطل به کف روی آب در آیه قرآن آمده است. )رعد:۱۷).
[۲۶] شیخ مفید، ارشاد، ۲/۸۹؛ بحارالانوار، ۴۴/۳۹۱.
[۲۷] امام علی(ع) فرمود: وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَیَجِیئَانِ مَعاً فَهُنَالِکَ اسْتَحْوَذَ الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِه اما شیطان قسمتی از حق را با قسمتی از باطل میگیرد و با هم در میآمیزد تا درهم عرضه شود و به این ترتیب شیطان بر دوستانش مسلط گردد. (نهجالبلاغه، ۸۸، خطبه ۵۰).
[۲۸] َ امام رضا(ع) در حدیث سلسله الذهب فرمود: یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَلَایَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی خداوند عزّوجلّ فرمود: ولایت علیبنابیطالب(ع) دژ من هست پس هرکس در این دژ وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود. (بحارالانوار، ۳۹/۲۴۶).
[۲۹] اعراف:۴۶ و ۴۸؛ علامه طباطبایی پس از بحث گسترده میفرماید: اعراف یکى از مقامات عالى انسانیت است که خداوند آن را به حجابى که حائل بین بهشت و دوزخ است مثال زده و معلوم است که هر حائلى در عین اینکه مرتبط به دو طرف خود هست، طبعا از حکم دو طرف خود خارج است و از این رو فرمود: این حجاب داراى اعراف و بلندىهایى است و بر آن اعراف رجالى هستند که مشرف بر جمیع اهل محشر از اولین و آخرینند و هر کسى را در مقام مخصوص خودش مشاهده مىکنند. (المیزان، ۸/۱۳۲).
[۳۰] احسائی، شرح العرشیه، کرمان، سعادت، ۱۳۶۱ش، ۳/۲۲۰.
[۳۱] مراد از نافله در اینجا نماز، دعا و هر فعل یا گفتاری است که خداوند دوست دارد انجام شود.(همان،۳/۲۲۰).
[۳۲] کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ۲/۳۵۲؛ وسائلالشیعه، ۴/۷۲؛ بحارالانوار، ۶۷/۲۲؛ نزدیک به همین مضمون است: شعیری، جامع الاخبار، قم، انتشارات رضی، ۱۳۶۳ش، ۸۱.
[۳۳] در ترجمه این فراز از روایت دقت شود که مراد از سمع و بصر آنگاه که به خدا نسبت داده میشود، گوش و چشم نیست؛ ازاینرو نفرمود: کُنتُ اُذُنَهُ … وَ عَینَهُ. (ر.ک. به: ابنعربی، فصوص الحکم، تهران، انتشارات الزهرا، ۱۳۶۶ش، ۵۵؛ حسن زاده آملی، تعلیقه بر شرح منظومه، قم، باقری، ۵/۵۱) برای توضیح مفهوم صفات سمیع و بصیرمراجعه کنید به: الکافی، ۱/۱۰۷-۱۰۹و۱/۱۱۷؛ توحید صدوق، ۱۸۸.
[۳۴] إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِین و در این عذاب، هوشمندان را عبرت و بصیرت بسیار است. (حجر:۷۵).
[۳۵] وَ إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً یَعْرِفُونَ النَّاسَ بِالتَّوَسُّم همانا خدا بندگانی دارد که با نشانه هاف راه را به مردم نشان میدهند. (بحارالانوار، ۲۴/۱۲۳).
[۳۶] الکافی، ۱/۱۷۸.
[۳۷] مصداق اتمّ صاحبان بصیرت ناب و متوسمین، ائمه(ع) هستند. (الکافی، ۱/۲۱۸).
[۳۸] الکافی، ۲/۳۵۲.
[۳۹] برگرفته از این فراز دعای ندبه: وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ ص بِکَأْسِهِ وَ بِیَدِهِ رَیّاً رَوِیّاً هَنِیئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَه (خداوندا!) ما را از حوض کوثر جدش پیامبر(ص) با جام و دست او سیراب کن چنانکه همه سیراب شویم با گوارایی و خوشی که از آن به بعد تشنگی به ما روی نیاورد.
[۴۰] (امام علی(ع)فرمود: أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ من در گردش حکومت اسلامی همچون محور سنگهای آسیایم (که بدون آن آسیا نمیچرخد) و سیلها (و چشمههای علم و فضیلت) از دامن کوهسار وجودم جاری است. (نهجالبلاغه، ۴۸، خطبه ۳).
[۴۱] الکافی، ۱/۲۱۸؛ وسائلالشیعه، ۱۲/۳۸؛ بحارالانوار، ۲۴/۱۲۸.
[۴۲] نهجالبلاغه، ۴۹۶، خطبه۱۴۷.
[۴۳] الکافی، ۸/۲۱۵؛ بحارالانوار، ۶۵/۳۷؛ عیاشی، تفسیر عیاشی، تهران، علمیه، ۱۳۸۰ق، ۲/۲۴۴؛ در همین مضمون روایت دیگری هم وارد شده که دو چشم را به امر دنیا و دو چشم را به امر آخرت نسبت داده است. (ر.ک. به: بحارالانوار، ۵۸/۲۵۰؛ الخصال،۱/۲۴۰).
[۴۴] بحارالانوار، ۴۵/۱۱۶؛ سید بن طاوس، اللهوف، تهران، جهان، ۱۳۴۸ش، ۱۶۰.
[۴۵] خضرنبی(ع) در مقابل اصرار موسی(ع) به همراهی _ در حالیکه وی از پیامبران اولوالعزم است_ فرمود: وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً چگونه در مورد چیزهایى که از راز آن واقف نیستى شکیبایى مىکنى. (کهف:۶۸) مراد از «خُبراً» در این آیه علم به معنای قدرت تشخیص و تمییز است. (المیزان، ۱۳/۳۴۳).
[۴۶] وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ (نهجالبلاغه، ۲۴۸، خطبه ۱۷۳).
[۴۷] اللهوف، ۱۱۲.
[۴۸] بحارالانوار، ۴۴/۳۲۹.
[۴۹] همان، ۷۵/۱۱۶-۱۱۷؛ ابنشهرآشوب، مناقب، قم، انتشارات علامه، ۱۳۷۹ق، ۶۸.
[۵۰] امام حسین(ع) فرمود: الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُم دین بر سر زبانهای آنها آویزان است که آن را بر محور زندگی خود میچرخانند. (بحارالانوار، ۴۴/۳۸۳؛ حرانی، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق، ۲۴۵).
[۵۱] امام علی(ع): الْمُتَعَبِّدُ عَلَى غَیْرِ فِقْهٍ کَحِمَارِ الطَّاحُونَهِ یَدُورُ وَ لَا یَبْرَحُ عابدان بیعلم همچون خر آسیاباند که همواره در یک جای میچرخند و قدمی به پیش نمینهند.(بحارالانوار، ۱/۲۰۸؛ غررالحکم، ۴۱، ح۹).
[۵۲] وقتی معاویه از زیاد میخواهد که برای یزید بیعت بگیرد، زیاد چنین نوشت: مردم چه میگویند هرگاه آنها را به بیعت کسی دعوت کنیم که با سگها و میمونها بازی میکند؛ جامههای رنگین میپوشد و پیوسته شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند. (تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصادر،۱۳۷۹ق، ۲/۲۲۰).
[۵۳] عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ وقتی امت به سرپرستی مثل یزید دچار بشود باید فاتحه اسلام را خواند. (اللهوف، ۲۴؛ مقرم، مقتل الحسین، بیروت، دارالکتاب الاسلامی، ۱۳۹۹ق، ۱۳۳).
[۵۴] جاهلیت نو در مقابل جاهلیت اولی(احزاب:۳۳) آورده شده است.
[۵۵] مقتل الحسین، ۱۳۹؛ بحارالانوار، ۴۴/۳۲۹-۳۳۰.
[۵۶] برگرفته از خطبههای مقام معظم رهبری در نماز جمعه عاشورای ۱۴۱۶، ۱۹/۳/۱۳۷۴.
[۵۷] طوسی، التهذیب، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ۶/۱۱۳؛ بحارالانوار، ۹۸/۳۳۱؛ البته در برخی منابع با کمی تفاوت روایت شده است. (برای نمونه: ابنقولویه قمی، کامل الزیارات، نجف، مرتضویه، ۱۳۵۶ق، ۲۹۸).
[۵۸] بحارالانوار، ۶/۱۵۴؛ شیخ صدوق، معانیالاخبار، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۶۱ش، ۲۸۸.
[۵۹] او(عباس(ع)) که در شناخت مولای خویش صاحب بصیرت است همچون ماه در پی خورشید حرکت میکند وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها سوگند به ماه وقتى که دنبال خورشید مىرود (شمس:۲).
[۶۰] برای نمونه ر.ک.به: التهذیب، ۶/۶۵-۶۶؛ کاملالزیارات،۲۵۶-۲۵۷.
[۶۱] ابن عنبه، عمدهالطالب، نجف، حیدری، ۱۳۸۰ق، ۳۵۶.
[۶۲] ر.ک. به: مقرم، قمربنیهاشم، نجف، حیدریه، ۱۳۶۹ق، ۴۰-۴۴.
[۶۳] بحارالانوار، ۴۵/۴۱؛ ابیالفرج اصفهانی، مقاتلالطالبین، بیروت، دارالمعرفه، بیتا، ۸۵.
[۶۴] شیخ مفید،الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق، ۲/۹۰؛ طبری، تاریخ طبری، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۸۷۹م،۴/۳۱۵.
[۶۵] تاریخ طبری، ۴/۳۱۸؛ الارشاد، ۲/۹۱؛ اللهوف، ۹۱.
[۶۶] بحارالانوار، ۹۸/۲۷۷؛ کاملالزیارات، ۲۵۶.
[۶۷] شمر از قبیله امالبنین بود لذا با هم نسبت داشتند. (ر.ک. به: شهید مطهری(ره)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ۱۳۷۷ش، ۱۷/۹۸).
[۶۸] الارشاد، ۲/۸۹؛ تاریخ طبری، ۴/۳۱۵؛ بلاذری، انسابالاشراف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ق، ۳/۳۹۱.
[۶۹] اللهوف، ۸۸-۸۹.
[۷۰] مقتل الحسین، ۲۶۶؛ الارشاد، ۲/۱۰۹؛ مقاتلالطالبین، ۸۲.
[۷۱] ر.ک. به: مجموعه آتارشهید مطهری(ره)، ۱۷/۲۴۲.
[۷۲] ر.ک. به: بحارالانوار، ۴۵/۴۱.
[۷۳][۷۳] سن ایشان در هنگام شهادت ۳۴ سال بود. (عمده الطالب، ۳۵۶؛ قمربنیهاشم، ۱۸).
[۷۴] بحارالانوار، ۴۵/۴۲؛ مقتلالحسین، ۲۶۸.
[۷۵] در روایت از امیرالمؤمنین(ع) است که فرمود: از نشانههای مؤمن قوت او در دین است. (غررالحکم، ۹۰، ح۱۵۵۲).
[۷۶] امام صادق(ع) فرمود: دیندار میاندیشد و در نتیجه آرامش بر جان او چیره میشود. (شیخ مفید، الأمالی، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق، ۵۲؛ محدث نوری، مستدرکالوسائل، قم، مؤسسه آلالبیت، ۱۴۰۸ق، ۱۱/۱۷۵).
[۷۷] در روایت است که امام جوادالائمه(ع) فرمود: به خدا فسم نور امام در دل مؤمنین از نور خورشیدِ تابان در روز روشنتر است. (کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ۱/۱۹۴).
[۷۸] یَا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسَینِ هُونِی وَ بَعدَهُ لاَ کُنتِ إِن تَکُونِی
هَذَا الحُسَینُ وَارِدُ المَنُونِ وَ تَشرَبینَ بَارِدَ المَعِینِ
تَاللهِ مَاهَذَا فِعالُ دینِی
(مقتل الحسین، ۲۶۸؛ قمربنیهاشم،۱۱۰؛ دربندی، اکسیر العبادات فی اسرارالشهادات (چاپ جدید از کتاب اسرارالشهاده)،بحرین، شرکهالمصطفی، ۱۴۱۵ق، ۵۰۸؛ البته در کتاب اسرارالشهادات اندکی تفاوت دیده میشود: هیهاتَ مَاهَذَا فِعَالُ دِینِی وَ لاَ فِعَالُ صَادِقِ الیَقینِ؛ ر.ک. به : مجموعه آثار شهید مطهری، ۱۷/۹۹-۱۰۰).
[۷۹] بحارالانوار، ۴۵/۴۲؛ محدث قمی، نفسالمهموم، بیروت، دارالمحجهالبیضاء، ۱۴۱۲ق، ۳۰۷.
[۸۰] بقره:۱۵۶.
[۸۱] نفسالمهموم، ۲۰۸
[۸۲] راوی میگوید: نوجوانی وارد میدان شد که صورتش چون پارهای از ماه (نورانی و زیبا) بود. (الارشاد، ۲/۱۰۷؛ اللهوف،۱۱۵)
[۸۳] بحارالانوار، ۴۵/۳۴؛ نفسالمهموم، ۲۹۲
[۸۴]ثمره بصیرت، شهادتطلبی و حرکت در راه خداست. در روایت است که جوانی از اهل یقین خدمت رسول اکرم(ص) آمد و از حال یقین خود و آنچه از احوال بهشتیان و جهنمیان میدید، گزارش داد. پیامبر اکرم(ص) او را تأیید فرمود که هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ. سپس به او فرمود چه درخواستی داری؟ آن جوان تقاضا کرد که حضرتش برای او دعا کند تا به مقام شهادت برسد. روایت در ادامه دارد: چندی نگذشت که او در غزوهای به شهادت رسید.(الکافی، ۲/۵۳)
[۸۵] امام عارفین علی(ع) فرمود: هُوَ الَّذِی … تَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِیَائِهِ فِی شِدَّهِ نِقْمَتِهِ او خدایی است که … رحمتش نسبت به دوستانش در شدت بلا ظاهر میشود. (نهجالبلاغه، ۱۲۳، خطبه ۹۰
[۸۶] إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً. (الکافی، ۲/۲۵۳)
[۸۷] موسوعه کلمات الامام الحسین، قم، معهد تحقیقات باقرالعلوم، ۱۳۷۳ش، ۴۹۱؛ مقتلالحسین، ۲۷۶
[۸۸] مقتلالحسین، ۳۰۷
[۸۹] بحارالانوار، ۴۴/۳۹۲؛ الارشاد، ۲/۹۱
[۹۰] ر.ک. به: نفسالمهموم، ۲۰۵.
[۹۱] امام حسین(ع) فرمود: مرگ برای فرزند آدم زینت قرار داده شده است چنانکه گردنبند برای دختر جوان. (بحارالانوار، ۴۴/۳۶۶؛ اللهوف، ۶۰-۶۱.
[۹۲] ر.ک. به: مجموعه آثار، ۲۳/۵۵۱-۵۵۲.
[۹۳] اشاره به آیه: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُواوَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ. (العمران، ۱۴۶).
[۹۴] طوسی، التهذیب، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ۶/۱۱۳؛ بحارالانوار، ۹۸/۳۳۱؛ زیارت اربعین.