پایگاه اطلاع رسانی صبح رابر

17:38:20 - دوشنبه 26 مرداد 1394
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
آزادگان ۸سال اسارت روزی یکبار شهید می شودند
حاج مراد علی زمزم با بیان اینکه آزادگان هشت سال اسارت روزی یکبار شهید می شودند ، ابراز داشت : بعضی از مجروحان ایرانی در همان اتوبوس ها شهید می شدند؛ چون نه آب ونه غذا به آنها می دادند و نه به زخم های مجروحان رسیدگی می کردند.

به  گزارش ” صبح رابر” روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، میهن اسلامى مان شاهد حضور آزادگان سرافرازى بود که پس از سالها اسارت در زندان ها و اسارتگاه هاى مخوف رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامى خود گذاشتند. آزادگانی که با ایمان راسخ خود در برابر همه فشارهاى جسمى و روحى دشمنان ایستادند و از شکنجه ‏هاى مزدوران بعث هراسى به خود راه ندادند و راضی به رضای خدا بودند. ایثارگری‌ها و نقش آفرینی‌های سربازان دوران هشت سال دفاع مقدس،شهرستان رابر با ۳۳آزاده هم نفس آزادگان زمانی در جبهه های جنگ به عنوان رزمنده و مجاهدی فی سبیل الله در سنگرهای مختلف مشغول دفاع از کیان اسلام و انقلاب اسلامی بودند و در کنار شهیدان دست در دست همدیگر سالها رزمیدند و سختی و ناملایمات طاقت فرسای جنگ راتحمل کردند و شاهد به خون غلطیدن یاران و دوستان خود در صحنه های جانبازی و فداکاری در راه خدا بودند و می شود گفت اکثر گفت اکثر آنها شاید بارها تا مرز شهادت پیش رفتند ولی مشیت الهی بر این مقدر شده بود که زنده بمانند و در فراق یاران و دوستان شهیدشان غبطه بخورند و سرانجام پس از جنگ به یاران شهیدان بپیوندد.
آری برخی از این رزمندگان جراحتها، زخمها و ترکشهای جنگ در سینه دارند و از رنج آن همیشه معذب بودند تا این که عمرشان به پایان رسد و در جوار شهیدان آرام گیرند .
آزاده سرافراز حاج نصرت الله شمس الدینی که از سن ۱۶ سالگی در عملیات والفجر (۱) در تاریخ ۲۲/۰۱/۶۱ در منطقه زبیدات عراق به اسارت دشمن زبون در آمد و هشت سال تمام رنج و مشقت اسارت برای اعتلای کلمه حق را پیمود و کسی غیر از خداوند متعال و خوداسرا نمی توان درک کند که در این هشت سال چه بر آنها گذشت
حاج نصرت الله شمس الدینی یک چهارم عمرش را در سیاهچالهای صدام کافر گذراند و هیچ وقت خم به ابرو نیاورد و وقتی هم آزاد شد در سنگر پاسداری از این انقلاب بدون کمترین وقفه ای مشغول کار شد این آزاده هشت سال دفاع مقدس در سانحه ای به ملکوت اعلی پیوست .
و جوانی دیگر سنگر سازبی سنگر محسن ستوبر فرزند ارشد شهید والامقام مهدی ستوبر که علی رغم سن کم در جبهه های جنگ حضور یافت و زخم جنگ را از چندین عملیات از جمله عملیات والفجر(۸) در بدن داشت . او مدتی کوتاهی پس از شهادت پدرش در این دنیای فانی تحمل نیاورد و پس از خدمت عاشقانه در کسوت جهادگر در حین مأموریت در جوار پدر شهیدش ارام گرفت .
اودر وصیت نامه اش به جوانان سفارش می کند: من آنقدر به جبهه می روم ومی جنگم تا شهید شوم، ای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید علی اکبر حسین (ع) در راه حسین (ع) با هدف شهید شدند .
آزاده حاج مراد علی زمزم می گوید: در سال ۱۳۶۰ در شهر کرمان خدمت سربازی را می گذراندم ، می خواستم به جبهه بروم ، فرمانده قبول نمی کرد با اصرار پس از یک هفته، با رفتنم موافقت کردو به عنوان سرباز داوطلب به لشکر ۷۷ مشهد معرفی شدم . در لشکر ۷۷ در تیپ ۱ مشغول ادامه خدمت شدم .
وی ادامه داد:چند روزی از حضورم در این لشکر نگذشته بود که از طرف فرماندهی دستور عملیاتی با همکاری براداران سپاه در منطقه باتلاقی تنگ چزابه داده شد که آن عملیات با موفقیت به پایان رسید ولی مجددا عراق برای باز پس گرفتن این منطقه حمله کرده و تعداد زیادی از رزمندگان به شهادت رسیدند که پس از حادثه فرماندهی به همه مرخصی اعطا کرد، اما من قبول نکردم که به مرخصی بروم ؛ لذا ماندگار شدم .
زمزم گفت : پس از چند روز به فرماندهی شهید صیاد شیرازی عملیات فتح المبین شروع شد پس از این عملیات برای تصرف کانالی که عراقی ها در آن مستقر بودند با تعدادی از رزمندگان در حرکت بودیم که تیر به پایم اصابت کرد و به شدت مجروح و بی هوش شدم . پس از مدتی که به هوش آمدم متوجه شدم که کسی بالای سرم ایستاده و به من می گوید:«تعال، تعال » (بیا، بیا)از سربازان شیعه عراقی است دست روی زخمهایم کشید و روی سرم آب ریخت .
وی اضافه کرد : از آنجا من را درب سنگر فرماندهی بردند،و خیلی اذتیم کردند،و بعد از آنجا به شهر العماره و سپس به وزارت دفاع عراق منتقل شدیم. ما تعداد۲۵۰ نفربودیم که در داخل اتوبوس ما را برای بهره برداری تبلیغاتی در شهر بغداد گرداند.
این آزاده سرافراز با بیان اینکه آزادگان هشت سال اسارت روزی یکبار شهید می شودند ، ابراز داشت : بعضی از مجروحان ایرانی در همان اتوبوس ها شهید می شدند؛ چون نه آب ونه غذا به آنها می دادند و نه به زخم های مجروحان رسیدگی می کردند. پس از گرداندن شهر بغداد ، ما را به یک سوله بردند و با مقداری خیلی کمی آب از ما پذیرایی کردند و به این ترتیب به مدت هشت سال در زندان های مختلف عراق بسر برده و نهایتا با لطف خداوند متعا و دعای ملت عزیزمان به همراه سایر اسرا ، آزاد شدم .
انتهای پیام /

تابناك وب سجام تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب