پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

14:15:18 - سه شنبه 21 خرداد 1392
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
نقش بصیرت دینی در قیام عاشورا
به گزارش”صبح رابر” بصیرت دینی در قیام عاشورا چه نقشی دارد چکیده این نوشتار در بدو امر به ماهیت بصیرت نظر دارد که نه تنها در ادبیّات سیاسی رایج کشور بلکه به عنوان مفهومی فلسفی، عرفانی و حدیثی مورد توجه است و در حد توان به این سؤال پاسخ می­دهد که مراد از بصیرت به […]

به گزارش”صبح رابر” بصیرت دینی در قیام عاشورا چه نقشی دارد

چکیده
این نوشتار در بدو امر به ماهیت بصیرت نظر دارد که نه تنها در ادبیّات سیاسی رایج کشور بلکه به عنوان مفهومی فلسفی، عرفانی و حدیثی مورد توجه است و در حد توان به این سؤال پاسخ می­دهد که مراد از بصیرت به عنوان واژه­ای دینی چیست؛ سپس به نقش بصیرت در قیام عاشورا می­پردازد.
کلیدواژه
امام حسین(ع)، ابوالفضل(ع)، عاشورا، بصیرت دینی
درآمد
عقل وسیله تحصیل علم و وسیله­ ای جهت ادراک معقولات یعنی صورت­های ذهنی­ است که فرد، آنها را از عالم وجود می­گیرد و تبیین خواهد شد که بصیرت نیرویی در نفس برای کسب معرفت است که البته با عقل ارتباط دارد. انسان با تأمل عقلانی در علوم نظری و همنشینی با اهل علم و معرفت، همراه با تصفیه باطن و قطع دلبستگی به دنیا و تقویت و تربیت اراده، می­تواند به بصیرت برسد.
در واقعه کربلا، خیمه­ گاه لشکر امام حسین(ع) محل اجتماع افرادی بصیر از همه اقشار حتی بانوانی مثل ام­وهب[۱] است که وظیفه خویش و موقعیت تاریخی این قیام را به درستی درک کردند. دانستند که چه می­خواهند و برای رسیدن به هدف خویش جانفشانی نمودند.
این نوشتار بعد از تبیین مفهوم بصیرت دینی، به نقش آن در قیام عاشورا می ­پردازد. البته توجه شود که آنچه در اینجا آمده، تنها ورق زدن تاریخ نیست بلکه بیان نمودهای بصیرت و صبر در نهضت عاشوراست بلکه بالاتر، بیان این ادعا که رمز ماندگاری کربلا این است که اهل کربلا، با بصیرت کامل این راه را برگزیدند و خلاصه آنکه محور قیام عاشورا بینش دینی بوده و هدف از این قیام، تزریق پیام عاشورا در رگ خشکیده جامعه بوده است.
۱.     تعریف بصیرت
بصیرت واژه­ای عربی است که در لغت به معنای علم[۲]، عبرت[۳] و حجت[۴] و در فرهنگ قرآنی[۵]  به معنای رؤیت قلبى و ادراک باطنى[۶] است. جمع بین این معانی هم ممکن است. حجت و علم را از آن جهت بصیرت گویند که نام سبب را بر مسبب نهادند.[۷] بصیرت، نوعی عبرت و عبور کردن از ظاهر به باطن است به این صورت که در اثر تفکر، نوری در قلب شخص ایجاد می­شود که او در پرتو روشنایی آن نور، به حقیقت اشیاء پی می­برد.[۸]  همین معنا در شعر مولوی آمده است که:
چشم حس همچون کف دستست و بس
نیست کف را بر همه او دست رس
چشم  دریا  دیگرست  و   کف  دگر
کف  بهل   و  ز  دیده   دریا   نگر[۹]
در اصطلاح عرفانی، هم مراد از بصیرت همین معناست.[۱۰]
۲.  تعریف بصیرت دینی
بصیرت دینی _ یعنی بصیرتی که دین معرِّف آن است و در پرتو دین برای اشخاص حاصل می­شود[۱۱]_  با علم متفاوت است اما علم زمینه­ساز چنین بصیرتی است؛ امام­علی(ع) در توصیف علمای ربانی می­فرماید: هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ [۱۲] یعنی اینها افرادی­اند که علم به آنها هجوم کرده و به سوی آنها آمده است؛ در نتیجه حقیقت بصیرت را پیدا کرده­اند. در واقع علم همانند نوری در قلب آنها شروع به تابیدن کرده[۱۳]و دلهایشان را به سوی مفاهیم عالیه هدایت می­کند.
مثالی ساده برای آشنایی با مفهوم بصیرت دینی و تمایز آن از علم، این است که فرض کنید شخصی خاک باغش را زیر و رو می­کند و در این هنگام در­می­یابد که اگر ریشه­های علف هرزی را که در آن نزدیکی است، از خاک در نیاورد، ریشه­ها رفته رفته پیشروی کرده، سبزی­ها را از بین می­برند. این، علم و آگاهی است. آنگاه شخص می­تواند این پدیده را ببیند و از روی آن، نسبت به نحوه پیشروی گناه و تسلط آن بر خود بصیرتی پیدا ­کند.
بدین ترتیب شاید بتوان بصیرت دینی را انتباه دینی نامید. وجود آدمی با صیقل دادن آیینه دل و تخلق به سجایای اخلاقی به مرتبه­ای می­رسد که قابلیت دریافت انوار قدسی و رؤیتی شفاف­تر از قبل را پیدا می­کند. لذا از بصیرت تعبیر به روشن­دلی و روشن بینی می­شود. مولوی می­گوید:
هر کسی    اندازه    روشن   دلی                     غیب را بیند به قدر صیقلی
هرکه صیقل بیش کرد او بیش دید                   بیشترآمد به صورت او پدید[۱۴]
چنین صفای باطن و درک بالایی، نتیجه تقوای الهی[۱۵]، زهد نسبت به دنیا[۱۶]، آینده­نگری[۱۷] و تفکر[۱۸] است. انسان مؤمن در طریق دینداری، باید بارها با ریزبینی به پدیده­ها بنگرد و به عقلش رنج و سختی بدهد تا بتواند از دل حادثه­ها و تجربه­های آمیخته با ریب و ظن، با بصیرت سر­برآورد.[۱۹] به این ترتیب بصیرت همانند قطب­نما عمل می­کند تا انسان مؤمن، راه را به بیراهه نرود.[۲۰] در نتیجه کسی که دارای بصیرت و بینش دینی است با درایت و دید وسیعی که نسبت به امور پیدا کرده، در معرکه­های فتنه همانند شتر بچه­ای عمل می­کند که نه بار می­کشد و نه شیر می­دهد[۲۱] ولی کسی که صاحب بصیرت و درایت کافی در درک مسائل نباشد در دو راهی­های زندگی که دو­راهی­های سعادت و شقاوتند، خواهد ماند.
بصیرت دینی ـ که با حفظ تقوای الهی حاصل می­شود ـ به آدمی قدرت می­دهد تا به تمییز صاف از ناصاف و حق[۲۲] از باطل[۲۳] بپردازد؛ همانگونه که قرآن می­فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً [۲۴]
اى کسانى که ایمان آورده‏اید اگر از خدا بترسید، خداوند قوه تشخیص حق از باطل روزیتان مى‏کند.
انسان بصیر می­تواند در وقایع خارجی حق را که به مثابه آب صاف و پربرکت است از باطل که در حکم کف سطح آب است،[۲۵]جدا کند. باطل همچون کف _ که روی آب را می­پوشاند_ ­ بدون آنکه اصالت داشته باشد، نمود بیشتری دارد پس مایه فریب می­گردد و بر موج حق سوار می­شود و خود را به پیش می­برد؛ چنانکه عمر سعد برای تحریک مردم به قتل امام حسین(ع) می­گفت : یَا خَیْلَ اللَّهِ ارْکَبِی وَ بِالْجَنَّهِ أَبْشِرِی[۲۶] یعنی ای سواران الهی سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد. چنین است که حقّ با باطل آمیخته می­شود و باعث اشتباه و گمراهی می­گردد و آنگاه بصیرتی که انسان مؤمن در اثر تفکر و تدبر در خود ایجاد کرده است، چراغ راه او خواهد بود.
البته گاه غبارآلودگی فتنه چنان بالا می­گیرد که حتی مردم حقّجو هم اگر محور و معیار تشخیص نداشته باشند، منحرف می­گردند. در عرصه­ای که گمراه کنندگان، باطل را در لباس حقیقت و به صورت ناخالص و ممزوج با حق عرضه می­کنند گاه حق برای طرفداران حق هم مشتبه می­گردد،[۲۷] و در­این­صورت تنها راه رهایی از انحراف، پناه بردن به دامن صاحبان بصیرت ناب است.[۲۸]
۳.  صاحبان بصیرت ناب
در میانِ اهل بصیرت، کسانی حضور دارند که در قرآن از آنها تعبیر به اهل اعراف شده است.[۲۹] اینها کسانی­اند که در امر دین و شناخت نسبت به خداوند و صفات و اسماء الهی و آگاهی نسبت به احوال دنیا و آخرت به آگاهی و بصیرت کامل رسیده­اند.[۳۰] بزرگوارانی که بر اقامه نافله­ها[۳۱] مواظبت می­کنند و آن را وسیله تقرّب به پروردگار عالم قرار می­دهند تا در اثر انجام کارهایی که خدا دوست دارد خود آن اشخاص هم محبوب خدا قرار گیرند پس به درجه­ای می­رسند که خداوند متعال درباره آنها می­فرماید:
کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ.[۳۲]
من شنوایی او می­شوم که با آن می­شنود و بینایی او می­شوم[۳۳] که با آن می­بیند و زبان او می­شوم که با آن حرف می­زندو دست او می­شوم که با آن قدرتمندانه آنچه را که می­خواهد به دست می­آورد. اگر او مرا بخواند او را اجابت می­کنم و اگر چیزی بخواهد به او می­دهم.
اینها که چشم، گوش، دست و زبانشان خدایی شده است، در ایمان به کمال رسیده­اند و صاحبان بصیرت ناب دینی هستند. این افراد همان کسانی هستند که در قرآن از آنها تعبیر به «متوسّمین» شده است[۳۴] به این بیان که خداوند متعال برایشان علامت­ها و نشانه­هایی بر سر راه قرار داده است تا با استفاده از این علائم هم خود راه را بیابند و هم به هدایت دیگران بپردازند.[۳۵] این بزرگان راهنمای ما در تشخیص حق از باطل هستند که هیچ­گاه زمین از وجودشان خالی نخواهد بود؛ ابوبصیر از یکی از دو امام (امام محمد­باقر یا امام جعفر­صادق(ع)) نقل می­کند که فرمود:
إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَدَعِ الْأَرْضَ بِغَیْرِ عَالِمٍ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یُعْرَفِ الْحقّ مِنَ الْبَاطِل[۳۶]
خداوند زمین را یله و بدون عالم رها نمی کند وگرنه حقّ و باطل شناخته نمی شد.
اینها اولیاء الهی هستند[۳۷] که در حدیث قدسی آمده است:  اگر کسی برای خوار کردن آنها گامی بردارد گویا خود را برای جنگ با من تجهیز کرده است.[۳۸] وظیفه کسانی که در وادی کسب بصیرت گام نهاده­اند ولی هنوز به سرچشمه زلال بصیرت ناب نرسیده­اند، این است که با فهم درست، صاحبان بصیرت ناب را بشناسند و از آنها تبعیت کنند و جرعه نوش جام صاحبان بصیرت باشند.[۳۹]
در حکومت اسلامی، ولی­خدا قطب و محور است که علم و فضیلت از دامن کوهسار وجودش جاری می­شود،[۴۰] باید توجه قطب­نمای دل مؤمن به سوی انگشت اشاره ولی خدا باشد؛ چرا که ولی­خدا با نور خدا به مسائل نگاه می­کند که رسول گرامی اسلام(ص) فرمود:  اتَّقُوا فِرَاسَهَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ تقوا پیشه کنید نسبت به زیرکی و تیزبینی انسان مؤمن که او با نور خدا نگاه می­کند (و حقیقت امور را درک می­نماید).[۴۱]
امام علی(ع) در سخنی، مردم را به سه دسته تقسیم کرده، می­فرماید:
النَّاسُ ثَلَاثَهٌ عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاهٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ[۴۲]
در تفسیر کلام ایشان می­توان گفت: اگرچه جامعه ایده­آل­اسلامی، جامعه­ای است که همه اعضای آن خواص و صاحب قدرت تجزیه و تحلیل مسائل باشند و از عوام­زدگی و ظاهربینی بپرهیزند ولی به فرموده آن حضرت(ع)، سرچشمه زلال بصیرت در دست عالمان ربانی است که دیگران برای شناخت راه هدایت و نجات، باید در مقابل آنها زانوی ادب بر زمین بزنند. این علماء که مصداق اتمّ آنها ائمه(ع) هستند، نقطه اتکای جامعه اسلامی هستند و خواص و عوام جامعه باید منتظر پیام آنها بوده، درپی آنها روان ­گردند. اما دسته سوم که حتی بصیرت اطاعت از علمای ربانی را هم ندارند، جاهل و موج­نگرند به گونه­ای که امام(ع) آنها را به موجوداتی تشبیه می­کند که درپی هر آوازی به راه می­افتند و هر بادی آنها را به سویی می­برد. اینها از نور خورشید علم بهره نمی­گیرند و به ستون استواری تکیه ندارند.
در روایت است که خداوند برای همه مردم چهار چشم آفرید دو تا در سر و دو تا در دل. آنگاه برای شیعیان دو چشم دل را هم گشود تا صاحب بصیرت گردند و برای غیر(به دلیل کفرشان)، چشم دلشان را بست تا حقّ را نبینند.[۴۳]
اینگونه اشخاص که خداوند در اثر عصیانشان، فرصت معرفت را از آنها سلب کرده است، افرادی سرگردانند که گاه در مقابل افراد بصیر بلکه در مقابل ولی خدا می­ایستند و _ چنانکه در قیام عاشورا نمود گسترده آن را شاهد هستیم _ مشکلات بسیاری را به وجود می­آورند. آنگاه صاحبان بصیرت در مقابل این افراد جاهل، جلوه­های صبوری را به نمایش می­گذارند.
صاحبان بصیرت ناب در صبوری هم زبانزد خواهند بود؛ چنانکه حضرت زینب(س) پس از مصائب کربلا و در حال اسارت در مقابل ابن زیاد فاجر، محکم و استوار ایستاد و فرمود: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً[۴۴] من (در کربلا) جز زیبایی ندیدم. بی­شک اگر بخواهیم همگام با زینب(س)، تصویرهای زیبای کربلا را ورق بزنیم، زیباترین تصاویر، مربوط به صبوری­هایی است که در پرتو بصیرت به وقوع پیوست. روشن است که بصیرت با صبر رابطه­ای تنگاتنگ دارد. چگونه ممکن است کسی قدرت تشخیص حق را نداشته باشد و بتواند صبوری پیشه کند؟[۴۵] ژرف­نگری و صبوری دو بازوی پرچمداران حقیقت­اند. از­این­رو امیرالمؤمنین علی(ع) سفارش فرمود: (در جنگ­های داخلی که بین گروه­های مسلمین اتفاق می­افتد) لوای جنگ تنها بر دوش کسانی قرار می­­گیرد که بینا به امور و شکیبا باشند.[۴۶]
۴.    اهل بصیرت در کربلا
یکی از حوادث تاریخ اسلام قیام عاشوراست که نمی­توان از نقش بصیرت دینی در خلق این نهضت غافل بود. بر اساس شاخصه بصیرت، امام حسین(ع) صاحب بصیرت ناب، اصحاب و بنی­هاشم که از نقطه آغاز تا پایان راه با امام خویش همراه بودند و ذره­ای در اراده آنها خلل ایجاد نشد و آنها که اگرچه دیر ولی به هر حال راه صحیح را یافتند، اهل بصیرت در کربلا هستند. نکته­ای که در قیام عاشورا می­درخشد، انتخاب آگاهانه شهدای کربلاست که ناشی از بصیرت و دینداری است. آنها می­دانستند که برای چه آمده­اند و می­فهمیدند که به کجا می­روند و لذا برای رسیدن به مقام شهادت از یکدیگر سبقت می­گرفتند.[۴۷] این نوشتار سعی در تبیین نقش بصیرت آنها در قیام عاشورا دارد.
۱-۴.       امام­حسین(ع) صاحب بصیرت ناب
تأملی در سخنان نورانی امام­حسین(ع) در طول نهضت عاشورا حکایت از حضور آن حضرت در اوج قله بصیرت دارد چرا که آن حضرت درد کم­رنگ شدن دینداری در جامعه را حس کرده و برای امر­به­معروف و نهی­از­منکر و زنده کردن سیره رسول اعظم(ص) قیام کرده است.[۴۸]آن حضرت(ع) فرمود:
أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُنْتَهَى عَنْهُ[۴۹]
آیانمی­بینید که به حق عمل نمی­شود و از باطل نهی نمی­گردد.
بررسی عمیق عوامل  کم­رنگ شدن دینداری در آن جامعه، یکی از مهمترین درس­های نهضت عاشوراست. امام­حسین(ع) با جامعه­ای روبرو است که در آن دین لقلقه زبان­ها و بازیچه دنیازدگی سیاست­بازان شده[۵۰] و تردید و تحیر نسبت به مبانی دینی عمومیت یافته و استحمار، عابدان ظاهربین را آنگونه مسخ کرده بود که همواره در یک­جا می­چرخیدند و گامی به پیش نمی­رفتند.[۵۱] در زمانی که زمام دین و حکومت به دست کسى رسید که حتّى ظواهر اسلام را هم رعایت نمى‌کرد و شُرب­خَمر و فسادهاى جنسى را به صورت علنی انجام مى‌داد.[۵۲] حاکمی که فسادش مثل چشمه‌اى که از آن آبِ گندیده تراوش کرده، همه‌ دامنه را پر مى‌کند، همه‌ جامعه‌ى اسلامى را پر می­کرد و با وجود چنین بلیه­ای به زودی بر اسلام مهر ختم زده می­شد.[۵۳] امام­حسین(ع) در چنین شرایطی تصمیم گرفت تا در مقابل جاهلیت نو[۵۴] و حزب نفاق بایستد. آن حضرت(ع) در تبیین هدف خویش از این قیام چنین می­فرماید:
أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع‏).[۵۵]
من برای سرکشی و عداوت و تبهکاری و ستمگری از مدینه خارج نشدم بلکه جز این نیست که برای اصلاح در امت جدم به پا خاستم اکنون من می­خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و بر روش جدم (رسول الله(ص)) و پدرم علی­بن­ابیطالب(ع) راه بروم.
امام حسین(ع) با بصیرت کامل خویش به مسلمانان همه اعصار نشان داد که هرگاه دستى یا حادثه‌اى، قطار جامعه اسلامی را از خط سیر کمال خارج کرد، تکلیف چیست. اگر جامعه‌ اسلامى منحرف شد و این انحراف به جایى رسید که ترس انحرافِ کلّ اسلام و معارف اسلام بود، تکلیف چیست. آنگاه که حکومت و علما و گویندگان دین فاسد مى‌شوند و قرآن و حقایق را تحریف کرده، خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر مى‌کنند، تکلیف آن است که جامعه‌ اسلامى به خطّ صحیحش بازگردانده شود. امام­حسین(ع) قیام کرد تا آن واجب بزرگ یعنی تجدید بناى نظام اسلامى و ایستادگی در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه‌ اسلامى را انجام دهد. در آن برهه از زمان این امر، تنها از طریق قیام که خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منکر است، امکان­پذیر بود.[۵۶]
در فرازی از زیارت اربعین امام­حسین(ع) می­خوانیم:
بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَهِ.[۵۷]
(این بنده تو) خونش را نثار تو کرد تا مردم را از جهالت نجات دهد و از سرگردانی گمراهی برهاند.
این عبارت از زیارت اربعین اباعبدالله(ع) بیانگر فلسفه فداکاری امام حسین(ع) است. آن­حضرت(ع) آگاهانه و برای انجام تکلیف، راه قیام را برگزید و خطرها و مصیبت­ها را به جان خرید تا جامعه اسلامی یک­بار دیگر ـ بعد از پیامبراکرم(ص) ـ مهندسی فرهنگی گردد و دُمَل­های چرکین فساد به تیغ جراحی برداشته شود.
آگاهی بصیرانه امام حسین(ع) از مسیر و هدف، در نحوه برخورد آن امام(ع) با سختی­ها به تصویر کشیده می­شود؛ از جمله آنکه در برخی روایات آمده است که هر چه حسین­بن­علی(ع) به ظهرِ­عاشورا نزدیک­تر می­شد چهره­اش افروخته­­تر و درخشنده­تر می­شد و آرامش آن نفس مطمئنه، نمود بیشتری می­یافت.[۵۸]
۲-۴.    « ماه هاشمی» در رکاب شمس بصیرت[۵۹]
در روایاتی که در جوامع روایی[۶۰]  از ائمه علیهم‌السلام راجع به حضرت ابوالفضل­(ع) رسیده، بر خصلت بصیرت ایشان تأکید شده است. امام صادق(ع) فرمود:
کانَ عَمُّنَا العَبَاسُ­بنُ­عَلِیٍّ نَافِذَ البَصِیرَهِ صُلبَ الاِیمَانِ جَاهَدَ مَعَ أَبِی­عَبدِاللهِ وَ أَبلَی بلاءً حَسَناً وَ مَضَی شَهِیداً.[۶۱]
عموی ما عباس دارای بصیرتی نافذ و ایمانی محکم بود. او در رکاب برادر بزرگوارش اباعبدالله با دشمنان پیکار کرد و خویش را به بلای نیکویی افکند و به خوبی از عهده امتحان الهی برآمد تا شربت شهادت را نوشید.
همه‌ یاران امام حسین(ع)، صاحب بصیرت بودند؛ اما بصیرت حضرت ابوالفضل­(ع) بُرد بیشتری داشت. دیدگان نافذ او پرده­ها را می­شکافت و به اعماق حقایق راه می­یافت. او توانست با خلاصی خود از حجاب طبیعت مادی به عالی­ترین مقام بصیرت در دین راه یابد.[۶۲] دامنه بصیرت، چنان قابلیتی در قمر­بنی­هاشم ایجاد کرد که در کربلا پرچم چنین جنگی بر دوش او نهاده شد.[۶۳]
در فضیلت ابوالفضل(ع) همین بس که سیدالشهداء(ع) او را چنین خطاب می­فرماید: بِنَفْسِی أَنْتَ یَا أَخِی! برادر، جانم به فدایت![۶۴]
او اولین کسی است که در شب عاشورا بیعت خویش با مولایش حسین(ع) را تجدید کرد و عرضه داشت: هرگز تو را ترک نخواهیم کرد. آیا بعد از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد![۶۵] مسلّم است آنچه که انگیزه چنین گفتاری شد، صرف برادری نیست؛ چنانکه امام صادق(ع) در زیارت آن بزرگوار می­فرماید:
أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَهِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ (ص) الْمُرْسَلِ[۶۶]
شهادت می­دهم که نسبت به جانشین رسول­اکرم(ص) در مقام تسلیم بودی، حضرتش را تصدیق نمودی و در شأن وی وفا و خیرخواهی کردی.
این فراز از زیارت و تعبیر «برای جانشین پیامبراکرم(ص) چنان کردی» نشان می­دهد که آن حضرت(ع) به علت آنکه برادرش امام واجب­الطاعه بود، در راهش جانبازی نموده است و این صفتی است که جز صاحبان بصیرت به آن آراسته نیستند.
نمونه دیگری از بصیرت نافذ حضرت عباس(ع) رد امان­نامه­ شمر بود. هنگامی­که شمر برای جدا ساختن ابوالفضل(ع) و برادرانش از حضرت سیّدالشهداء(ع) فریاد زد: خواهرزادگان من[۶۷] عبدالله، جعفر، عباس کجایید؟ قمر­بنی­هاشم(ع) و برادرانش ساکت و با کمال ادب چشم به اشاره یار داشتند تا چه حکم فرماید؛ تا آنکه اباعبدالله(ع) فرمود: جوابش را بدهید اگرچه فاسق است. آنگاه بعد از اجازه امام(ع) از خیمه بیرون آمدند و هنگامی­که شمر آنها را به گرفتن امان­نامه بشارت داد، عباس(ع) بر شمر نهیب زد و فرمود:
خدا تو و امانت را لعنت کند! آیا ما را امان می­دهی و فرزند رسول­خدا را امانی نباشد؟[۶۸] آیا به ما فرمان می­دهی که برادرمان و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در اطاعت ملعونین و ملعون­زاده­ها قرار بگیریم؟[۶۹]
حضرت عباس(ع) در روز عاشورا پس از آنکه شاهد شهادت جوانان اهل­بیت(ع) بود، به برادران خود رو کرد و گفت: پسران مادرم! پیش بتازید، تا شما را ببینم که خالصانه، خدا و رسولش را یاری کرده­اید. بعد رو به برادرش عبدالله کرد و گفت: پیش برو تا تو را کشته ببینم و نزد خدایت به حساب آورم.[۷۰] ابوالفضل می­خواهد اجر شهادت برادر را درک کند و درد به خاک و خون کشیده شدن جگرگوشه­های خود را حس نماید.[۷۱]
اینک، قمر­بنی­هاشم که وجود او و شمشیرآخته­اش و پرچم در اهتزازش مایه آرامش دل خاندان ­حسین(ع) است، در مقابل خود، آل­الله را می­بیند که به خون غلطیده­اند و اهل حرم را که از عطش خویش خبر می­دهند و غربت و تنهایی حسین(ع) در میان موج دشمنان. سینه عباس(ع) تنگ شده، طاقت از دست داد و برای طلب اذن میدان به سوی برادر شتافت و لحظاتی بعد، عباس(ع) به امر برادرش حسین(ع) برای طلب آب روانه شد.[۷۲] ابوالفضل جوان[۷۳] در هوای گرم صحرای نینوا پس از جنگی خسته­کننده با انبوه سپاه دشمن، وارد شریعه فرات شد و سردی آب را با دستانش حسّ کرد. داغی خورشید، زره آهنین، خستگی و گرمای نبرد، لبهای تشنه و اینک، آب خنک. منطقی آن است تا از این آب بنوشد یا لااقل خُنُکای آن را با صورت خویش آشنا کند تا جان دوباره برای نبرد بیابد؛ اما دل نورانی­اش، عطش امام حسین(ع) و لب­های خشکیده کودکان حرم را به یاد آورد و آب ننوشید. مشک را پر از آب کرد و روانه شد[۷۴] که قوت عباس برای رفتن حاصل از بینش اوست.[۷۵] باور هوشمندانه قمر­بنی­هاشم است که آرامش را بر جان او چیره کرده است؛[۷۶] پس آنگاه با اطمینان رجزی خواند که نشان از وفا و ایثارگری ناشی از بصیرت او دارد؛ پیغامی برای همه عالم که عباس(ع) این چنین از خورشید تابان امامت، نورانیّت گرفته است[۷۷] :
ای نفس(ابوالفضل)! بعد از حسین خوار باشی. نمی­خواهم که بعد از حسین زنده بمانی
این حسین است که دل از حیات شسته (و با لب تشنه ایستاده) و تو آب سرد بیاشامی
به خدا قسم این شیوه دین من نیست.[۷۸]
وجود چنین بینشی در عباس(ع) است که تحمل درد فراقش را برای سیدالشهداء(ع) سخت می­کند و پشت برادر در فراق برادر بصیری چون عباس(ع) می­شکند.[۷۹]
۳-۴.  بصیرت در خاندان بنی­هاشم(ع)
در واقعه عاشورا همه اهل­بیت(ع) ویژگی­های اهل بصیرت را به تصویر کشیده­اند، اما به جهت اختصار، به برخی از این بزرگواران و روش ایشان اشاره می­شود:
الف_ حقّ محوری: حضرت علی­اکبر(ع) نه فقط در رکاب پدر بلکه بر مدار حقیقت نورانی امام می­گردد. بعد از آنکه اباعبدالله(ع) در عالم رؤیا از شهادت خویش مطلع شد، آیه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ[۸۰] را خواند. علی­اکبر(ع) سبب استرجاع را پرسید و حضرت(ع) رؤیای خویش را نقل فرمود. عکس­العمل علی­اکبر(ع) درس­آموز است. وی پرسید:
_ آیا ما برحق نیستیم؟
_ چرا، سوگند به خدا که بازگشت بندگان به سوی اوست، ما برحقّیم.
_ پس ما باکی نداریم که در راه حق جان بسپاریم.
ب_ شهادت­طلبی: قاسم فرزند امام حسن(ع) در شب عاشورا شهادت را از عسل شیرین­تر می­داند.[۸۱] نوجوانی چون تکه­ای از ماه،[۸۲] که برای کسب اذن میدان بر دست و بازوی عموی خویش بوسه می­زند.[۸۳] خداوند، قلب او را به سبب ایمان چنان نورانی کرد که آرزویی جز شهادت ندارد.[۸۴]
ج_ مقام رضا: عارفان بلا را نشانه لطف الهی و سبب پاکی روح می­دانند.[۸۵] این اعتقاد که خداوند هرگاه بنده­ای را دوست داشته باشد او را غرق در بلا می­کند[۸۶] نشانه وصول به مقام رضاست. عملکرد زینب(س) در واقعه عاشورا و حوادث بعد از آن، نشانه تسلیم و رضای وی در برابر اراده الهی و برخاسته از بصیرت اوست. حضرت زینب(س) آخرین سفارش برادرش سیدالشهداء(ع) را به جان می­گیرد که فرمود:
اِستَعِدُّوا لِلبَلاَءِ وَ اعلَمُوا أَنَّ اللهَ … یُعَوِّضُکُم عَن هَذِهِ البَلِیَّهِ أَنوَاعَ النِّعَمِ وَ الکَرَامَهِ فَلاَتَشکُوا[۸۷]
خود را برای بلا آماده کنید و بدانید که خدا … در عوض به شما انواع نعمت­ها و کرامت­ها را ارزانی می­کند پس شکوه نکنید.
زینب(س) هنگامیکه کنار بدن مطهر برادر خویش _سیدالشهداء(ع)_ قرار گرفت، دست­های خود را زیر بدن بی­سر برادر انداخت و به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: إِلَهِی! تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقُرْبَانَ[۸۸]
۴-۴.   بصیرت اصحاب امام حسین(ع)
حضرت اباعبدالله(ع) در شب عاشورا در وصف یارانش فرمود:
فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی[۸۹]
من یارانی وفادارتر و بهتر از یاران خودم نمی­شناسم.
با این وجود، امام(ع) می­خواهد یارانش آگاهانه راه را برگزینند؛ از­این­رو به آنها می­فرماید که بیعتم را از گردن شما برداشتم. آنها همه با درایت بهترین انتخاب را کردند و آمادگی خود را برای جانفشانی اعلام کردند.[۹۰] این باور هوشیارانه عاشوراییان است که آنها را با داشتن اطلاع از شهادت، به مقتل خویش می­کشاند. یارانی که همانند سلطان عشق _ حسین(ع) _ مرگ را چون گردنبندی بر گردن دانسته، انتظارش را می­کشند.[۹۱] آنها اهل شوخی نبوده­اند؛ اما در شب عاشورا مزاح می­کنند، غسل شهادت کرده و آخرین رازونیاز با خداوند را به همراه مراد خویش انجام می­دهند.[۹۲] یارانی که خود را وقف خدا کردند و با سختى‏هایى که در راه خدا به آنها رسید هرگز بیمناک و زبون نشدند و سر در برابردشمن فرود نیاوردند و صبر و ثبات پیش گرفتند که خدا صابران را دوست مى‏دارد.[۹۳]
نتیجه گیری:
بصیرت از نظر دین، چشمی است در درون جان آدمی که انسان به کمک آن، امور الهی را درک می­کند و تا حدی اوج می­گیرد که امور عادی زندگی را الهی می­بیند.
بشر، همیشه دستخوش فتنه و شیطنت شیطانهایی است که برای تأمین هدف­ها و مطامع خود با تبلیغات همه­گیر و متراکم، توده­های مردم را در تاریکی قتلگاه جهالت قربانی می­کنند. در این هنگام تنها راه نجات از فتنه نفاق، بصیرت و روشنگری  است.
در واقعه عاشورا حسین(ع) جان خود را قربانی کرد تا بندگان خدا را از ضلالت و جهالت نجات دهد. [۹۴]
در داستان عاشورا و فضای کربلا، سه دسته افراد حضور دارند:
۱.      آنهایی که مثل حضرت عباس(ع) از ابتدا تا انتها با ولیّ خدا همراه بودند و از چشمه سار زلال بصیرت بهره بردند.
۲.      آنها که در میانه راه با چشمه معرفت آشنا شدند و به حبیب خدا پیوستند مثل زهیر­بن­قین، وهب نصرانی و حربن­یزید­ ریاحی که نحوه تقربشان و انتخاب درست و به موقع ایشان، در نوشتاری مستقل قابل بررسی است.
۳.                  آنها که از این فرصت تاریخی بهره نبردند و با وجود روشنگری سیدالشهداء(ع) و با وجود یقین به حقانیت راه، بصیرت لازم برای از دست ندادن این فرصت طلایی را نداشتند مثل طِرِمّاح­بن­حَکَم که به عنوان بحثی جداگانه قابل طرح است.


[۱] وهب جوانی نصرانی است که او و مادرش به دست امام حسین(ع) مسلمان شدند و با حضرت در کربلا حضور داشتند. پس از شهادت وهب مادرش شمشیر او را برداشت و قصد نبرد کرد. امام(ع) فرمود: ام وهب برگرد که خداوند تکلیف جهاد را از زنها ساقط کرد. (علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه­الوفاء، ۱۴۰۴ق، ۴۴/۳۲۰-۳۲۱؛ شیخ صدوق، الأمالی، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش،۱۶۱-۱۶۲).
[۲] جوهری، صحاح اللغه.
[۳] فراهیدی، العین،قم، دارالهجره، ۱۴۱۰ق، ۷/۱۱۸.
[۴] ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دارصادر، بی­تا، ۴/۶۵، ماده بصر.
[۵]  یوسف:۱۰۸و قیامت:۱۴ واژه بصیرت؛  آل عمران:۱۳و نور:۴۴ و ص:۴۵ و حشر:۲ واژه صاحبان بصیرت.
[۶] قرشی، قاموس قرآن، ماده (بصر)؛ راغب اصفهانی، المفردات، بیروت، دارالمعرفه، بی­تا، ۴۹؛ علامه طباطبایی(ره)، المیزان، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۷ق، ۲۰/۱۰۷.
[۷] قاموس قرآن، ۱/۱۹۵.
[۸] احمد نگری، دستورالعلماء، بیروت، مؤسسه الأعلمی، ۱۳۹۵ق، ۱/۲۵۱؛ شاهد بر ارتباط معنای لغوی و قرآنی آن است که برخی لغویین بصیرت را به معنای عقیده قلبی گرفته­اند.(برای نمونه: لسان العرب،۴/۶۵).
[۹] مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات ۱۲۷۹-۱۲۸۰.
[۱۰] ر.ک. به:  تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، تهران، خیام، ۱۹۶۷م، ۱/۱۲۳، البصیره؛ سجادی، مصطلحات عرفا، تهران، ۱۳۳۹ش، ۸۸-۸۹.
[۱۱] گرچه هر انسانی می­تواند از راه­های عقل، تجربه دینی و شهود عرفانی نیز بصیرت پیدا کند ولی هیچ­گاه عقلانیت اعتدالی ، در کسب بصیرت از انبیاء و اولیاء الهی بی­نیاز نیست. (خسروپناه، کلام جدید، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۹ش، ۳۰۳).
[۱۲] نهج البلاغه، قم، دارالهجره، ۴۹۷، خطبه ۱۴۷؛ در نقل دیگری از خصال صدوق به جای عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ عبارت عَلَى حَقَائِقِ الْأُمُورِ آمده (شیخ­صدوق، الخصال، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ق،۱/۱۸۷) که جمع بین این دو روایت، در تبیین مفهوم بصیرت کمک می­کند.
[۱۳] اشاره به سخن امام صادق(ع) که فرمود: علم نوری است که خدا در قلب کسی می­اندازد که قصد هدایت او را دارد. در ادامه روایت، امام(ع) راه رسیدن به این علم را نشان می­دهد که منحصر در عبودیت است و در مرحله بعدی آن حضرت(ع) سه راه رسیدن به حقیقت عبودیت را بیان می­فرماید. ( ر.ک. به: بحارالانوار،۱/۲۲۴-۲۲۷؛ طبرسی، مشکاه الانوار، نجف، حیدریه، ۱۳۸۵ق، ۳۲۵-۳۲۸).
[۱۴] مثنوی معنوی ، بیت ۲۹۰۸و۲۹۰۹.
[۱۵] حدید:۲۸؛ مضمون آیه این است با تقوای الهی است که خداوند برای مؤمن نوری قرار می­دهد تا با آن حرکت کند و گام بردارد.
[۱۶]امام علی(ع) فرمود: ازْهَدْ فِی الدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ اللَّهُ عَوْرَاتِهَا زاهد در دنیا باش تا خداوند تو را به زشتی­ها بینا کند. (نهج­البلاغه، ۵۴۵، حکمت ۳۹۱؛ تمیمی آمدی، غررالحکم، قم، دفتر تبلیغات، ۱۳۶۶ش، ۲۷۶، حکمت ۶۰۸۵).
[۱۷]امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: الْمُؤْمِنُونَ هُمُ الَّذِینَ عَرَفُوا مَا أَمَامَهُم انسان­های مؤمن کسانی هستند که آنچه پیش رو دارند را بشناسند. (بحارالانوار، ۷۵/۲۵، ح ۹۰).
[۱۸] حضرت علی(ع) فرمود: رَأسُ الإِستِبصارِ الفِکرَهُ اولین قدم در راه رسیدن به بصیرت، تفکر است. (غررالحکم، ۵۷،ح۵۷۸).
[۱۹] امام علی(ع) فرمود:  فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَهَ فِی الْمَهَاوِی انسان بصیر کسی است که بشنود و سپس بیاندیشد. نگاه کند و ببیند. از عبرت­ها بهره گیرد؛ آنگاه راه­های روشنی را بپیماید و بدین ترتیب است که از افتادن در پرتگاه­ها دوری کند. (نهج­البلاغه، ۲۱۳، خطبه ۱۵۳).
[۲۰] برگرفته از فرازی ازسخنان مقام معظم رهبری در دیدار با مردم چالوس، ۱۵/۷/۸۸.
[۲۱] اشاره به روایت امیرالمؤمنین علی(ع) که فرمود: کُنْ فِی الْفِتْنَهِ کَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ در فتنه همانند بچه شتر باش که نه کوهانی دارد که سواری بدهد و نه شیری دارد که دوشیده شود. (نهج البلاغه، ۴۶۹، حکمت ۱) منظور آن است جوری عمل کن که نه بار جرم دیگران را بر دوش بکشی و نه خود مجرم باشی وحتی اگر سکوت تو باعث سوء­استفاده دشمنان می­شود از آن پرهیز کن. (برگرفته از سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای مجلس خبرگان، ۲/۷/۸۸).
[۲۲] حقّ نقیض باطل و دراصل به معنای وجوب وثبوت است و بقیه معانی آن از: مطابقت با واقع، عدل، صدق و … با عنایت خاصّ به همین معناست.(لسان العرب، ۱۰/۴۹، واژه حقّ؛ العین، ۳/۶، واژه حقّق) این واژه در عرف کاربردهای مختلف دارد از جمله : راه حقّ، حکومت حقّ، اهل حقّ، امام حقّ و … . مراد از راه حقّ راهی است که فاعل را به مطلوب حقیقی و کمال نهایی و قرب الهی برساند(نمل:۷۹)، حکومت حقّ حکومت بر اساس مقررات عادلانه و منطبق با قوانبن الهی است(نور:۵۵)، اهل حقّ آنهایی هستند که حقّ را میفهمند و بدان معتقدند(قصص:۵۲-۵۳) و مراد از امام حقّ رهبری است که انسانها را به سوی کمال مطلوب انسان هدایت می کند (توبه:۳۳).
[۲۳] باطل به معنای امری است که با تحقیق، بی ثباتی اش معلوم شود مثل شرک(اعراف:۱۷۳)، دنیا پرستی(هود:۱۵-۱۶)، حرام خواری(بقره:۱۸۸) و … .
[۲۴] انفال:۲۹.
[۲۵] تشبیه حق به آب صاف و باطل به کف روی آب در آیه قرآن آمده است. )رعد:۱۷).
[۲۶]  شیخ مفید، ارشاد، ۲/۸۹؛ بحارالانوار، ۴۴/۳۹۱.
[۲۷] امام علی(ع) فرمود: وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَیَجِیئَانِ مَعاً فَهُنَالِکَ اسْتَحْوَذَ الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِه اما شیطان قسمتی از حق را با قسمتی از باطل می­گیرد و با هم در می­آمیزد تا درهم عرضه شود و به این ترتیب شیطان بر دوستانش مسلط گردد. (نهج­البلاغه، ۸۸، خطبه ۵۰).
[۲۸] َ امام رضا(ع) در حدیث سلسله الذهب فرمود: یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَلَایَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی خداوند عزّوجلّ فرمود: ولایت علی­بن­ابیطالب(ع) دژ من هست پس هرکس در این دژ وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود. (بحارالانوار، ۳۹/۲۴۶).
[۲۹] اعراف:۴۶ و ۴۸؛ علامه طباطبایی پس از بحث گسترده می­فرماید: اعراف یکى از مقامات عالى انسانیت است که خداوند آن را به حجابى که حائل بین بهشت و دوزخ است مثال زده و معلوم است که هر حائلى در عین اینکه مرتبط به دو طرف خود هست، طبعا از حکم دو طرف خود خارج است و از این رو فرمود: این حجاب داراى اعراف و بلندى‏هایى است و بر آن اعراف رجالى هستند که مشرف بر جمیع اهل محشر از اولین و آخرینند و هر کسى را در مقام مخصوص خودش مشاهده مى‏کنند. (المیزان، ۸/۱۳۲).
[۳۰] احسائی، شرح العرشیه، کرمان، سعادت، ۱۳۶۱ش، ۳/۲۲۰.
[۳۱] مراد از نافله در اینجا نماز، دعا و هر فعل یا گفتاری است که خداوند دوست دارد انجام شود.(همان،۳/۲۲۰).
[۳۲] کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ۲/۳۵۲؛ وسائل­الشیعه، ۴/۷۲؛ بحارالانوار، ۶۷/۲۲؛ نزدیک به همین مضمون است: شعیری، جامع الاخبار، قم، انتشارات رضی، ۱۳۶۳ش، ۸۱.
[۳۳] در ترجمه این فراز از روایت دقت شود که مراد از سمع و بصر آنگاه که به خدا نسبت داده می­شود، گوش و چشم نیست؛ از­این­رو نفرمود: کُنتُ اُذُنَهُ  … وَ عَینَهُ. (ر.ک. به: ابن­عربی، فصوص الحکم، تهران، انتشارات الزهرا، ۱۳۶۶ش، ۵۵؛ حسن زاده آملی، تعلیقه بر شرح منظومه، قم، باقری، ۵/۵۱) برای توضیح مفهوم صفات سمیع و بصیرمراجعه کنید به: الکافی، ۱/۱۰۷-۱۰۹و۱/۱۱۷؛ توحید صدوق، ۱۸۸.
[۳۴] إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِین‏ و در این عذاب، هوشمندان را عبرت و بصیرت بسیار است‏. (حجر:۷۵).
[۳۵] وَ إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً یَعْرِفُونَ النَّاسَ بِالتَّوَسُّم همانا خدا بندگانی دارد که با نشانه هاف راه را به مردم نشان می­دهند. (بحارالانوار، ۲۴/۱۲۳).
[۳۶] الکافی، ۱/۱۷۸.
[۳۷] مصداق اتمّ صاحبان بصیرت ناب و متوسمین، ائمه(ع) هستند. (الکافی، ۱/۲۱۸).
[۳۸] الکافی، ۲/۳۵۲.
[۳۹] برگرفته از این فراز دعای ندبه:  وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ ص بِکَأْسِهِ وَ بِیَدِهِ رَیّاً رَوِیّاً هَنِیئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَه (خداوندا!) ما را از حوض کوثر جدش پیامبر(ص) با جام و دست او سیراب کن چنانکه همه سیراب شویم با گوارایی و خوشی که از آن به بعد تشنگی به ما روی نیاورد.
[۴۰] (امام علی(ع)فرمود: أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ  من در گردش حکومت اسلامی همچون محور سنگ­های آسیایم (که بدون آن آسیا نمی­چرخد) و سیل­ها (و چشمه­های علم و فضیلت) از دامن کوهسار وجودم جاری است. (نهج­البلاغه، ۴۸، خطبه ۳).
[۴۱] الکافی، ۱/۲۱۸؛ وسائل­الشیعه، ۱۲/۳۸؛ بحارالانوار، ۲۴/۱۲۸.
[۴۲] نهج­البلاغه، ۴۹۶، خطبه۱۴۷.
[۴۳] ­الکافی، ۸/۲۱۵؛ بحارالانوار، ۶۵/۳۷؛ عیاشی، تفسیر عیاشی، تهران، علمیه، ۱۳۸۰ق، ۲/۲۴۴؛ در همین مضمون روایت دیگری هم وارد شده که دو چشم را به امر دنیا و دو چشم را به امر آخرت نسبت داده است. (ر.ک. به: بحارالانوار، ۵۸/۲۵۰؛ الخصال،۱/۲۴۰).
[۴۴] بحارالانوار، ۴۵/۱۱۶؛ سید بن طاوس، اللهوف، تهران، جهان، ۱۳۴۸ش، ۱۶۰.
[۴۵] خضرنبی(ع) در مقابل اصرار موسی(ع) به همراهی _ در حالیکه وی از پیامبران اولوالعزم است_ فرمود: وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً چگونه در مورد چیزهایى که از راز آن واقف نیستى شکیبایى مى‏کنى‏. (کهف:۶۸) مراد از «خُبراً» در این آیه علم به معنای قدرت تشخیص و تمییز است. (المیزان، ۱۳/۳۴۳).
[۴۶] وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ (نهج­البلاغه، ۲۴۸، خطبه ۱۷۳).
[۴۷] اللهوف، ۱۱۲.
[۴۸] بحارالانوار، ۴۴/۳۲۹.
[۴۹] همان، ۷۵/۱۱۶-۱۱۷؛ ابن­شهرآشوب، مناقب، قم، انتشارات علامه، ۱۳۷۹ق، ۶۸.
[۵۰] امام حسین(ع) فرمود: الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُم دین بر سر زبان­های آنها آویزان است که آن را بر محور زندگی خود می­چرخانند. (بحارالانوار، ۴۴/۳۸۳؛ حرانی، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق، ۲۴۵).
[۵۱] امام علی(ع): الْمُتَعَبِّدُ عَلَى غَیْرِ فِقْهٍ کَحِمَارِ الطَّاحُونَهِ یَدُورُ وَ لَا یَبْرَحُ عابدان بی­علم همچون خر آسیاب­اند که همواره در یک جای می­چرخند و قدمی به پیش نمی­نهند.(بحارالانوار، ۱/۲۰۸؛ غررالحکم، ۴۱، ح۹).
[۵۲] وقتی معاویه از زیاد می­خواهد که برای یزید بیعت بگیرد، زیاد چنین نوشت: مردم چه می­گویند هرگاه آنها را به بیعت کسی دعوت کنیم که با سگ­ها و میمون­ها بازی می­کند؛ جامه­های رنگین می­پوشد و پیوسته شراب می­نوشد و شب را با ساز و آواز می­گذراند. (تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصادر،۱۳۷۹ق، ۲/۲۲۰).
[۵۳] عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ وقتی امت به سرپرستی مثل یزید دچار بشود باید فاتحه اسلام را خواند. (اللهوف، ۲۴؛ مقرم، مقتل الحسین، بیروت، دارالکتاب الاسلامی، ۱۳۹۹ق، ۱۳۳).
[۵۴] جاهلیت نو در مقابل جاهلیت اولی(احزاب:۳۳) آورده شده است.
[۵۵] مقتل الحسین، ۱۳۹؛ بحارالانوار، ۴۴/۳۲۹-۳۳۰.
[۵۶] برگرفته از خطبه­های مقام معظم رهبری در نماز جمعه عاشورای ۱۴۱۶، ۱۹/۳/۱۳۷۴.
[۵۷] طوسی، التهذیب، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ۶/۱۱۳؛ بحارالانوار، ۹۸/۳۳۱؛ البته در برخی منابع با کمی تفاوت روایت شده است. (برای نمونه: ابن­قولویه­ قمی، کامل الزیارات، نجف، مرتضویه، ۱۳۵۶ق، ۲۹۸).
[۵۸] بحارالانوار، ۶/۱۵۴؛ شیخ صدوق، معانی­الاخبار، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۶۱ش، ۲۸۸.
[۵۹] او(عباس(ع)) که در شناخت مولای خویش صاحب بصیرت است همچون ماه در پی خورشید حرکت می­کند وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها سوگند به ماه وقتى که دنبال خورشید مى‏رود (شمس:۲).
[۶۰] برای نمونه ر.ک.به: التهذیب، ۶/۶۵-۶۶؛ کامل­الزیارات،۲۵۶-۲۵۷.
[۶۱] ابن عنبه، عمدهالطالب، نجف، حیدری، ۱۳۸۰ق، ۳۵۶.
[۶۲] ر.ک. به: مقرم، قمر­بنی­هاشم، نجف، حیدریه، ۱۳۶۹ق، ۴۰-۴۴.
[۶۳] بحارالانوار، ۴۵/۴۱؛ ابی­الفرج اصفهانی، مقاتل­الطالبین، بیروت، دارالمعرفه، بی­تا، ۸۵.
[۶۴] شیخ مفید،الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق، ۲/۹۰؛ طبری، تاریخ طبری، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۸۷۹م،۴/۳۱۵.
[۶۵] تاریخ طبری، ۴/۳۱۸؛ الارشاد، ۲/۹۱؛ اللهوف، ۹۱.
[۶۶] بحارالانوار، ۹۸/۲۷۷؛ کامل­الزیارات، ۲۵۶.
[۶۷] شمر از قبیله ام­البنین بود لذا با هم نسبت داشتند. (ر.ک. به: شهید مطهری(ره)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ۱۳۷۷ش، ۱۷/۹۸).
[۶۸] الارشاد، ۲/۸۹؛  تاریخ طبری، ۴/۳۱۵؛ بلاذری، انساب­الاشراف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ق، ۳/۳۹۱.
[۶۹] اللهوف، ۸۸-۸۹.
[۷۰] مقتل الحسین، ۲۶۶؛ الارشاد، ۲/۱۰۹؛ مقاتل­الطالبین، ۸۲.
[۷۱] ر.ک. به: مجموعه آتارشهید مطهری(ره)، ۱۷/۲۴۲.
[۷۲] ر.ک. به: بحارالانوار، ۴۵/۴۱.
[۷۳][۷۳] سن ایشان در هنگام شهادت ۳۴ سال بود. (عمده الطالب، ۳۵۶؛ قمر­بنی­هاشم، ۱۸).
[۷۴] بحارالانوار، ۴۵/۴۲؛ مقتل­الحسین، ۲۶۸.
[۷۵] در روایت از امیرالمؤمنین(ع) است که فرمود: از نشانه­های مؤمن قوت او در دین است. (غررالحکم، ۹۰، ح۱۵۵۲).
[۷۶] امام صادق(ع) فرمود: دیندار می­اندیشد و در نتیجه آرامش بر جان او چیره می­شود. (شیخ مفید، الأمالی، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق، ۵۲؛ محدث نوری، مستدرک­الوسائل، قم، مؤسسه آل­البیت، ۱۴۰۸ق، ۱۱/۱۷۵).
[۷۷] در روایت است که امام جوادالائمه(ع) فرمود: به خدا فسم نور امام در دل مؤمنین از نور خورشیدِ تابان در روز روشن­تر است. (کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ۱/۱۹۴).
[۷۸]  یَا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسَینِ هُونِی    وَ بَعدَهُ لاَ کُنتِ إِن تَکُونِی
هَذَا  الحُسَینُ  وَارِدُ   المَنُونِ       وَ  تَشرَبینَ  بَارِدَ  المَعِینِ
تَاللهِ مَاهَذَا فِعالُ دینِی
(مقتل الحسین، ۲۶۸؛ قمر­بنی­هاشم،۱۱۰؛ دربندی، اکسیر العبادات فی اسرارالشهادات (چاپ جدید از کتاب اسرارالشهاده)،بحرین، شرکهالمصطفی، ۱۴۱۵ق، ۵۰۸؛ البته در کتاب اسرارالشهادات اندکی تفاوت دیده می­شود: هیهاتَ مَاهَذَا فِعَالُ دِینِی   وَ لاَ فِعَالُ صَادِقِ الیَقینِ؛ ر.ک. به : مجموعه آثار شهید مطهری، ۱۷/۹۹-۱۰۰).
[۷۹] بحارالانوار، ۴۵/۴۲؛ محدث قمی، نفس­المهموم، بیروت، دارالمحجهالبیضاء، ۱۴۱۲ق، ۳۰۷.
[۸۰] بقره:۱۵۶.
[۸۱] نفس­المهموم، ۲۰۸
[۸۲] راوی می­گوید: نوجوانی وارد میدان شد که صورتش چون پاره­ای از ماه (نورانی و زیبا) بود. (الارشاد، ۲/۱۰۷؛ اللهوف،۱۱۵)
[۸۳] بحارالانوار، ۴۵/۳۴؛ نفس­المهموم، ۲۹۲
[۸۴]ثمره بصیرت، شهادت­طلبی و حرکت در راه خداست. در روایت است که جوانی از اهل یقین خدمت رسول اکرم(ص) آمد و از حال یقین خود و آنچه از احوال بهشتیان و جهنمیان می­دید، گزارش داد. پیامبر اکرم(ص) او را تأیید فرمود که هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ. سپس به او فرمود چه درخواستی داری؟ آن جوان تقاضا کرد که حضرتش برای او دعا کند تا به مقام شهادت برسد. روایت در ادامه دارد: چندی نگذشت که او در غزوه­ای به شهادت رسید.(الکافی، ۲/۵۳)
[۸۵] امام عارفین علی(ع) فرمود: هُوَ الَّذِی … تَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِیَائِهِ فِی شِدَّهِ نِقْمَتِهِ او خدایی است که … رحمتش نسبت به دوستانش در شدت بلا ظاهر می­شود. (نهج­البلاغه، ۱۲۳، خطبه ۹۰
[۸۶] إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً. (الکافی، ۲/۲۵۳)
[۸۷] موسوعه کلمات الامام الحسین، قم، معهد تحقیقات باقرالعلوم، ۱۳۷۳ش، ۴۹۱؛ مقتل­الحسین، ۲۷۶
[۸۸] مقتل­الحسین، ۳۰۷
[۸۹] بحارالانوار، ۴۴/۳۹۲؛ الارشاد، ۲/۹۱
[۹۰] ر.ک. به: نفس­المهموم، ۲۰۵.
[۹۱] امام حسین(ع) فرمود: مرگ برای فرزند آدم زینت قرار داده شده است چنانکه گردنبند برای دختر جوان. (بحارالانوار، ۴۴/۳۶۶؛ اللهوف، ۶۰-۶۱.
[۹۲] ر.ک. به: مجموعه آثار، ۲۳/۵۵۱-۵۵۲.
[۹۳] اشاره به آیه: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُواوَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ‏. (ال­عمران، ۱۴۶).
[۹۴] طوسی، التهذیب، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ۶/۱۱۳؛ بحارالانوار، ۹۸/۳۳۱؛ زیارت اربعین.

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب