به گزارش“صبح رابر“به نقل از آرمان کرمان؛ رضا همت آبادی یکی از جانباران و رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس است که در سال ۵۸ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به علت درگیری داخلی در منطقه کردستان به عنوان پاسدار ذخیره به منطقه مهاباد اعزام و در همان منطقه می مانند تا زمانی که جنگ تحمیلی توسط حزب بعث عراق شروع می شود، وی به کرمان احضار می شود و سپس از آنجا به همراه ۳۰ رزمنده به جبهه های جنوب اعزام می شوند.
پس از رسیدن به منطقه خوزستان و بعد از آموزش تقسیم بندی شده و به شوش و تپه سز منتقل می شود و برخی از رزمندگانی که با او بودند به آبادان و برخی به خرمشهر و برخی به دزفول می روند.
بعد از مدتی رضا متوجه می شود که تیپی از کرمان تحت فرماندهی حاج قاسم سلیمانی و تحت عنوان تیپ ثارالله تشکیل شده و در سوسنگر مستقر است و تمامی بچه های کرمان در آنجا هستند او نیز به آن تیپ می پیوندد.
بسیم چی حاج قاسم بود
رضا همت آبادی می گوید فقط در سه عملیات در طول ۸ سال حضور نداشته و مابقی عملیات ها به عنوان بسیم چی حاج قاسم حضور داشته است.
دو بار مجروح شدم
وی دو بار مجروح شدند و در این باره می گوید: دفعه اول در عملیات بدر در منطقه هور بسیم چی شهید زندی بودم با قایق داخل آب رفتیم که یک خمپاره زمانی زدند داخل آب کنار قایق اصابت کرد و ترکش آن به من خورد و مجروح شدم سپس به بیمارستان اهواز رفته و از آنجا به مشهد منتقل کردند و بعد از درمان به کرمان برگشتم حدود ۲۰ روز در کرمان بودم و پس از آن مجددا به منطقه عملیاتی اهواز برگشتم.
دفعه دوم در کربلای ۵ پشت دژ اصلی که عملیات شروع شد بچه ها جلو رفته بودند به دستور حاج قاسم من به همراه تعدادی از رزمندگان به قرارگاه در اهواز برگشتیم و منتظر دستور فرمانده ماندیم. ساعت ۱۰ شب مجددا ما را احضار کردند و ما نیز سریعا خودمان را به منطقه پشت دژ خدمت حاج قاسم رساندیم آنجا با آقای پیک در، و سردار مارانی بودیم ، البته ناگفته نماند که مارانی برای بازدید از منطقه آمده بود که اگر امن باشد بچه ها را به دستور فرمانده وارد خط نماید در همین حین بود که من با نشاندن یکی از تانکهای دشمن به وی گفتم این تانک در عملیات قبل سعی داشته که بچه ها را مورد حمله قرار دهد ، به بچه ها بسپارید که او را بزنند بعد از گفتن این حرف از او خداحافظی کردم و هنوز به کنار سنگر دژ نرسیده بودم که همان تانک سنگر ما را مورد هدف گلوله قرار داد بعد ازاصابت گلوله به داخل آب نزدیک سنگر ترکش آن به دست، چشم و صورت و کمرم اصابت کرد بعد از مدتی متوجه شدم که صورتم و تمام بدنم می سوزد وقتی خواستم دستم را بالا بیاورم تا ببینم چه شده دیدم که دستم بالا نمی آید متوجه شدم که دستم قطع شده است، بعد از مجروحیت مرا به اهواز و سپس به تهران برای ادامه مداوا منتقل کردند.
امداد غیبی
بی سیم چی بودم یکسری اطلاعات و رمزهایی را داشتم و می بایست آن را در اختیار دیگر دوستان قرار می دادم ، در همین حین که دغدغه داشتم یک خانم محجبه بالای سرم آمد و گفت اگر موردی هست و یا پیغامی دارید می توانید به من بگویید من پیغامتان را حتما می رسانم ، با آن حال زاری که داشتم شماره تماس عباس عرب نژاد را به او دادم و گفتم به او بگویید که من مجروح شده و در فلان بیمارستان اهواز هستم و هر چه زودتر خودش را به من برساند ، بعد از گفتن این حرفها دیگر چیزی متوجه نشده و بیهوش شدم.
پس از ساعت ها که به هوش آمدم پی گیر آن خانم شدم ، مشخصاتش را به هر که می دادم می گفتند ما اصلا دراین بیمارستان پرسنل زن نداریم و این در حالی بود که او ماموریتش همان تماس با عباس عرب نژاد بود انجام داده بود و برادر جواد روح اللهی سریع خود را به بالای سر من در بیمارستان رسانده بود. ولی با این همه برای من تعجب برانگیز بود که این خانم که بود و آن هنگام در این بیمارستان چه می کرد؟
با دیدن رزمنده ای که از ناحیه دو دست و دو پا جانباز شده بود روحیه گرفتم
وقتی متوجه شدم که از ناحیه دست راست جانباز شده ام خیلی حالم گرفته بود و با خود می گفتم دیگر نمی توانم کاری انجام دهم، چون تعداد مجروحین زیاد شده بود من و تعداد دیگری از مجروحین که حالمان بهتر شده بود به بیمارستانی در شهرستان یزد منتقل کردند، به علت کمبود جا، نمازخانه بیمارستان را آماده برای پذیرایی از مجروحین کرده بودند ، تعدادی روی زمین خواباندند ، تعدادی هم روی برانکارد بودند در همین حین بود که یک مجروحی را با ویلچر آوردند که بنده خدا دو دست خود را از ناحیه آرنج و دو پایش از ران از دست داده بود و علاوه بر آن از ناحیه چشم و فک و دهان نیز مجروح شده بود ، با این همه روحیه بسیار بالایی داشت، او را که دیدم کمی به خود امیدوار شدم و خدا را شکر کردم. بعد از چند روز بستری از بیمارستان مرخص شده و مجددا به جبهه برگشتم و در قرارگاه در خدمت حاجی ماندم تا زمانی که جنگ پایان یافت.
روحیه رزمندگان عالی بود
مردم امروزی و عامی فکر می کنند رزمندگان اشخاصی جدی ، اخمو وبسیار مخلص بودند در صورتی که آنان هم شوخ طبع بودند وهم جدی، حال مخلص بودنشان با خدا بود، گرچه جنگ ویرانگر است و روحیه اشخاص را تحت تاثیر خود قرار می دهد ولی رزمندگان به یکدیگر روحیه می دادند پشتیبان ولایت و فرمانده خود بودند و همیشه با صدای بلند می گفتند ما حزب الهی هستیم و پیرو خط رهبر در کل اینکه آنها هم مثل همه آدم های عادی بودند.
حاج قاسم سلیمانی در عملیاتها فرماندهی جدی بود
حاج قاسم سلیمانی در طول ۸ سال دفاع مقدس فرماندهی تیپ ثارالله را به عهده داشت، در کارش بسیار جدی بود هنگام عملیات با کسی شوخی نداشت و کاری که می خواست می بایست انجام شود و اگر کسی سرپیچی می کرد با تندی با او برخورد می کرد مثلا اگر عملیاتی شروع می شد و کسی می گفت که من هم می خواهم در این عملیات شرکت کنم ولی وی صلاح نمی دید که او باشد ازش می خواست که به عقب برگردد و اگر او سرپیچی می کرد بسیار عصبانی می شد و برخورد تند می کرد ولی بعد از برگشت از عملیات از همان رزمنده عذرخواهی و طلب بخشش می کرد.
یادم هست یکبار در یکی از عملیات ها به همه سپرده بود که حتما کلاه آهنی بپوشیم ، من این کار را نکردم و وقتی مرا با این حال دید بسیار ناراحت شد و یک سیلی محکم به من زد و گفت مگر به شما نگفتم که کلاه آهنی بپوشید ، چون امام فرمودند حفظ بدن واجب است، حال اگر دشمن شما را هدف بگیرد چه کسی پاسخگوست ، حفاظت از جان بچه ها و رزمندگان برایش خیلی مهم بود. با این همه در مواقعی هم که عملیات نبود با بچه ها شوخی و خنده می کرد ولی وقتی عملیات شروع می شد خیلی جدی بود.
لازم به ذکر است که رضا همت آبادی وقتی وارد جبهه های نبرد حق علیه باطل می شود ۱۵ سال بیش نداشت و وقتی جنگ پایان می یابد و از جبهه به خانه بر می گردد ۲۳ سال از بهار زندگیش می گذشت طبق گفته خودش حدود ۹ سال در جبهه حضور داشته است(یک سال در منطقه مهاباد کردستان و پس از آن ۸ سال دفاع مقدس در جنوب) . وی هم اکنون بازنشسته سپاه و به عنوان راوی راهیان نور در مناطق جنوب است.
انتهای پیام/