پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

0:54:09 - جمعه 20 تیر 1393
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
بازخوانی تیتری که فتنه را روایت کرد
حتی جالب اینجا بود، خیلی از کسانی که آن شب کتک خوردند، بچه بسیجی‌ها و رزمنده‌ها بودند، چون ساختمان ۱۵ و ۱۴ عموماً بچه‌های ایثارگر بودند. آنهایی هم که چه مقصر و چه غیر مقصر از دست نیروی انتظامی فرار می کردند هم می‌رفتند داخل اتاق اینها که بعداً ما اینها را تحت عنوان “آسیب‌دیدگان […]

حتی جالب اینجا بود، خیلی از کسانی که آن شب کتک خوردند، بچه بسیجی‌ها و رزمنده‌ها بودند، چون ساختمان ۱۵ و ۱۴ عموماً بچه‌های ایثارگر بودند. آنهایی هم که چه مقصر و چه غیر مقصر از دست نیروی انتظامی فرار می کردند هم می‌رفتند داخل اتاق اینها که بعداً ما اینها را تحت عنوان “آسیب‌دیدگان اصلی کوی دانشگاه” به مراجعه قانونی مختلف معرفی کردیم تا حق تضییع شده شان را اعاده کنند.

سید نظام الدین موسوی از دانشجویان انقلابی و فعال دهه ۷۰ که در آن برهه مسئول سیاسی بسیج دانشجویی دانشگاه تهران بوده و اکنون نیز مدیر عامل خبرگزاری فارس است و به‌واسطه حضور در بسیاری از وقایع حساس و مهم آن سال‌ها، خاطرات جذاب و ناگفته‌ای از دوران دانشجویی‌اش دارد.

 بعد از دوم خرداد فضای دانشگاه تهران چگونه بود؟

خیلی فضای فعالیت برای دانشجویان انقلابی مهیا نبود، یعنی جریان انقلابی در دانشگاه عملاً سرکوب شده بودند. در این برهه من نیز بیشتر وقت خودم را در بسیج دانشگاه گذاشتم که تازه شکل گرفته بود و به عنوان مسئول سیاسی بسیج دانشگاه تهران فعال بودم.

سال ۷۷ اصلاح طلبان حملاتی را به برخی نهادهای نظام از جمله سپاه و بسیج را شروع کردند. اولین تجمعی که بسیج داشت تحت عنوان “دفاع از امنیت ملی” شکل گرفت که جلوی مسجد دانشگاه بود. از آن به بعد، تجمعات بسیج دانشجویی اصلی ترین وزنه نیروهای انقلابی برای فعالیت ها و تجمعات دفتر تحکیم وحدت شد که سال به سال از آرمان ها بیشتر فاصله می گرفت و تبدیل به اپوزیسیون می شد. حسن این کار این بود که جماعتی از خود دانشجوها در برابر جریان انحرافی دفتر تحکیم ایستادند.

در تمام دانشکده‌ها، بسیج دانشجویی فعال شد چون تا قبل از آن بسیجی‌ها را به عنوان افراد منفعل می‌شناختند ولی بعد دیدند که نه، بسیجی‌ها اهل گفت‌وگو و مناظره هستند. یعنی یک انرژی جدید آزاد شده بود. و جالب بود که در سال‌هایی مثل ۷۸-۷۷ تجمعات ما با آنها برابری می‌کرد.

اما در بدنه اساتید این جنب و جوش نبود و یک سکوتی مشاهده می‌شد که شاید به دلیل محافظه‌کاری و یا فشار دانشگاه بود. چون ما جوان‌ها در برابر فشارها مقاومت می‌کردیم ولی اساتید این گونه نبودند. ما آن زمان تحت فشار بودیم. مثلاً در دانشکده، اساتید نمره کم می‌کردند یا نمی‌دادند و امثال این. اما در کلاس‌ها فشار روانی علیه ما زیاد بود، یعنی مدام کنایه و تعریض بود که اینها انصار حزب‌الله هستند و دانشجو نیستند، خشونت طلب هستند، حتی یادم هست در کتابخانه کوی علیه من شعار نوشته بودند که فلانی خشونت طلب است! چنین فضایی بود اما بچه‌ها محکم در صحنه بودند و هر چه فضای ضدارزشی و مخالفت با نظام توسط جریان مقابل پررنگ‌تر می‌شد بچه‌های بیشتر به حقانیت خود پی می‌بردند.

از مقطع ۱۸ تیر و وقایع آن برهه هم بگویید.

ابتدای سال ۷۸ طرح اصلاح قانون مطبوعات پیش آمد و روزنامه سلام مطرح کرد که این طرح پیشنهاد سعید امامی بوده است. با شکایت وزارت اطلاعات دولت آقای خاتمی روزنامه سلام تعطیل شد. بعد از تعطیلی سلام، فضاسازی ها علیه این اقدام شروع شد. مثلاً یکی از روزنامه های‌شان صریحاً نوشت که روزنامه سلام قلعه فتح نشدنی جناح چپ بود که با تعطیلی آن بدنه اجتماعی جریان چپ و اتحادیه دانشجویان دفتر تحکیم وحدت وارد صحنه خواهد شد.

کدام روزنامه؟

توس یا جامعه. یا مثلا روزنامه صبح امروز نوشت با این اتفاقی که به وقوع پیوست (تعطیلی سلام) سیاست‌ورزی به پایان رسیده است. در همین فضا پنجشنبه شب، ۱۷ تیر در کوی دانشگاه تجمع برگزار شد. و قبل آن نیز یک تراکتی در کوی پخش شده بود مبنی بر اینکه ما در اعتراض به تعطیلی روزنامه سلام تجمع می‌کنیم. شخصی هم که این برگه‌ها را پخش کرد، آقای شفیعی نام داشت که آن زمان اصلاً دانشجو نبود، بلکه کارمند جهاد کوی دانشگاه بود و جالب است همین فرد بعداً شد دبیر کمیسیون ماده ۱۰ احزاب در وزارت کشور آقای خاتمی! یعنی آقای تاج‌زاده به او مسئولیت داد و هیچ برخوردی هم با او نشد.

تجمع از جلوی ساختمان ۲۲ شروع شد. از طرفی چون ایام امتحانات بود، خیلی اقبالی به اینها نشد. یادم هست آن‌قدر از کم بودن جمعیت عصبانی شدند که شروع کردند به شعار دانشجوی بی‌غیرت، حمایت حمایت. نهایتاً حدود ۱۵۰ نفر که شدند و دیدند در کوی نمی‌توانند کاری کنند، بیرون رفتند. ما هم رفتیم ببینیم چه خبر است. اسم تجمع به نام انجمن نبود ولی فعالین آن، عناصر انجمن تهران و دفتر تحکیم بودند.

18تیر

در خیابان نیز تا خیابان کارگر و سر چهار راه جلال رفته و دوباره برگشتند. نیروی انتظامی آمد و آنها را به سمت کوی هدایت کردند. روال هم همیشه همین بود که وقتی تجمعی می‌شد، مسئولین کوی با کلانتری محل تماس می‌گرفتند. حدود ساعت ۱۱:۳۰، ۱۲ شب بود. نیروی انتظامی تقاضا کرد بروید داخل که عده‌ای رفتند و عده‌ای حدود ۳۰-۲۰ نفر بیرون ایستاده بودند و خیابان را بسته بودند که عناصر انجمن اسلامی هم در بین اینها بودند.

اصرارهای نیروی انتظامی نتیجه نداد تا اینکه چند سرباز نیروی انتظامی آمدند و خواستند به زور این افراد را به داخل کوی هدایت کنند، چون خیابان را بسته بودند و یک حالت غیرعادی پیش آمده بود. و از همین جا بود که فضا متشنج شد چون یکی از سربازها را گرفتند، کتک زدند که ما و یک‎سری از بچه‌ها او را از دست آنها رها کردیم ولی کلاهش را ندادند و با حالت تمسخر به هوا پرت می‌کردند. بعد از آن هم شروع کردند به سنگ پرت کردن به سوی نیروی انتظامی. اولین شیشه‌ای هم که شکسته شد، ساعت بزرگ و شیشه‌ای سر در کوی بود. آن زمان آقای کوهی مسئول کوی دانشگاه بود که رفت با نیروی انتظامی صحبت کرد و دعوایی بین اینها اتفاق افتاد. این‎طوری فضا باز هم متشنج‌تر شد. البته من معتقدم که آنجا نیروی انتظامی می‌توانست مدبرانه‌تر عمل کند یعنی اگر آن زمان نیروی انتظامی می‌رفت، شاید آن اتفاقات نمی‌افتاد اما بالاخره آنها مقصر اصلی بودند که به نیروی انتظامی حمله کردند. در آن شرایط ما حتی با یک‎سری از بچه‌ها رفتیم پیش فرمانده آنها و گفتیم که اگر شما بروید اینها هم می‌روند که به ما گفت نه و برخورد بدی هم با ما کرد. ما گفتیم بچه‌های بسیج هستیم ولی او با لحن تندی گفت اگر اصرار کنید، بازداشت می شوید!

لذا تنش ها هم ادامه یافت و بعد هم آقای داود سلیمانی عضو حزب مشارکت که معاون دانشجویی آن زمان دانشگاه بود، آمد و متاسفانه حضورش هم بیشتر تحریک‌کننده بود، چون مثلا به جای اینکه فضا را آرام کند، خطاب به دانشجویان می گفت اینها ما را که نشسته‌ایم کتک می‌زنند، وای به حال شما که ایستاده‌اید!

یعنی ظاهر قصه این بود که می‌خواهند قضیه را جمع کنند ولی باطن آن تحریک‌کننده بود. یا مثلاً یادم هست که گفتند تجمع تمام است و برویم ولی‌ یکی از اعضای انجمن ساعت یک، یک و نیم نصف شب بلندگو آورد و قطعنامه‌ای را تحت عنوان قطعنامه پایانی تجمع خواند. بعدها ما می‌گفتیم شما (انجمنی‌ها) که می‌گویید تجمع مال ما نیست پس چرا قطعنامه پایانی خواندید؟ چون قطعنامه را بانی تجمع می‌خواند اما پاسخی نداشتند که بیان کنند چون رسما تجمع به نام آنها نبود، اما در عمل خودشان سازماندهی می کردند.

یا مثلا یکی از حرف‌هایی که آن شب به دروغ مطرح شد این بود که انصار حزب‌الله آمده است، در حالی که واقعاً آن موقع شب انصار حزب‌الله در کار نبود بلکه نیروهای اطلاعات نیروی انتظامی و… آمده بودند. هر چه زمان می گذشت سنگ‌پرانی‌ها بیشتر شد و بعد یک عده آمدند وسط خیابان آتش روشن کردند. این دیگر طبیعی نبود و بتدریج افرادی می‌آمدند که احساس می‌شد حضورشان با هماهنگی و برنامه است. چون ما قبلاً هم تجریه تجمعات صنفی و سیاسی را داشتیم و حتی در تجمعات سیاسی دوم خردادی‌ها تا آن زمان نه شعار تند می‌دادند و نه آتش روشن می‌کردند. اما در این تجمع احساس می‌کردیم که دارد از حالت عادی خارج می‌شود و می‌دیدیم که افرادی می‌روند چوب و جعبه می‌آوردند و آتش روشن می‌کنند.

 شعارها تندتر شد و جمعیت هم به حدود ۴۰۰-۳۰۰ نفر رسید و به تذکرات نیروی انتظامی که با بلندگو بیان می‌شد، توجهی نمی‌شد. این درگیری و کش و قوس‌ها تا سحر ادامه پیدا کرد و عده‌ای از مردم هم بیرون آمده بودند که ببینند چه خبر است. نزدیک سحر دیگر فضا بحرانی و جنگی شده بود. اینجا بود که نیروی انتظامی اعلام کرد اگر داخل کوی نروید، ما با شما برخورد می‌کنیم که آمدند و برخورد کردند. تعدادی از دانشجویان و حتی افراد غیر دانشجو هم که فرار کردند، داخل خوابگاه‌ها رفتند. مثلاً عده‌ای به خوابگاه‌ ۱۵ و ۱۴ رفتند و نیروی انتظامی هم پشت سرشان رفت به داخل خوابگاه. این وسط اتفاقی که افتاد و خوب نبود این بود که بی‌گناه و با گناه کتک خوردند و چه بسا آنهایی که بی‌گناه بودند، بیشتر کتک خوردند. چون آنهایی که در تجمع بودند و نقش اصلی آشوب ها را برعهده داشتند فرار کرده بودند ولی آنهایی که مانده بودند تماشا می‌کردند فکر چنین برخوردی را نمی‌کردند.

حتی جالب اینجا بود، خیلی از کسانی که آن شب کتک خوردند، بچه بسیجی‌ها و رزمنده‌ها بودند، چون ساختمان ۱۵ و ۱۴ عموماً بچه‌های ایثارگر بودند. آنهایی هم که چه مقصر و چه غیر مقصر از دست نیروی انتظامی فرار می کردند هم می‌رفتند داخل اتاق اینها که بعداً ما اینها را تحت عنوان “آسیب‌دیدگان اصلی کوی دانشگاه” به مراجعه قانونی مختلف معرفی کردیم تا حق تضییع شده شان را اعاده کنند.

با توجه به روایات نقل شده، گویا چند نفر از سربازان نیروی انتظامی توسط اوباش در کوی به گروگان گرفته می شوند. این صحت دارد؟

بله، سه نفر از سربازهای آنها داخل ماندند و عده‌ای اینها را گرفته بودند و بار دوم برای پیدا کردن اینها، نیروی انتظامی به داخل کوی آمد و چون احساس کردند سه نفر گروگان دست داخل دارند اعمال‌شان تندتر شد. حالا شما این را هم تصور کنید که عده ای از همان فرصت طلبان در داخل محوطه کوی، میزها و یخچال‌ها و وسایل را آورده بودند و آتش می‌زدند. افرادی که اصلاً خیلی‌های‌شان دانشجو نبودند. مثلاً یک نفر از افرادی را که در مسائل کوی از محورهای اصلی خشونت‌ها و آتش‌زدن‌ها بود، می‌شناسم که دانشجوی اخراجی دانشکده علوم قضایی بود.

شما در نظر بگیرید کوی جایی است که همیشه ۱۰% الی ۲۰% ساکنانش مهمان و غیر دانشجو هستند اما جالب اینجاست دفتر مهمانان که اسامی هر شب در آن ثبت می‌شد، آن شب گم شده بود! یا مثلاً آقای عزت ابراهیم‌نژاد که به عنوان تنها کشته کوی از او یاد می‌شود اصلاً در ۱۸ تیر کشته نشد، بلکه شب بعد از آن یعنی ۱۹ تیر کشته می‌شود. آن هم با سلاح کمری و در جریان درگیری‌ها و تازه ایشان اصلاً دانشجو نبوده، سرباز بوده که بعضی مواقع می‌آمده کوی پیش دوستانش و جالب است روز شنبه که روزنامه همشهری عکس آشوب‌ها را منتشر می‌کند، عکس ایشان جزو کسانی است که دارد سنگ پرت می‌کند! و این عکس هنوز هم در آرشیو روزنامه همشهری موجود است. یا مثلاً احمد باطبی که عکس او همان موقع با یک پیراهن خونی به طور گسترده منتشر شد و الان هم مثلا به عنوان نماد کودتای ۱۸ محسوب می شود، اصلاً دانشجوی دانشگاه تهران نبوده است و یا منوچهر محمدی که اسمش مطرح شد، دانشجوی اخراجی رشته اقتصاد بود که به دلیل مشروط شدن اخراج شده بود.

در عوض خیلی از کسانی که نیروی انتظامی که دفعه دوم داخل کوی آنها را بدون دلیل بازداشت کرد، بچه بسیجی‌ها بودند. مثلاً قائم مقام بسیج دانشکده تربیت بدنی جزو کتک خورده‌ها بود که می گفت از زیر میز، مرا بیرون کشیدند و با اینکه گفتم بسیجی هستم، کتکم زدند و یا مسئول بسیج دانشکده الهیات جزو بازداشتی‌ها بود.

روز ۱۸ تیر چه اتفاقی افتاد؟

در صبح روز جمعه ۱۸ تیر، دوباره عده‌ای شروع به جمع شدن کردند. یک عده ساکنین کوی بودند که آمدند جلوی مسجد تجمع کردند، در مقابل هم یک دسته از جریان‌های دفتر تحکیم و عناصر ضدانقلاب به تدریج شروع به تجمع کردند. جالب آنکه خیلی‌های‌شان اصلا دانشجوی دانشگاه تهران نبودند. به تدریج که شخصیت‌های اصلاح‌طلب مثل عبدالله نوری، اکبر گنجی، مصطفی معین، سیدهادی خامنه‌ای، مصطفی تاج‌زاده، فائزه هاشمی و… آمدند، فضا ملتهب‌تر می‌شد چرا که در این فاصله، جریان‎های ضدانقلاب هم آمدند و احساس کردند می‌توانند از فضا سوءاستفاده کنند.

تاج‌زاده هم در آن چند روز به عنوان معاون سیاسی وزیر کشور دائما سوار ترک موتور بین وزارت کشور و کوی در حال رفت و آمد بود. واقعا یکی از سخت‌ترین روزهای زندگی من همان صبح ۱۸ تیر بود. فضا ملتهب بود و باید بچه‌ها را توجیه می‌کردیم. یادم هست بچه‌ها می‌گفتند سید چرا؟ و دائما از من می خواستند تا علل همه وقایع را برای‌شان توضیح دهم. ما یک ستادی با دیگر بچه های بسیج تشکیل دادیم تا حداقل بچه‌های خودمان را توجیه کنیم و واقعا هم کار سختی بود، چون هم باید فضا و مسئله را تبیین می کردیم و هم اینکه منصفانه قضاوت کرده باشیم. بعد از جلسه، اولین اقدام‌مان این بود که به بچه‌ها گفتیم شما کوی دانشگاه و مسجد کوی و حضور بین دانشجویان را رها نکنید، ولو به قیمت اینکه کتک بخورید. دوم اینکه ما باید مطالبه‌گر باشیم نه آنها.

از بعد از ظهر آن روز بود که تحکیمی ها می‌خواستند سوار موج شوند. یکی از ایرادهای جدی که به اینها وارد بود، این بود که به دروغ اسامی کشته‌شدگان را منتشر کردند. اینها قرار بود شنبه جلوی سردر دانشگاه تجمعی داشته باشند و تراکتی که پخش کردند عنوانش بود: «بِأیّ ذَنبٍ قُتِلَت؟» در حالی که آن موقع کسی کشته نشده بود. شورای صنفی دانشکده حقوق و علوم سیاسی نیز ۱۳ نفر را به عنوان کشته شده های کوی دانشگاه مطرح کرد که همان شب رادیو اسرائیل این خبر را بازتاب داد. از قضای روزگار برخی از این اسامی که به عنوان کشته‌شدگان مطرح شده بودند، بچه‌های بسیج دانشجویی بودند. بعد ما زنگ زدیم و پیگیری کردیم دیدیم که اصلاً ایشان تهران نیستند. همه آن ۱۳ نفر را پیگیری کردیم و دیدیم همه‌اش دروغ است و سریع هم صدا و سیما را در جریان گذاشتیم و صدا و سیما هم اعلام کرد که اسامی ۱۳ کشته حادثه کوی دانشگاه دروغ است.

به هر حال، از بعد از ظهر ۱۸ تیر، جریان‌های ضدانقلاب آمدند و تیپ‌های عجیب و غریبی مثل پیرمردهای کراواتی را می‌دیدی که مشخص بود، دانشجو نیستند. اتفاق جالب این بود که آقای موسوی لاری وزیر کشور آمد و تلویزیون هم نشان داد که شیشه ماشینش را شکستند و عمامه را هم از سرش برداشتند. این نشان می‌داد این جریانی که وارد ماجرا شده، جریانی است که دیگر چپ و راست نمی‌شناسد.

روز یکشنبه ۲۰ تیرماه بود که انجمن اسلامی دانشگاه اعلام کرده بود که ما جلوی سر در دانشگاه تجمع داریم. تجمع شروع شد و جمعیت حدود سه هزار نفر دانشجو و غیر دانشجو جلوی سر در دانشگاه و خیابان جلوی آن آمده بودند. آنجا اولین شعاری که بچه‌های تحکیم شروع کردند این بود که “فرمانده کل قوا، پاسخگو پاسخگو”. ببینید خط را به کجا ‌بردند؟ یادم هست این شعار را برای اولین بار یکی از اعضای شورای مرکزی آن زمان تحکیم شروع کرد. ما رفتیم و با برخی‌شان صحبت کردیم که این قضیه چه ربطی به فرمانده کل قوا دارد؟ نیروی انتظامی زیر نظر وزارت کشور است. با این شعار، زمینه را برای ساختارشکنی فراهم کردند و همان‎جا هم بیانیه دادند و چند شرط تعیین کردند که اولا اجساد کشته شدگان کوی دانشگاه تحویل داده شود تا ما تشییع کنیم و فرمانده نیروی انتظامی وقت، آقای لطفیان عزل شود و نهایتا هم نیروی انتظامی باید رسما عذرخواهی کند.

یعنی آستانه مطالبات را این حد بالا بردند، در حالی که وقتی جز یک سرباز هیچ دانشجوی دیگری کشته نشده بود، اجساد چه کسانی باید تحویل داده می شد، تا آنها راضی بشوند؟ عملاً اتفاقاتی افتاد که معلوم شد اینها دیگر نمی توانند فضا را حتی کنترل کنند و نوبت موج سواری ضدانقلاب شده است. مثلا در همین تجمع، آقای خلیلی عراقی رییس وقت دانشگاه که یک اصلاح طلب بود، وقتی خواست صحبت بکند هو شد و پایین آمد. بعد از آن یکی از بچه‌های انجمن رفت تند صحبت کرد ولی پس از آن تریبون نیز از دست‌شان در رفت. یادم هست یک زنی بالا رفت و گفت پسر من را سال ۶۱ اعدام کرده‌اند و امروز روز انتقام است! یعنی مادر یکی از منافقین اول انقلاب بود. در این فضا طیف مخالف نظام آمدند، روی موج سوار شدند و اولین بار بود که به طور خاص علیه رهبری شعار دادند که دیگر من نتوانستم خودم را کنترل کنم و کلاسوری که دستم بود را زمین زدم و وسط جمعیت رفتم، شروع کردم به شعار دادن در دفاع از رهبری. من که این کار را کردم یکی دو نفر دیگر از بچه‌ها آمدند و به من ملحق شدند اما عده زیادی از افراد مقابل، روی سر ما ریختند و با سنگ و چوب به ما حمله بردند.

از اینجا عملاً فضایی که شکل گرفت، فضای ضدانقلاب و خارج از چارچوب‌های نظام بود. اینها روز در خیابان‌ها تجمع داشتند و شب می‌آمدند در کوی شعار می‌دادند. یکشنبه ۲۰ تیر جلوی وزارت کشور رفتند، در وزارت کشور را کندند، شعارهای بسیار تند دادند اما نظام سعی می‌کرد، کنترل کند. به‌تدریج محور آشوب‌ها از داخل کوی به داخل خیابان‌ها آمد. یکشنبه و دوشنبه که این فضا در خیابان‌ها به‌وجود آمد، دفتر تحکیم و جریان چپ تازه احساس کرد فضا از دستش خارج شده، مخصوصاً اینکه یکشنبه جلوی دانشگاه شعار مرگ بر خاتمی هم گفتند، لذا آمدند گفتند ما داخل دانشگاه تحصن می‌کنیم. از اینجا به بعد، بین طیف ساختارشکن و سایرین اختلاف افتاد که ساختارشکنان می‌گفتند باید بیرون دانشگاه برویم. در همین برهه بود که بچه‌های دفتر تحکیم به نوعی به ما پیغام دادند که فضا دارد از دست ما در می‌رود، بیایید کمک کنید. ما هم گفتیم آن زمان که گفتیم این کار را نکنید چرا کردید؟ گفتند حالا شده و…

روز دوشنبه بین تحکیمی‌ها و تندروترها درگیری شد ولی آنها آمدند شورای متحصنین را تشکیل دادند، چون در مسجد دانشگاه به جز خودشان فقط حدود ۱۰۰ نفر مانده بودند. سایرین رفتند جایگاه نماز جمعه آتش روشن کردند و در خیابان‌ها آشوب‎گری کردند.

بیشتر اعضای شورای متحصنین را دفتر تحکیمی هایی تشکیل می دادند که دانشجوی دانشگاه امیرکبیر و خواجه نصیر و… بودند یعنی ربطی به دانشگاه تهران نداشتند. اینها آمدند بیانیه‌ای دادند و گفتند ما این حرکات‌های خشونت‌طلبانه را که در خیابان می‌ریزند و آتش می‌زنند، قبول نداریم. جالب بود که بیانیه‌شان را دادند ما تکثیر کردیم و چون ما هم احساس می‌کردیم باید در جمع کردن مسئله کمک کنیم، این بیانیه را در سطح وسیعی تکثیر کردیم و حتی به صدا و سیما هم دادیم که خوانده شد و بعداً برخی از تحکیمی‌ها شاکی شدند که چه کسی این بیانیه را برای صدا و سیما فرستاده؟

روز دوشنبه اتفاق مهم دیگری هم افتاد و آن هم دیدار آقا با دانشجویان بود که آقا فرمودند اگر عکس مرا هم پاره کردند، کاری نکنید. یعنی فضای ملتهبی بود که مردم به ستوه آمده بودند. ما در بسیج دانشجویی نشستیم تصمیم‌گیری کنیم که چه کار کنیم. آنچه به ذهن‎مان رسید، این بود که سه‌شنبه جلوی دانشگاه تهران تجمع بگذاریم. آقای دکتر متولیان از بچه های بسیج برای گرفتن مجوز به وزارت کشور رفت. آن زمان آنجا آقای حق‌شناس مسئول بود که گفته بود اگر دفتر تحکیم و نهضت آزادی هم بیایند و با شما مشترک باشند، مجوز می‌دهیم! آقای متولیان گفته بود ما اصلاً به آنها ربطی نداریم و اصلا همه این فتنه ها زیر سر آنهاست. ولی وزارت کشور آقای خاتمی قبول نکرده بود و علی‌رغم درخواست رسمی بسیج دانشجویی، مجوز نداده بود. روز سه شنبه مقابل سر در اصلی دانشگاه تهران پلاکارد زدیم که به دلیل عدم صدور مجوز از سوی وزرات کشور تجمع برگزار نمی‌شود. با این حال خیلی از بچه حزب‌اللهی‌ها جلوی سر در دانشگاه آمدند ولی آشوبگران سمت بازار رفته بودند و یک اغتشاش همه‌جانبه در جاهای مختلف تهران ایجاد شده بود.

در شورای امنیت هم به این نتیجه رسیده بودند که این جریان، یک جریان ضدانقلاب است که همان موقع آقای خاتمی به عنوان رئیس شورای عالی امنیت ملی آمد و گفت اینهایی که می‌ریزند در خیابان‌ها اغتشاشگر هستند و مردم دور اینها را خالی کنند که نیروی انتظامی با آنها برخورد کند. یعنی فضا طوری شده بود که آقای خاتمی هم مجبور شده بود، بیاید این حرف‌ها را بزند. ما دنبال این بودیم که برای چهارشنبه مجوز تجمع بگیریم که در همین حین، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی اعلام کرد که چهارشنبه در دانشگاه تهران تجمع برگزار خواهد شد. البته مجمع روحانیون مبارز هم گفته بود ما می‌خواهیم تجمع بگذاریم که لغو شد و قرار شد شورای هماهنگی تجمع بگذارد. طرح هم این بود که داخل دانشگاه تجمعی بشود و غائله جمع شود.

از روز ۲۳ تیر بگویید.

روز قبل از ۲۳ تیر همچنان در خیابان‌های تهران درگیری بود، لذا صبح روز ۲۳ تیر خیلی‌ها غسل شهادت کرده بودند و آمده بودند و تصورشان این بود که امروز هم درگیری می‌شود. اما از صبح دیدیم فضا، فضای دیگری است و جمعیت واقعاً بی‌نظیر بود. البته من خودم عظمت جمعیت را نفهمیدم چون در دانشگاه بودم اما بعداً که تصاویر راهپیمایان از تلویزیون پخش شد، متوجه شدم چه جمعیت کثیری به خیابان ها آمده است. جالب این که صبح روز ۲۳ تیر به من گفتند چون موضوع، دانشجویی است شما مجری مراسم باش. آقای زاکانی (مسئول وقت بسیج دانشجویی دانشگاه تهران) هم سخنرانی می کرد و سخنران اصلی هم آقای حسن روحانی (دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی) بود. من رفتم بالای جایگاه نمازجمعه و مراسم رسمی را شروع کردم و شعارهایی در دفاع از نظام و ولایت و علیه آشوبگران سر دادم که جمعیت یکپارچه و محکم تکرار می کرد. بعد هم دکتر زاکانی سخنرانی کرد. جالب این که آن زمان پای ایشان در گچ بود. چون ما شب‌ها کوی می‌رفتیم، یک شب بعضی آشوبگران او را شناسایی کرده بودند و با جنجال اجازه نداده بودند وارد کوی شود. دکتر هم از نرده‌های کوی بالا رفته بود و وقت پایین آمدن، به خاطر جانباز بودن قادر به کنترل نبوده و پای‎شان آسیب دیده بود، به همین دلیل پای‎شان را گچ گرفتند. ایشان سخنرانی کرد و بعد هم آقای حسن روحانی صحبت کرد.

الحمدلله چهارشنبه ۲۳ تیر با آن شور و بیعت مردمی فضای آشوب جمع شد. دفتر تحکیم و شورای متحصنین احساس کرد با این تجمع و بیعت مردمی تمام فعالیت‌هایش سوخته است و سعی کرد تا به نوعی جریان را زنده کند. لذا بحث تشییع جنازه کشته شدگان خیالی را مطرح کردند که بسیج دانشجویی سریعا بیانیه داد و در کیهان هم ما مصاحبه‌های مختلف با افراد دخیل در این ماجرا انجام دادیم و معلوم شد اصلاً شهیدی وجود نداشته و فقط همان آقای عزت ابراهیم‌نژاد بوده که او هم در حادثه کوی کشته نشده است. شورای متحصنین هم مطرح کرد که می‌خواهیم آسیب‌دیدگان را به دیدار مراجع ببریم. همان موقع ما آمدیم بچه‌های کتک خورده و آسیب‌دیده کوی را جمع کردیم و بیانیه‌ای تحت آسیب‌دیدگان اصلی کوی منتشر شد. کیهان هم این را تیتر ۲ کرد و رسانه‌ها هم کار کردند و لذا مراجع حتی آنها را راه ندادند. اینها دنبال این بودند که با آقای صانعی و موسوی اردبیلی دیدار کنند که ظاهراً همین‌ آقایان هم راه‌شان ندادند، به دلیل این که ما گفته بودیم اینها آسیب‌دیدگان واقعی نیستند و دانشجو نیستند و دروغ می‌گویند.

فضای دانشگاه بعد از ۲۳ تیر چگونه بود؟

فضا شکسته شد و بعد از آن هم ما از موضع مطالبه‌گرانه وارد کار شدیم. البته نه به این معنا که فضا برای ما سنگین نبود، نه! به هر حال فضای دوم خرداد بود. در مقطع مهرماه ۱۳۷۸ هم برای دانشجویان جدیدالورود فضا را به خوبی تبیین کردیم. اما در مجموع، بعد از حادثه کوی، یک مقدار حالت سیاست‌زدگی و رکود هم پیش آمد.

عملکرد جریان دوم خرداد هم طوری بود که بین خودشان جنگ قدرت شکل گرفت و بین خود تحکیم وحدت هم به تدریج شکاف ایجاد شد، یعنی با آن قضیه‌ای که سر جریان ۱۸ تیر پیش آمد، احساس کردند جریان لیبرال دارد می‌آید و جای اصلاح‌طلبان را می‌گیرد و اختلاف تحکیم نیز در نهایت منجر به تقسیم به طیف شیراز و طیف علامه شد. بعد هم در درون دفتر تحکیم، غلبه جریان ملی‌گرا و لیبرال موجب شد پدران معنوی شان (سازمان مجاهدین و مشارکت) احساس کنند دارند بدنه خود را از دست می‌دهند، لذا حجاریان در سال ۷۹ آمد و گفت جنبش دانشجویی یعنی حرف مفت!

طی این مدت بسیج دانشجویی چه فعالیتی داشت؟

سیاست زدگی و رکود که فضای غالب بر جنبش دانشجویی بود اما در همین مقطع و زمان استیضاح مهاجرانی بود که بسیج دانشجویی دانشگاه تهران در حمایت از استیضاح او یک راهپیمایی از محل دانشگاه به سمت مجلس برگزار کرد که شاید هیچ راهپیمایی دانشجویی به این وسعت و گستره انجام نشده باشد. جمعیت بالای ۱۰ هزار نفر بود. مجری مراسم من بودم و سخنران هم آقای ابوترابی بود. دیگر تا سال‌های ۸۰ -۷۹ خبر زیادی نشد. مخصوصاً از سال ۷۸ یا ۷۹ به بعد که آقا پیام دادند که محور اساسی که دانشجویان باید دنبال کنند، مبارزه با فقر و فساد و تبعیض و پیگیری اصلاحات واقعی است، بخش عمده اولویت‌های بسیج به این سمت رفت.

منبع: کلوت

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب