حکمتهای نهجالبلاغه خود الگوی عملی عدالت، زهد و شجاعت بوده است
نمایش جلوهای از وحدت و ایمان به خاندان نبوت در رابر
جشن شب ولادت امام رضا علیهالسلام در رابر
گلباران گلزار شهدای روستای قنات ملک زادگاه سردار دلها
دستبند پلیس رابر بر دستان خردهفروشان مواد مخدر
نوروز علوی با تمسک به روحیه اهلبیت و شخصیت امیرالمؤمنین(ع) محقق میشود
هشدار پلیس به رانندگان زیر سن قانونی
مدارس شهرستان رابر تا ۲۸ اسفندماه دایر است
رویداد فرهنگی ادبی رد پای عشق در شهرستان رابر برگزار شد
عشایر ایل بچاقچی و اهالی روستای قنات ملک برگزیدگان دوستدار کتاب کشور شدند
تمدید مهلت ارسال آثار به جشنواره شجره طوبی
اعلام جزئیات مراسم تحویل سال در حرم مطهر امام رضا(علیهالسلام)
پویش ملی «زندگی با آیهها»
برپایی ۱۵ بازارچه نوروزی صنایعدستی در استان کرمان
برگزاری محفل انس با قرآن کریم در محضر رهبر انقلاب
اعمال شب اول ماه مبارک رمضان
بعد از این که پنج روز از حضور هیئات بلند پایه در نیویورک گذشت و هیچ عکس یادگاری تاریخی توسط عکاسان گرفته نشد، در ساعات پایانی اقامت در هتل چند ستاره حسن به ذهنش خورد که حیف است تا اینجا آمدیم احوال حسین را نگیریم.
به تازگی و در پی انتشار خبر سفر رئیس جمهور کشورمان به آمریکا و تماس تلفنی باراک حسین اوباما و دکتر حسن روحانی در لحظات آخر این سفر، کاوشگران به سند جدیدی از نسخه خطی سفرنامه ناصر خسرو دست پیدا کرده اند.
مطالعه این سند تاریخی اگر چه نشان نمی دهد که مربوط به کجا و بین چه کسانی بوده است که البته با اخبار این روزهای رسانه های دنیا کاملا بی ارتباط است! برای اولین بار متن این سند تاریخی که نشان دهنده بی ارتباطی این سند با موضوع مورد اشاره است را منتشر می کند:
… بعد از این که پنج روز از حضور هیئات بلند پایه در نیویورک گذشت و هیچ عکس یادگاری تاریخی توسط عکاسان گرفته نشد، در ساعات پایانی اقامت در هتل چند ستاره حسن به ذهنش خورد که حیف است تا اینجا آمدیم احوال حسین را نگیریم. لذا دست به تلفن شد که ناگهان با خود گفت: اولاً تماس گرفتن من هزینه رومینگ (جابجایی) دارد. با این هزینه های سرسام آور هتل و محل اقامت، آخر ماه چطور قبض موبایل پرداخت کنیم!
در ثانی: ما مهمانیم و حسین میزبان؛ او باید معرفت به خرج می داد و این چند روزی که ما اینجا بودیم دعوتمان می کرد.
در همین لحظات بود که متوجه شد اصلاً شارژ ندارد و محمدجواد همه اعتبار را استفاده کرده.
هر چه به ساعت پرواز نزدیک تر می شد احساسی “ظریف” حسن را قلقلک می داد که زنگ بزن! اما از طرفی دیگر کسی در درون حسن به او می گفت: این کار را نکن؛ خطر داره حسن!
جرقه ای در ذهن حسن زد و او راهکاری پیدا کرد. از این رو فورا گارسون هتل را صدا زد و گفت: به نظر میاد تو از اقوام حسینی؛ چهره و رنگ پوستت اینطور نشان می دهد. فورا بهش زنگ بزن و بگو من شارژ ندارم. تا اینجا هستم تماس بگیر که اگر رفتم کار از کار گذشته است.
گارسون هم که اتفاقا از اقوام حسین بود با دفتر حسین هماهنگ کرد و دقایقی بعد گوشی حسن زنگ خورد؛
دفتر حسین: الو، هِلو، پرزیدنت حسن!؟
حسن: بله خودم هستم، شما؟
دفتر حسن: گوشی خدمتتون پرزیدنت حسین با شما کار دارند.
حسین: سلام
حسن: علیک سلام
حسین: خب مرد حسابی می خواست بیای اینجا حضوری صحبت کنیم. تو فقط فکر مخارج خودتی، نمی دونی من هم تحت فشارم و دخل خرجم با هم جور در نمیاد؟!
حسن: بی معرفت تو میزبانی. یک آبگوشت درست می کردی می گفتی می اومدیم با هم می خوردیم. منتظر بودم خبر ندادی. به هر حال گفتم تو سفر اولم به اینجا حداقل تلفنی باهات اتمام حجت کنم که بدونی. ما همه جوره اهلشیم. اگر پا دادی و راه اومدی که هیچ، والا مثل هیئت های قبلی تا اینجا میایم و احوالت رو هم نمی پرسیم!
حسین: ای بابا؛ تو دیپلماتی، تاریخ دان که نیستی! زود تصمیم نگیر. ما هم داریم یک کارایی می کنیم. البته این رو یادت نره که باید اعتماد ما رو هم جلب کنی. چجوریش رو نمی دونم… الو الو … قطع شد.
حسن: الو الو …… اَه. اینجا هم که موبایل خوب آنتن نمی ده! شمارش هم نیفتاد که خودم زنگ بزنم. وقت هم که نیست. ولی خوب شد. امیدوارم حساب کار اومده باشه دستش….












