پویش ملی کتابخوانی «به رنگ خدا» برگزار میشود
دانشآموزان در ۴ درس میتوانند تک ماده کنند
آغاز آزمونهای شبهنهایی دبیرستانیها ازپسفردا
در قضیه فلسطین، دولتهای اسلامی به وظائفشان عمل نمیکنند
طرح جامع حجاب و عفاف در حال آمادهسازی است
۲ هزار سهمیه پذیرش در دانشگاه فرهنگیان برای دانش آموزان عشایر
ضرورت رعایت حرمت ماه رمضان در روز طبیعت
گذشت زمانی که آمریکا و انگلیس بتوانند نفت این ملت را بدزدند
اعلام جزئیات مراسم تحویل سال در حرم مطهر امام رضا(علیهالسلام)
پویش ملی «زندگی با آیهها»
برپایی ۱۵ بازارچه نوروزی صنایعدستی در استان کرمان
برگزاری محفل انس با قرآن کریم در محضر رهبر انقلاب
اعمال شب اول ماه مبارک رمضان
از بازی رایانهای «مدال ذوالفقار» رونمایی شد
امروز روحانیت ایستاده در مقابل دشمن خداست
رابُر شهردوستدار ِکتاب انتخاب شد
5:33:25 - شنبه 23 آذر 1392
به گزارش ” صبح رابر“خاطره ای از شهید قباد شمس الدینی در کتاب” گردان غواص(خاطراتی از گردان ۴۱۰)” به نویسندگی عباس میرزایی نزدیک عملیات والفجر۸ یک روز حاج احمد امینی –فرمانده گردان- پرسنل را در شهرک نورد پشت سنگر واحد تخریب جمع کرد. همه روی زمین نشستیم. کمی از سختی عملیاتی که پیش رو […]
به گزارش ” صبح رابر“خاطره ای از شهید قباد شمس الدینی در کتاب” گردان غواص(خاطراتی از گردان ۴۱۰)” به نویسندگی عباس میرزایی
نزدیک عملیات والفجر۸ یک روز حاج احمد امینی –فرمانده گردان- پرسنل را در شهرک نورد پشت سنگر واحد تخریب جمع کرد. همه روی زمین نشستیم. کمی از سختی عملیاتی که پیش رو داشتیم، صحبت کرد و بعد گفت:”منطقه ی عملیاتی حساس و سخت است. من مجبورم افرادی را همراه خود ببرم که صد درصد به آنها اطمینان دارم. اطمینان دارم که می توانند این سختیها را تحمل کنند. گرچه همه چیز دست خداست، ولی من هم مسئولیتی دارم. وظیفه ای دارم که باید به آن عمل کنم. افرادی را که از صف خارج میکنم، می توانند به گردانهای دیگر بروند. همه شما را می پذیرند و می توانید با قایق به عملیات بیائید.”
وقتی سخنانش تمام شد، نیروهایی را که در آموزش ضعیف نشان داده بودند و یا احساس میکرد ضعیف هستند، سیگاری هستند و یا سن و سالی از آنها گذشته از بقیه جدا کرد.
یکی از این افراد قباد شمس الدینی بود. پیرمرد ۶۸ ساله ای که به حاج احمد عشق می ورزید.
قباد با ناراحتی بلند شد و در گوشه ای ایستاد. وقتی کار حاج احمد تمام شد، به قصد خداحافظی بهسوی افرادی که جدا کرده بود، رفت. ناگهان قباد گریه کنان گفت:”حاج احمد امینی! الآن زن و بچه ی من در جایی زندگی میکنند که اطراف آنها غیر از حیوانات وحشی چیز دیگری نیستو من آنها را در بیابان رها نکرده ام که تو دست مرا بگیری و از گردان کنار بگذاری. تمام سختیها را تحمل کردم. با وجود سن و سال زیاد شنا یاد گرفتم. غواصی آموختم برای شب عملیات. هیج کس حاضر نیست یک شب زن و بچه اش جایی بخوابند که زن و بچه ی من می خوابند. اگر کسی حاضر شد برای همیشه جنگ را رها میکنم.”
حاج احمد دست قباد را گرفت. صورت او را بوسید و در حالی که عذرخواهی میکرد، گفت:”من درباره ی شما اشتباه کردم. شما بنشینید سرجایتان، قطعاً شما به اندازه ی تمام این گردان توانایی دارید.”
قباد شمس الدینی با خوشحالی نشست. او در عملیات والفجر۸ شهید شد.
راوی:محمود حاجی زاده
منبع :http://www.zaminanjir.ir