پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

19:29:57 - سه شنبه 26 خرداد 1394
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
حاج قاسم مثل یک پدر برای بچه ها دل سوزی می کرد
حاج قاسم مثل یک پدر برای بچه ها دل سوزی می کرد، آخرین نفر می خوابید ، اولین نفر بیدار می شد . گاهی پتو کم بود ،یک چفیه روی صورتش می انداخت و کنار در سنگر دراز می کشید .

به گزارش ” صبح رابر“یک شب قبل از عملیات کربلای ۴ ، در یکی از ساختمانهای مخروبه ی خرمشهر جمع شدیم تا به سخنان قاسم سلیمانی گوش دهیم .چند دقیقه از شروع جلسه نگذشته بود که دشمن ساختمان را گلوله باران کرد و به سرعت متفرق شدیم .

خوش بختانه به کسی آسیب نرسید .به مقر تخریب برگشتیم و حاج مرتضی شروع به صحبت کرد .همین که گفت فردا شب جمعی از شما مهمان بهشت هستید و شهید می شوید، صدای گریه ی بچه های تخریب به هوا رفت . برای لحظاتی جوّجلسه متشنج شد . عده ای از دوستان شان قول شفاعت می گرفتند . تعدادی در آغوش هم اشک می ریختند . بعضی خداحافظی می کردند . آن شب ، شاهد صحنه های زیبا و غیر قابل وصفی بودم، بچه ها کاغذ و قلم آوردند و از هم امضاء گرفتند که اگر هر کدام شهید شدند دیگری را شفاعت کنند.

می خواهم گرد و غبار پای یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر سر و روی من بنشینه

 

شهید مجید صادقی کفش ها را واکس می زد، سنگر را تمیز می کرد ؛سفره را می انداخت ؛ ظرف ها را می شست ؛ بعد از غواصی ، باچای گرم و سیب زمینی پخته از بچه ها پذیرایی می کرد ؛ جارو می کشید ؛ همیشه برای انجام امور نظافتی داوطلب می شد ؛ اجازه نمی داد کسی سنگر را جارو کند ، و خودش به جای همه جارو می کرد . یک روز پرسیدم : چرا نمی گذاری بچه ها به نوبت کار کنند؟ گفت: می خواهم گرد و غبار پای یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر سر و روی من بنشینه .مجید صادقی ، بالاخره در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید .

مجلس امام حسین (ع) بیش تر از این ها به مقدمه چینی نیاز دارد

مسعود جعفری رزمنده ی عضو تخریت بود تصمیم گرفت مراسم عزاداری اقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام را در قرارگاه« سد دز» برگزار کند از چند روز قبل دست به کار شد ؛ ابتدا محوطه را تمیز کرد سنگ های بزرگ و خار و خاشاک محل را به مکان دیگری دور از دید برد و جاده ای را که به محل برگزاری مراسم منتهی می شد سنگ چین کرد. دور تا دور محوطه را با پرچم های سرخ و سبز که بر روی آن ها عبارت ” یاحسین ادرکنی” و یا “فاطمه الزهرا” نوشته شده بود ؛ آراست . چند تخته فرش از تدارکات لشکر گرفت و جایگاه مناسبی برای سخنرانی ترتیب داد .وقتی کارش به پایان رسید پرسیدم : ” چرا برای برگزاری یک جلسه ی عزاداری این قدر خودت رو به زحمت انداختی ؟! در سکوت نگاهم می کرد .من هم بدون توجه ادامه دادم : یه صندلی می گذاشتی ، روضه ای خوانده می شد و عزاداری می کردیم ؛ این همه مقدمه چینی نمی خواست …!

با ناراحتی سوال کرد: اگر قرار بود یکی از مقامات مملکتی به این جا بیاد ، این همه مقدمه چینی نمی کردیم ؟

پاسخ داد: خوب چرا ، می کردیم . گفت : قراره نام امام حسین علیه السلام اینجا برده بشود ، مجلس امام حسین (ع) بیش تر از این ها به مقدمه چینی نیاز دارد . هر چی برای برپایی مراسم ائمه علیهم السلام کار کنیم ، باز هم کم است . این نظر مسعود جعفری رزمنده ی عضو تخریت بود که در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید .

هنوز آرم سپاه روی سینه اش بود

محمد ستوبر ، یکی از اعضای واحد تخریب ، شب عملیات کربلای ۴ ، حنا بسته بود با لباس های نو و تمیز ، مثل دامادها به نظر می رسید .خوش حال و با نشاط ، جست و خیز می کرد ؛ انگار که شب دامادی اش باشد.آرم سپاه روی جیب لباس فرمش دیده می شد . چهراه اش برافروخته شده بود . شاد و سرو حال به بچه ها روحیه می داد .همان شب در جزیره ام الرصاص شهید شد . جنازه اش را که ماه ها بعد پیدا کردند ، هنوز آرم سپاه روی سینه اش بود .

آب اروند سرخ شده بود

عباس جعفری می گفت : پس از اقامه ی نماز مغرب و عشاء و صرف شام ، لباس غواصی پوشیدیم آماده ی انجام عملیات کربلای ۴ بودیم .هوا کاملا تاریک شده بود که از خاک ریز عبور کردیم و وارد نیزار شدیم من و تعدادی از بچه های تخریب به گردان ۴۱۰ غواص مأمور شده بودیم .هنوز به اروند نرسیده بودیم که هواپیمای عراقی با ریختن منور سرتا سر خط واروند روشن کرد . قنبری و اقبالی در حالی که دستشان در دست هم بود وارد اروند شدند .صدایشان یک لحظه شنیده شد : امشب شب عاشورا است هر کس حسینیه ، بسم الله … عراقی ها با انواع و اقسام گلوله ها شیک کردند . تصمیم گیری سخت و مشکل شده بود گلوله ها به آب می خورد وکمانه می کرد خمپاره چهار لول و تیر بار پشت سر هم می زدند . به ستون ، وارد آب شدیم . اولین نفر عالی ؛ پشت سر او مهدی توسن بود محمود شمس الدینی و صدیقی فرمانده یکی از گروهان گردان ۴۱۰ پشت سرم می آمدند و بقیه بچه ها پشت سر آنها بودند .آتش عراقی ها ستون غواص را از هم پاشید .تعدادی شهید و مجروح شدند و زیر آب رفتند .من و عالی و توسن خیلی زود به ساحل عراقی ها رسیدیم .چند ردیف سیم خاردار جلوی رویمان بود بچه ها به طرف ساحل می آمدند و ما شاهد شهادتشان بودیم و کاری از دستمان ساخته نبود. عراقی ها با منور ، اروند را روشن کرده بودند و با آرپی چی وسط ستون می زدند . در یک لحظه ، عده ای با هم شهید شدند .آب اروند سرخ شده بود . بچه ها میان امواج بدون این که پناهی داشته باشند ، سینه را سپر گلوله ها کرده بودند . چهار لول ضد هوایی سطح آب را هدف گرفته بود. تیرها به آب می خورد ، کمانه می کرد و تعدادی را به شهادت می رساند . یکی از بسیجی ها از داخل آب ،سنگر چهار لول را با آرپی جی نشانه رفت . وقتی شلیک کرد، موشک وسط چهار لول خورد و انفجار مهیبی روی داد . عاقبت تعدادی به ساحل رسیدند . معبررا باز کردیم . غواص ها به سوی سنگر عراقی یورش بردند . لحظاتی بعد اثری از عراقی ها در خط اول دیده نمی شد .

سخت ترین لحظات زندگی ام را در ساحل « ام الرصاص» تجربه کردم

عباس جعفری گفت: به اتفاق نیروهای گردان ۴۰۸و۴۱۰و گروهی از بچه های اطلاعات و عملیات مقابل محورعملیاتی مستقر شده بودیم . عملیات کربلای چهار تا ساعتی دیگر شروع می شد . دفترچه کوچکی همراهم بود . بچه ها ی تخریب جملاتی را به عنوان یادگاری در صفحات دفترچه نوشته بودند .آن را به محمد رضا عباسی دادم . نزد عده ای که پشت خاک ریز نشسته بودند رفت ، هر یک جمله ای نوشتند . کارش که تمام شد ، دفترچه را آورد و گفت : نزدیک غروب است ؛ تجدید وضو می کنم ، بعد کارو ادامه می دهم . کنار نهر رفت و وضو گرفت ، در حالی که بر می گشت ، هواپیمای عراقی شیرچه رفتند و راکت ها را پرتاب کردند . فریاد زدم ، اما دیگر فایده ای نداشت ، محمد رضا و دو نفر دیگر از برادران تخریب ، محسن زنگی آبادی و محمد حسین باقری نژاد شهید شدند.

عملیات آغاز شد . به جزیره ی ام الرصاص رسیدیم . از ناحیه گردن زخمی شدم و روی زمین افتادم تا شاهد شهادت تعداد دیگری از دوستانم باشم . عده ای که مجروح شده بودند ، خودشان را روی سیم خاردار انداختند تا بچه ها از روی آن ها عبور کنند سخت ترین لحظات زندگی ام را در ساحل ام الرصاص تجربه کردم .

قبل از عملیات کربلای چهار ، مقر تخریب در حسینیه ای نزدیک نهر بلامه بود .آموزش غواصی به صورت فشرده انجام می شد معمولا ۱۸ ساعت در شبانه روز کار می کردیم بعد از عملیات ،آن دسته از بچه هایی تخریب که سالم مانده بودند به همان حسینیه آمدیم . وقتی وارد مقر شدیم صحنه ای دل خراش ، ولی به یادماندنی به وجود آمد در هر گوشه ی حسینیه ، یکی نشسته بود و به یاد دوست و هم سنگرش گریه می کرد . عده ای جای دوست شهیدشان را می بوسیدندو… ،دقایی بعد حاج مرتضی به حرف آمد ” برادران روحیه ی خودتون رو حفظ کنید . فرمانده سپاه با حضرت امام ملاقات داشته اند ؛ ایشان فرمودند : “سلام مرا به تمام رزمندگان برسانید و بگویید شما تکلیف خود را انجام دادید . باید برای عملیات آینده آماده شوید.”

پس از مدتی دعای توسل خوانده شد ، اما جای خیلی ها خالی بود؛ جای اقبالی و جای عباسیان خالی بود ؛ دیگر جان مراد نبود دبیری نبود، هوشمند و خالصی نبود .

بعد از دعای توسل بچه ها از حاج باقری خواستند که مقر تخریب را به جای دیگری منتقل کند ؛ کسی طاقت ماندن در آن محل را نداشت .

حاج قاسم مثل یک پدر برای بچه ها دل سوزی می کرد

محسن رسایی می گفت :قبل از عملیات نصر ۴ ، واحد تخریب و اطلاعات و فرماندهی فقط یک سنگر مشترک داشتند . چند روز پشت سرهم ، شیارهایی را که به شهر ماووت رسید ، مین گذاری کردیم ،شب که به استراحت به سنگر آمدیم ، حاج قاسم گفت :«شما خسته اید ؛ بخوابید،برای نماز صبح بیدارتون می کنم » آن شب بارها چشمم را باز می کردم و حاجی را کنار بی سیم نشسته بود و قرآن می خواند ، دیدم .تا صبح بیدارماند ؛ در حالی که از ما خسته تر بود.

حاج قاسم مثل یک پدر برای بچه ها دل سوزی می کرد، آخرین نفر می خوابید ، اولین نفر بیدار می شد . گاهی پتو کم بود، یک چفیه روی صورتش می انداخت و کنار در سنگر دراز می کشید . اگر تازه واردی بود سنگر می آمد و حاج قاسم را قبلا ندیده بود ، تشخیص نمی داد فرمانده لشکر کدام یک از این افراد است .

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب