پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

20:43:13 - یکشنبه 1 دی 1392
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
یتیم یکشبه همدردحضرت رقیه سه ساله
یتیم یکشبه همدردحضرت رقیه سه ساله به گزارش “ صبح رابر” دلنوشته دختر شهیدی که یک روز از تولدش با تابوت پدرش انس می گیرد . بسم رب شهداءوالصدیقین پنجره زیباست اگر بگذارد                                    چشم مخصوص تماشا ست  اگر بگذارند من از اظهار نظرها ی دلم فهمیدم                         عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند می خواهم بگویم […]

یتیم یکشبه همدردحضرت رقیه سه ساله

به گزارش “ صبح رابر” دلنوشته دختر شهیدی که یک روز از تولدش با تابوت پدرش انس می گیرد .

بسم رب شهداءوالصدیقین

پنجره زیباست اگر بگذارد                                    چشم مخصوص تماشا ست  اگر بگذارند

من از اظهار نظرها ی دلم فهمیدم                         عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

می خواهم بگویم برایتان توصیفی از علقمه خمینی ، توصیفی از بهشتی که رنگ و بوی از زرق و برق های دنیایی نداشته است، جایی که جسد برادرشان را می دیدندولی ندای الله اکبر و لبیک یا خمینی را سر می دادند و جلومی رفتند .کسانی که حتی آرزو داشتند جسدشان پیدا نشود تا وجبی از خاک دنیایی را اشغال نکند.

اما از همه گذشته دقیقه ای را گوش فرا دهید؟ دلنوشته یتیمی یک شبه میگویم برایتان ، یتیم یک شبه یعنی چه ؟یعنی اینکه وقتی به دنیا بیایی ساعتی بعد جنازه پدرت را هم کنارت بگذارند و از روز اول تولد بگویند یتیمی ، یعنی اینکه   وقتی به دنیا می آیی به جای آغوش گرم پدر ، قنداقه ات را کنار تابوت پدرت گذاشته و ندای لا اله الاالله در گوشت باشد ، آی مردم سراغ دارید نوزادی را که وقتی به دنیا آید به جای الله اکبر ، لااله الا الله در گوش آن گویند ، آری هست ، شنیده بودم وقتی که فرزندی به دنیا می آید ندای الله اکبر را در گوش او زمزمه می کنند و وقتی که از دنیا می رود ندای لا اله الا الله را ، ولی وقتی که من به دنیا آمدم از همان اول ندای لا اله الا الله گوشنواز گوش هایم بود   ، یتیم یکشبه یعنی وقتی که چشمت جهان بین می شود در نگاه اول چشمان گریان مادر را ببینی ، و دیدن تصویری که همه به آن بابا می گویند برایت نامفهوم باشد ، وقتی که به حرف می آیی واژه بابا به زبانت نا آشنا باشد و ندانی که باید چه کسی را بابا خطاب کنی .

امشب شب اربعین حسین است ، شاید درد رقیه سه ساله را ندانم ولی گوشه ای از آن را درک می کنم ، در کوفه رقیه ی حسین بهانه بابا را می گرفت و عمه او را دلداری می داد اما عمریست که من بهانه بابا را میگیرم ولی مرهمی جز نوازش های مادرم ندارم .

یا رقیه زیاد بر خار و مغیلان کربلا کشاندنت ولی عمریست که با شنیدن واژه بابا خارها یی بر دل و قلب من فرودمیرود و ثمرهای جز حسرت و آه ندارد .

اما صحبتی داشته باشم ب پدر عزیزم که میدانم اینجا حضور دارد .

سلام پدر عزیزم ، زینبت هستم ، دختری که آن را ندیده به سفر ی طولانی رفتی پدر جان میدانی که از وقتی که روی ماهت را ندیده واژه پدر را گفته ام  منتظر دیدنت هستم ؟؟؟

منتظر دست های نوازشگر پدرانه ات !!! دست نوازشگر زیاد است امّا پدرم ، دوستانم که پدر دارند و بچه های همسایه خود می گویند که دست نوازشگر پدر بر سر دختر چیز دیگریست .

پدرم هر صدایی که از در خانه می شنیدم به امید دیدن روی تو شتابان و با دلی سرشار از امید جلو می رفتم ، ولی باز هم تو را نمی دیدم ، پدر می دانی سالها قاب عکس تو جلوه گر پدراست برایم ، از تو برایم لباس های جبهه ات به یادگار مانده است ، چه بگویم که حتی دست نوشته و وصیت نامه ای برای من از تو نیست ، وقتی دلتنگ می شوم ، وصیت نامه ات را می خوانم اما با زهرا و داداش علی ام حرف زده ای و اسمی از من نیست وقتی دلتنگ می شوم به سراغ عکس ها می روم ولی هنگامی که زهرا و علی را در آغوشت میبینم غم ام دو چندان می شود ، پدرم تنها دلگرمی من شده است خیره شدن به عکس شما و بوئیدن لباس های شما ، به من گفته بودند پدرت در سفر است  اما تمام پدران به سفر رفته برگشتند و فقط سفر شما طولانی شده است ، بزرگ که شدم گفتند سفری به سوی راهیان نور داریم که میزبان آن شهدا هستند پدرم به امید دیدن تو آن عید به مهمانیت آمدم وقتی که بسوی طلائیه روانه شدم حالی عجیب داشتم ولی کسی نمی دانست که به مهمانی پدرم می روم آنجا که رسیدم از راوی پرسیدم جزیره مجنون کدام سمت طلائیه است من آنجا دعوت شده ام و مهمان  ویژه آنجا هستم از دور ساعتها به آنجا خیره شدم تا شاید میزبانی ام کنی اما باز هم حسرت دیدنت به دلم ماند و ندیده پدر برگشتم ، مرهم دل شکسته من و اشکهایم چیزی جز آغوش مادرم نبود.

پدرم حالاست که فهمیدم شما چه سبکبالانی بودید و رفتید و ما چه بیگانگانی که ماندیم ، زمان شما ، حرف ، حرف یکرنگی بود، حرف پاسداری از نظام ، حرف تقوای علی ، جای رقص و آواز صوت قرآن ودعا بود ،  حرف از علی زمان تان بودو تنها نگذاشتن آن ولی پدرم امروز علی زمان ما تنهاست و دلی خون ، شرم دارم که بگویم وصیت نامه ات برای بعضی ها دیگر ارزشی ندارد دوره ای  که شما توصیف کرده اید دوره یکرنگی بود دل این دوره صد رنگ شده است ، کسی را دیگه نمی توان شناخت ، پدرم بزرگ شده ام ببین ،،، ولی کودکانه به دنبال پدر میگردم .

حرف و درد دل بسیار است اما سخن کوتاه میکنم فقط از شما می خواهم به خاطر من نه به خاطر اشک های مادرم ، به خاطر آه دل علی و زهرا در این دوره که انسان ها گرگی نما کمین کرده اند که به اصل نظام ضربه بزنند کمکمان کن ، کمکمان کن  که پاسدار خون شما و پرچمدارتان باشیم .گله ای ندارم و راضیم به رضای خدا ، چون هر وقت که دلتنگ می شوم ذهنم به هزار سال قبل برمیگردد که وقتی کودکی معصومانه در گوشه خرابه سراغ بابا یش حسین را میگرفت سیلی به صورتش می زدند و در قبال بهانه های آن سر بریده پدر را می آوردند .

و ای مردم بیایید برگردیم به هزار و سیصد واندی سال پیش که حسرت میخوردیم که چرا کربلا و در کوچه های بنی هاشم نبودیم که این چنین غریبانه ومظلومانه امامان  را تنها گذاشتند .

ولی مثل شهدا باشیم که میگفتن که تمام هستی و همت و مردونگیمون را جمع کنیم و نذاریمک این یکی امام تنها بمونه اونا میگفتن ، اونا عین فِره بودن که خودشون رو تو قفس به در و دیوار میزدن تا آزادشن ولی ماها چی ؟؟؟ مثل طوطی می مونیم با دو تا تخمه یادمون میره تو قفسیم و حتی اگر آزادمون کنن خودمون دل نمی کنیم       .

دلنوشته زینب فرزند شهید مراد حیدری

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب